کلید ترکید
روز خوبی بود. صبح نمی خواستم برم اداره. آدم بشو نیستم. دیروز و امروز دقیقه نود رسیدم اداره. ولی مثل همیشه بعدش از خودم راضی بودم که بیدار شدم و رفتم. تموم روز رو درگیر حادثه شب قبل بودیم. دقیقا همون لحظه ای که صاعقه وحشتناک زد و من ترسیدم. کلی چیز جدید یاد گرفتم. حادثه درسته کلی هزینه روی دست آدم میذاره ولی عوضش آدم کلی تجربه کسب میکنه و چیز یاد میگیره.
بعد اتمام کار مثل روز قبل با یاسر اومدم خونه. هوا آفتابی بود و همه چی شده بود شبیه بهشت. محمود رو هم برای اولین بار توی سال جدید دیدم. ناهار شام شب قبل بود که مامانم درست کرده بود. بعد دو ساعتی خوابیدم و الانم کبیر و همسر رفتند بیرون و من و متین مشغول کارهای خودمون هستیم.
دارم "از میان ریگ ها و الماس ها" رو گوش میدم. انرژی میگیرم از این چیزا. عین ماشینی که بنزینش تموم شده و بنزینش رو پر می کنی و تا یه هفته دیگه شارژه شارژه. نمی دونم چه چیزی توی این نواها نهفته است که دیوانه وار مسحور میشم. هر چی هست خدا رو شکر که این حس هست.
فردا هم کشیک هستم.
- ۹۸/۰۱/۰۷