مخمصه
شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۳۵ ب.ظ
دیشب ساعت 4 صبح خوابیدم. با کبیر و همسرش و متین حرف می زدیم، از اون حرفایی که شاید دیگه نشه این حرفا رو زد. دیشب شده بودیم یه خونواده واحد که در مقابل یه تهدید خارجی تموم انرژیش رو جمع میکنه. به هر زوری بود رفتم سر کار. مثل گذشته از کارها عقب بودیم و هر چی می دویدیم کارها تمومی نداشت. فردا ساعت 12 با مدیر جلسه داریم. سه ماهه نامه اومده و هنوز وقت نشده بهش برسیم. البته خدایی خیلی هم وقت گیره. کبیر و همسر امروز ناهار مهمون بابای من بودند و ساعت سه و نیم هم از پیش ما رفتند. دلم براشون خیلی تنگ شده. سفرشون بی خطر.
- ۹۷/۰۶/۰۳