همسایه ها
دیشب متین زود خوابید. بهتر بگم، خوابش می اومد و من خوابوندمش و بعد اومدم توی آشپزخونه و شام خوردم و بعد چون خوابم نمی اومد، تصمیم گرفتم رمان "همسایه ها" رو تموم کنم و حدود ساعت دو بامداد تمومش کردم. داستان زندگی خالد (که من چقدر این اسم رو دوست دارم) در دوره ملی شدن صنعت نفت در جنوب ایران و ماجراهای مرتبط با آشنایی او با حزب توده، فضایی دوست داشتنی برای من به جهت علاقمند شدن به مطالعه داستان بود. روایت احمد محمود به غایت واقعی و حقیقی از زندگی اون دوران هست و چون خود احمد محمود هم اهل جنوب بوده، کار روایت بسیار خوب از کار در اومده. توی این داستان خیلی دنبال سر و ته نباید بود، یک زندگی بی نهایت واقعی یک فرد عادی جامعه که به فعالیت های حزبی می افته و درگیر زندان میشه و روایت های زندان و جامعه اون دوران. روایت های قبل از آشنایی خالد با حزب، بسیار عریان و بسیار عینی ارائه شده و شاید از معدود کتابهایی باشه که انقدر اون دوره نوجوانی یک فرد رو اینگونه عیان و بی پروا توصیف کرده باشه. کتاب خوبی بود در همین حد، نه خیلی خوب و نه خیلی سطح پایین و این نظر شخص منه.
- ۹۸/۰۸/۲۷
خالد در داستان یک شهر و زمین سوخته هم حضور داره. زمین سوخته از نظر من روایت متفاوتی از جنگه که کمتر شبیهش رو خوندیم یا دیدیم. احمد محمود شخصیتی صلح طلبه که سعی کرده واقعیتها رو به دور از تعصب نقل کنه.