آخر بهار است و چه بهار نحسی
دیشب حدود ساعت نه و نیم از رشت رسیدیم سمنان. خدا آبا و اجداد تمام کسانی که در ساخت بزرگراه غدیر بودند رو بیامرزه. رفتنی چون اول رفته بودیم تهران، افتادیم توی بزرگراه کرج و اون ترافیک کثافتش.
شب قبل از بازگشت، من و متین دعوای بدی کردیم، اونم سر رسیدن یا نرسیدن سیم جارو برقی، اما ناهار فردا ظهر، کبیر که کباب ترش گرفته بود، برای من غنیمت بود برای فراموش کردن اون دعوا.
دیشب تا بریم بخوابیم شد سه صبح و من صبح ساعت شش و نیم با دریوزگی رفتم اداره. کار خاصی نداشتم و حوصله کار کردن هم نداشتم. روز گذشت و اومدم خونه و خوابیدم. بازی والیبال ایران و فرانسه رو هم ندیدم. متین ولی مشغول مرتب کردن و تمیز کردن خونه شد.
اثر مرگ امیر هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه و باید کاری کرد، ولی واقعا فعلا نمی تونم. راستی 23 خرداد، دختر محمود و شراره هم به دنیا اومد. منتظریم بعد از تموم شدن چهل امیر، کسرای امیر هم به دنیا بیاد که خود همون، اندازه مرگ امیر دردناکه. خدا به هممون صبر بده. خلاصه که به آخر بهار رسیدیم و آخرِ نحسی بود این بهار.
- ۰۰/۰۴/۰۱
متنون خیلی قشنگ بود مرسی .