صدای باران و پگاه
تازه از بیرون اومدیم. شام رفتیم ریوان. سرآشپز سابق ژورک اومده ریوان و برای اولین بار دیدیمش. چقدر چهره گیرایی داشت. ازش ادب می بارید، مثل مصطفی در ایوانکی که باهاش تست ها رو تحویل می گرفتم.
داشتیم می رفتیم بارون نمی اومد. غذا رو که آوردند، دیدیم بیرون بارون میاد. بعد سریع اومدیم خونه. روی تخت اتاق خواب دراز کشیدم و صدای بارون از پنجره اتاق به گوش میرسه. آهنگ پگاه آلبوم غزل ۱ هم در حال پخشه. گرمای اتاق و صدای بارون و این آهنگ، آدم رو از زمین و مافیهای کثیفش (که خودم هم جزوش هستم) میکنه. حالم زیاد جالب نیست. خبرهای بد و ناامیدی فزاینده انرژی آدم رو میگیره. به سان دوران مغول که همه پناه بردند به تصوف و گوشه نشینی، با موسیقی و شعر، نشئه می کنم تا دارویی برای فراموش کردن و کشتن زمان باشه.
دیشب بابا و مامان اومدند بالا و گفتند که میخوان برای بابا موبایل بخرند. علی که رسید خونه، بهش گفتیم بره برای بابا موبایل بخره و نیم ساعت بعد با گوشی جدید اومد خونه. چه ذوقی داشت بابا با گوشی جدیدش.
همسایه های احمد محمود که تموم شد، میخواستم کتاب گاه ناچیزی مرگ محمدحسن علوان رو شروع کنم، ولی تصمیم گرفتم کتاب آتش بدون دود رو بخونم. آخرین نکات همسایه ها رو توی کتاب بنویسم، میرم سراغ آتش بدون دود.
- ۹۸/۰۸/۲۸