خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

همین الان

چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۴۰ ق.ظ

در بامداد عید  حرفی که میخواستم رو به مامان بابا گفتم.

با گریه

اینکه نون حلال بهمون دادند و شرف یادمون دادند و مثل منجنیق ما رو پرت کردند به هزار کیلومتر جلوتر

از کتابهای بابا.

از همه.

وای

سبک شدم.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی