خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

حکم متین و خرید لوازم پزشکی و آخرین امپراطور

پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۲۰ ب.ظ

دو روز پیش، بعد از سال های مدید (بالاتر از 20 سال)، تا حدودی فهمیدم آنتن، چطور کار میکنه. برای من که قدرت خوندم و از مخابرات، فقط یه مخابرات عمومی رو پاس کردم، خیلی سخت بود که نحوه کار آنتن رو بفهمم. بالاخره از یه کلیپ بسیار خوب، متوجه شدم تشعشع آنتن یعنی چی. چه لذتی بهم دست داده بود. از فرط شادی، توی اداره رفتم به یاسر و سعید توضیحش دادم و کلیپ رو هم براشون به اشتراک گذاشتم. نکته ای که میخواستم بهش تاکید کنم اینه که چقدر انتقال اطلاعات به صورت بصری تاثیر داره و آدم هیچ وقت فراموشش نمیشه.

دیروز متین گردن دردش عود کرده بود و نمی تونست خودش بره اداره. برای انکه بتونه بین سمنان و مهدی شهر تردد کنه، مجبور بودیم برگه تردد از اداره متبوعش بگیریم. پس من مرخصی گرفتم و رفتم خونه و رفتیم سراغ کارها. اول گفت بریم سمت تجهیزات پزشکی نزدیک خونمون و یه گردن بند طبی و یه بالش طبی  برای او و یه قوزبند برای خودم گرفتم که همش توی اداره سرم خم شده به سمت کامپیوتر. بعد رفتیم سمت مهدی شهر و اداره و چقدر اونجا معطل شدیم برای یه نامه ساده. حکم خودش رو هم گرفت و سری هم به باغ زدیم و آب جمع شده روی چادر رو جمع کردیم و پوست انارهایی که شب قبل با مامان و بابا دون کرده بودیم رو هم برای گوسفندهای همسایمون گذاشتیم و برگشتیم سمنان. تا رسیدم اداره، دوربین رو برداشتم و رفتم پست برای عکسبرداری از پلاک ترانس. عصر که رسیدم، ناهار پیتزای متین پز داشتیم و خوردیم واستراحتی کردیم و چشمم گرم نشده بود که متین با ضربه دست من بی خواب شده بود و منم مجبور شدم بیدار بشم. سر درد چند روزه به منتهای خودش رسیده بود.

شب به متین گفتم اگه حال داره بشینیم و فیلم ببینیم. قبلش زنگ زدم و 7 تا آیس پک سفارش دادم و پیک برامون آورد. دوتاش رو خوردیم و مابقی رو گذاشتیم برای شب ها بعد. مدتها بود دلم می خواست فیلم "آخرین امپراطور" رو تماشا کنم و بالاخره دیشب من و متین نشستیم به دیدنش و چقدر خوب و باشکوهه این فیلم. دو ساعت و نیمش رو دیدیم و چون خواب مستولی شده بود و فردا هم کلی کار داشتیم، رفتیم برای خواب و ادامه اش رو گذاشتیم برای امشب.

امروز هم با زنگ مسئولم بیدار شدم و من و متین و مامان رفتیم به سمت کارهای خودمون. من به اداره برای کشیک و متین و مامان هم برای تسویه وام طلا رفتند بانک. کارشون که تموم شد اومدند و من اونا رو رسوندم خونه و با ماشین برگشتم اداره و الان هم اداره هستم و کشیک.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی