همت ای پیر که با چنته خالی نرود ...
دیشب هم شبی بود. شبی بی نهایت ساده که آخرش اتفاقات جالبی افتاد. رفتیم کافه اردی بهشت و بعد از حدود سه ربع معطلی سفارش رو آوردند و خوردیم و رفتیم. خودم دلم میخواست برم مزار شیخ محمود مزدقانی ولی چیزی نگفتم. متین گفت نمیخواد بره خونه، من هم نمیخواستم. هوا هم بهتر شده بود و باد ملایمی می وزید که از شدت گرمای لعنتی کم می کرد. فکر می کردم مزار شیخ بسته باشه ولی خدا رو شکر باز بود. قبل رسیدن نمی دونم چی شد که این شعر شهریار رو برای تکمیل یکی از حرفام برای متین خوندم:
"همت ای پیر، که با چنته خالی نرود گل مولا که به کشکول و تبرزین آمد"
یهویی کل معنی شعر رو بعد مدتها فهمیدم، انگار قسمت دیشب بود و انگار خدا و شیخ، فهمیدند چنته ما خالیه، حالی عجیب به چنته ما ریختند. متین مشغول مراقبه شد و منم به آسمون نگاه می کردم. به سیاره مشتری، به صورت فلکی عقرب، به کیهان و کائنات و هیچ بودنمون و چه خوش گفت سید خلیل که : "هیچ اگر سایه پذیرد، ما همان سایه هیچیم".
عجیب به یاد این آیات سوره آل عمران افتادم:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ ﴿۱۹۰﴾الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ﴿۱۹۱﴾
و مگه بهتر از این داریم؟ جادوی کلام و جادوی معنی توی این جملات نهفتست.
متین دریافت های جالبی داشت که خیلی گفتنی نیست، فقط همین شعر حافظ رو میتونم در توصیف اون حال بگم که:
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی چو اسم اعظمم باشد، چه باک از اهرمن دارم
بعد رسیدن به خونه مشغول خوندن چند مثنوی از پروین اعتصامی شدم. متین چند شب قبل گفت، دیوان پروین رو بیاریم و شب ها بخونیم و چقدر لذت بردم از اشعارش.
- ۹۸/۰۵/۱۰