عارفه آمد
دیشب تنها بودم و متین رفته بود یه مجلسی که به بهش دعوت شده بود و شب هم همونجا خوابید. منم تا ساعت 2 بیدار بودم و صبح مثل سگ کتک خورده رفتم اداره و برای سومین روز متوالی رفتیم جایی که امسال کلا درگیرش هستیم و فکر کنم سالها درگیرش خواهیم بود، بس که پروژه داغونیه. یه نگهبان داریم که مصداق بارز "یا رب مباد که گدا معتبر شود" هست و اگه این از جایگاه فعلی به جایگاههای بالاتر می رفت احتمالا جهان یکی از هیولاهای خودش رو میتونست ببینه. اخیرا به این جمله زباد فکر میکنم که حاج اسماعیل دولابی گفته که :"مرنج و مرنجان" و واقعا حال آدم رو خوب میکنه.
امروز عارفه اومد خونمون و انشاالله تا جمعه پیش ما خواهد بود و بعد از رفتن ایشون، مادر متین و دو تا از دخترخاله هاش میان اینجا. عصر تا رسیدم استراحتی کردم و بعد یکی اومد و دو تا از طوطی برزیلی هامون رو خرید. بعد یکساعت توی شهر می چرخیدم و کلی چیز خریدم و اومدم خونه. الان متین و عارفه مشغول درست کردن شام هستند و اسنپ کیوی امشب رو سر "کوییک سیلور" توی سوال آخر باختم، در صورتی که جواب واضح بود. من موندم مغزم توی لحظات حساس چرا تصمیمات بدی می گیره و داده ها رو با هم قاطی میکنه. یه فکری باید براش بکنم.
- ۹۸/۰۵/۱۵