در مقایسه
با وحید که دقیق، خوانا، جزٕنگر با تاریخ و ضابطهمند مینویسد من بیشتر به خزعبلات میام و نشخوار میکنم و بیرون میریزم و میرم.
وقایعی که برای وحید اهمیت نوشتن داره رو حتی به یاد نمیسپارم.مهم نیست که ما تو چه روزی چه کاری کردیم ، اما وقتی استخونم از درد تیر میکشه میام یه جمله یا نهایت چند خط نق نق میزنم و میرم.
فکر کنم برای من خزعبلات ، اتاق درمان خصوصی و برای وحید مرکز ثبت اسناد باشه.
وحید آرزو داره بعد از مرگش یه کتاب چاپ شه، شبها در راه و تمام وقایعنگاریهاش رو بنویسند.
منم آرزو دارم بعد مرگم یکی بیاد اینجا و اختلالات منو از تو نوشته هام کشف کنه.
بهرحال نه سال از دیدار اول ما میگذره و اینکه عاشقانه میخوامش برای خودمم جای عجب داره. ما از هر نظر فرسنگها دوریم اما رشته ی محکم صدق، ما رو بهم پیوند زده
همت، اگر نه هزار سال هم بگذره عاشق تو هستم پسره
- ۰۲/۰۶/۲۹