از تهی سرشار، جویبار لحظه ها جاری
در بیهودگی مطلق این روزهای من که در حال سپری شدنه و فقط به کار میگذره و حدود دو سه هفته ای هست که مهمون داریم، پیدا کردن یه پناهگاه برای فرار از این وضعیت، واقعا غنیمتیه. متین کلا مشغول کار رسیدگی به مهمونها و منم که گفتم، به سان باکسر توی قلعه حیوانات مشغول کارم.
نداشتن وقت شاید یکی از دلایل این بیهودگیه، نبود چیز جدید که چنگی به دل آدم بزنه هم مزید بر علت. متین مهمونها رو برده سمت جام و دوزهیر و آبخوری و منم توی ماشین رامین و به اتفاق یاسر مشغول برگشت به سمنان هستیم. الساعه ورودی گرمسار هستیم.
دیروز بعد مدتها هدفون رو گذاشتم و "سفر عسرت" شهرام ناظری و فرخزاد لایق رو گوش دادم و اتفاقا امروز و الان نیز. از موسیقی گذشتم و رفتم توی نخ شعر که چیز غریبی است به حق. از همه بیشتر هم درگیر جناب شفیعی کدکنی. چی میگه این مرد و چرا خراسان بزرگ انقدر ادیب پروره؟
دلم یه چهار پنج روز ایزوله از دنیا و مافیها میخوام. امیدوارم شرایط فراهم بشه و متین رو ببرم هند. انشاالله
- ۹۸/۰۵/۳۱