روزهای خوب
روز خوب و شلوغی بود. شلوغ بودن روزهام که شده یه چیز طبیعی، ولی مهم خوب بودن و خوب گذشتن روزه. درگیر گزارش کیفیت توان فیدر مرموز معروف بودم و بعد هم رفتم آزمایشگاه. بچه ها مشغول کار و منم با تموم تمرکز روی گزارش کیفیت توان. بعد اومدن به اتاق با رضا مشغول ویرایش دستورالعمل ها شدیم. بعد اومدم خونه و بعد خوردن ناهار با متین بودم و من خوابیدم و او رفت بیرون. متین خیلی حالش خوب شده و این خوب شدن عجیب روی زندگیمون اثر گذاشته. دیروز که بابام زد منو بیدار کرد و امروز هم مادر متین. بعد بیدار شدن نشستم فیلم "ایستگاه متروک" رو دیدم و یک سومش رو دیدم که متین اومد و خاموشش کردم.
بعد زدیم بیرون و کلی خرید کردیم و اومدیم خونه. الان هم در حین گوش دادن به روی دوم آلبوم "آن و آن" (بیات اصفهان) که یقین دارم به این بشر وحی شده، مشغول نوشتنم. یه مدتیه حس نوشتنم اومده. گفتم، متین که خوب شده همه چی داره خوب میشه. کتاب "شکاریم یک سر همه پیش مرگ" رو هم شروع کردم و جسته و گریخته بهش نگاهی میندازم. شاهرخ مسکوب انگار خود منه. دغدغه ها و بیقراری هاش رو خوب میفهمم. از یه جایی اومد توی زندگیم و شد مرشد و راهنمای من که برام سراسر احترام داره. روحش شاد.
راستی دیروز و امروز اسم دو تا آدم جدید شنیدم که قبلا بهشون برنخورده بودم. دکتر جلال ستاری اسطوره شناس که اتفاقا همشهری متین هست و دکتر یوسف اسحاق پور که توی کتاب "شکاریم..." اسمش اومده بود و از دوستان نزدیک مسکوب بوده. این بیقراری برای دونستن منو داره دیوونه میکنه. وقت هم کم دارم ولی از تموم فرصت ها برای مطالعه استفاده میکنم. برق رو دوست دارم ولی همیشه عشق دوم بوده. هوش حواسم همیشه به تاریخ و ادبیات بوده و بس.
- ۹۷/۰۹/۱۷