نظریه ماترژن استاد سید عباس معارف
این مطلب ور با شوق و بعد از مدت ها دوری از وبلاگمون می نویسم. امروز برای اضافه کاری اومدم اداره. حین کار برای چندمین بار طی مدتی مدید، یاد نظریه "ماترژن" استاد سید عباس معارف افتادم. فکرم رفت سراغ برنامه ای که بعد از وفات استاد سید عباس معارف ساخته شده بود و یاد یک استاد فیزیک افتادم که در مورد نظریه ماترژن صحبت می کرد.
رفتم توی اینترنت و اون مستند رو پیدا کردم و نام اون استاد فیزیک پیدا شد: "دکتر سعید تهرانی نسب". به سراغ اینستاگرام رفتم و صفحه ای از ایشون ندیدم. مثل همیشه از طریق هشتگ شروع به جستجو کردم و دیدم چندین کتاب از مارتین لینگز به فارسی ترجمه کردند. آدرس ایمیل ایشون رو هم خیلی ساده پیدا کردم و بهشون ایمیل زدم تا در صورت امکان، متن نظریه ماترژن استاد سید عباس معارف رو برای من بفرستند. امیدوارم فرصتی بشه تا بتونم در مورد این نظریه و کتابهای ترجمه شده دکتر تهرانی نسب به مطاله بپردازم.
این متن رو در حالی می نویسم که سید حسام الدین سراج در حال قرائت آخرین غزل استاد سید عباس معارف هستند که اتفاقا به لحاظ ترتیب هم آخرین غزل در دیوان استاد معارف هست و بر روی سنگ مزار ایشون هم نوشته شده.
اما اگه بخوام در مورد روزهایی که گذشت بنویسم باید بگم که کارهای وام هایی که گرفته بودم به پایان رسید. سه شنبه کارهای نهایی ارتقای پایه نظام مهندسی رو انجام دادم. دیشب هم در حرکتی انقلابی، خیلی از کارهای عقب مونده خونه رو انجام دادم که شب قبلش متین توی یه مشاجره کوبیده بود توی سرم که خداییش حق داشت. تعویض مهتابی های هال، نصب چراغ جدید آشپزخونه، تعویض چراغ سوخته و تعویض کل چراغ های اتاق خواب که خداییش تازه شد اون چیزی که باید می بود، تمیز کردن اتاق مطالعه که میدان جنگ بود (البته این کم کاری متین بود و صدالبته میدونم که وقت نمیکنه به خاطر تدریسش اونو انجام بده) و ....
بعد از شستن کامل ظرف ها، ساعت یک و نیم شب مشغول خرد کردن سبزی شدم. متین هم مشغول خیاطی بود که مدت ها بود عقب افتاده بود. خلاصه دیشب شب مبارکی بود و کارهای عقب مونده به سر و سامون رسید. حدود ساعت 2 بامداد، سه تا تخم مرغ نیمرو کردم و با هم شام خوردیم. بعد هم رفتیم و خوابیدیم و از فرط خستگی، بی معطلی افقی شدم. قبل خواب به متین گفتم کار که نباشه، آدم به رخوت میفته و این رخوت روی زندگی آدم هم اثر میذاره. یادم میاد روزایی که توی گرما به پست ها می رفتم و اطلاعات جمع آوری می کردم، وقتی می اومدم خونه، با اینکه بسیار خسته بودم ولی سرحال و شاداب بودم. دیگه اینکه توی این مدت بعد از تموم شدن کتاب نان و شراب و مستند جاده ابریشم، مشغول مطالعه کتاب "دنیای سوفی" و تماشای سریال "سربداران" و دیدن فیلم درس ریاضی فیزیک 1 دانشگاه تهران هستم که توسط دکتر حمیدرضا مشفق ارائه میشه و تازه بعد سالها مفهوم دقیق و کامل دیورژانس و کرل رو فهمیدم. این سه تا رو دارم به موازات پیش می برم و امیدوارم در مدت کوتاهی همه اونها به سرانجام برسه. پیشنهاد دوست متین، نگار رو هم در مورد سلسله متن های مربوط به موسیقی سنتی ایران رو هم شروع کردم و فعلا یک متن برای نمونه نوشتم و بعد از بازخوردها، با در نظر گرفتن پیشنهادات باید اون رو هم ادامه بدم. خلاصه درگیری هست و هیچ وقت تمومی نداره، چون خودم دوست دارم درگیر باشم.
بی نهایت دلتنگ رشت و دیدار خونواده متین هستم و امیدوارم فرصتی بشه تا دیدار رشت دست بده که بزرگترین لذت زندگی من، رشت و دیدار اون شهر و بودن کنار خانواده متینه که بی نهایت به من آرامش میده. انگار خیلی حرف توی دلم بود که باید می نوشتم و در پایان این رو هم تاکید کنم که مثل کار که علاوه بر اینکه جوهره مرد و اصلا هر آدمی هست و به آدم انرژی و انگیزه میده، "نوشتن" هم برای من دقیقا همون کارکرد رو داره و علاوه بر همه چیزها، کارکرد تسکین و شفا برای من داره و اگه انجامش ندم، انگار تسکین و آرامش از من دور میشه، حتی اگه هیچ کس اون رو نخونه. خوشحالم در ادامه کارهای بسیار خوب دیشب، تونستم بعد مدت های مدید توی این وبلاگ دو نفره من و متین، بنویسم.
- ۹۹/۰۹/۲۷