شب یلدا ۱۴۰۲
دیروز صبح، مثل تموم پنجشنبه های اخیر، متین بابت کلاس کنکور دانش آموزهاش رفته بود مدرسه. قبلش صبحونه رو با هم خورده بودیم و ایشون رفته بود و من دوباره برگشته بودم در بستر خواب. وحید پیام داد و گفت بیام اگه شهمیرزاد هستم، برم دفترش. منم پیام دادم که خودم سر وقتش میام. تازه از خواب بیدار شده بودم که زنگ زد و اومد دنبالم و با هم رفتیم دفتر کارش. حرف زدیم و بعد محمود هم به ما اضافه شد. به متین پیام دادم که پیش وحید هستم ولی بعد مشخص شد پیامک بدستش نرسیده. چرا؟ چون یه دفعه دیدم متین با ماشین اومد جلوی دفتر وحید و داخل رو نگاه میکنه و تا متوجه شد من اونجام، او هم اومد پیش ما. خیلی نگذشت که هر کی کاسه کوزه اش رو جمع کرد و رفت سراغ کار و زندگیش. ما هم اومدیم خونه و توی راه متین گفت ناامیدانه اومدم دفتر وحید و منم گفتم که پیامک دادم و گفت پیامکی نرسیده. موبایل ها رو چک کردیم و دیدیم بله. پیامک من رفته و به متین نرسیده. ناهار هم مثل صبحونه نیمرو خوردیم و استراحت کردیم و دوش گرفتیم و رفتیم سمت منزل بابا در سمنان که شب یلدا رو اونجا سپری کنیم. علی و سعیده اومدند و بعد هم پدر و مادر سعیده و سارا هم به ما اضافه شدند و شب یلدا رو دور هم بودیم. تا حدود ساعت ۱۰ شب اونجا بودیم و بعد به سمت شهمیرزاد راه افتادیم. حین حرکت متین به خانم مهندس زنگ زد و ایشون هم گفتند یه سری بهشون بزنیم. ساعت یازده و نیم شب به منزل مهندس رسیدیم و خونواده علی آقا هم اونجا بودند. شایان با سنتور یه سه گاه عالی برای ما زد و خانم مهندس هم آوازش رو خوند و یلدا رو تکمیل کردیم. تا حدود ساعت یک اونجا بودیم و بعد اومدیم سمت خونه و تا رسیدیم خسبیدیم ولی تا خوابم ببره، کلی طول کشید. دلیلش هم به خاطر قرص های ضد افسردگی خودمه که میخورم. همین.
- ۰۲/۱۰/۰۱
سلام مجدد
بله توی جاده نظامی کار میکردم
و آخر هفته میومدم خونه دایی،سمت فلکه مطهری، و شنبه هم میرفتم فلکه امام علی از اونجا سرویس، داشت.
یه پیتزا فروشی بود بنام کلوا، نمیدونم هنوز هست یا نه
فلکه استاندارد، و روستای اعلا
یادش بخیر 🌷