تجاوز به مغز
پنجشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۰، ۰۱:۵۳ ب.ظ
ما یه راننده توی معاونت خودمون داریم که خیلی خیلی خیلی حرف میزنه و برای هر موضوعی هم صاحب نظره. هر وقت هم قراره باهاش بریم ماموریت، غصه ام میگیره.
دیروز بعد از امضا تست شیت های راه اندازی با حسین، قرار شد برگردم اتاق خودم. اتفاقا یکی از همکارای دیگه ما هم همراهش بود و چند جا برای اداره خرید داشت. یه جا که رفت یه چیزی بخره، یه ده دقیقه با این رانندمون تنها شدم. با اینکه خودش میدونه من از حرف زدنش خوشم نمیاد، ولی عین این ده دقیقه به صورت نان استاپ، به مغز من تجاوز کرد و هر چه رومو اینور و اونور میکردم و خودمو میزدم به خستگی و بی توجهی، ول کن معامله هم نبود. من موندم باید با این جماعت چه جور رفتار کرد، با اینکه میدونه از حرافی هاش بدم میاد و چند بار به کنایه بهش گفتم که خفه شو. خدا آخر و عاقبت ما رو با این جماعت ختم به خیر کنه.
- ۰۰/۰۹/۰۴