خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

داستان سیاه من

پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۴۹ ق.ظ

تقریبا بعد از امیر ، یاد ندارم خندیده باشم ، یا شادی کنم. یک تکه ابر سیاه هست و کنار نمیرود. هر از گاهی نوری چیزی از لای ابر میزند بیرون و انگاری که ابر بیشتر لج کند، گره میخورد و در هم میشوند و بیشتر به زندگی ما سیاهی میفکند

چند ماه اخیرم به روان پریشی و غم و درد و ناله و مصیبت گذشت . هر روز فکر تازه ای از دهشت زندگی. هر روز عینک ریز بینی برای دیدن بدبختی هامان. تو بی آنست، اصلا خوب نبودم و گرفتگی صدا و کنسر وراثتی و جراحی گلوی سپیده هم چهار روز رعشه به تنم انداخت، جوری که امشب مهتاب گفت  متین موهای صورتت رو برداشتی؟ گفتم نه. جواب سونو اومده و سالمم. بعد هم وحید ها فحشم دادند و تمام شد.

من پیر شده ام. موسی زنگنه امروز نوشت:  در شناسنامه زاده شدم، در شناسنامه زیسته و احتمالا در شناسنامه میمیرم.    چه کس میتواند جبر بودن را بهتر از این تشریح کند؟؟!!

احتمالا کتابی بنویسم    اسمش را گذاشته ام    تمام تاملات من در باب نفی زندگی

اول کلمه نفی را نخواسته بودم و  تمام تاملات من در باب زندگی   برایم شیرین بود ولی حالا که کتاب را در مغزم مرور میکنم، کلمه ی نفی را لازم دارد.

 

برای باقی عمر میخواهم نویسنده باشم. باید از همین تابستان شروع کنم

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی