باربری
امروز صبح حس رفتن به اداره رو اصلا نداشتم (البته مدتیه که کلا حس زندگی رو ندارم) و پیامک دادم و به خواب ادامه دادم. بهانه هم اثاث کشی بود که اتفاقا چند ساعت بعد به واقعیت پیوست. با متین مشغول انجام کارهای خونه شدیم تا اینکه ساعت ۵ عصر با یکی از این باربری هایی که قرار گذاشته بودم، رفتیم مبلیران و میز جلو مبلی که برای خونه شهمیرزاد گرفته بودیم رو بار زدیم و اومدیم سمت خونه و یخچال سابق ال جی خودمون رو به همراه گلدونی که پدر متین چند سال قبل برامون گرفته بود، بار زدیم و با متین راهی شهمیرزاد شدیم. خلاصه کابوس بی یخچالی تموم شد. آسانسور آپارتمان ما هم انگار کلا توی عادت ماهیانست و کلافمون کرده از بابت عدم فرمانبرداری. بعد از اتمام کارها به سمت باغچه کوچیک خودمون حرکت کردیم و در حالیکه شب بود و تاریک، مشغول آبیاری اونجا شدیم و اساسی درخت ها رو سیراب کردیم. بعد یه سری وسایل جدید مثل محافظ یخچال و یه سری خرت و پرت مصرفی خونه مثل سیب زمینی و پیاز و نوشیدنی گرفتیم و اومدیم خونه. یه دوش گرفتم و شام خوردیم و الان هر کدوم لش روی مبل سه نفره ها دراز به دراز افتادیم. تا فردا چه پیش آید.
- ۰۲/۰۶/۲۷