فیلم نفر دهم
من شنبه این هفته رو سر کار نرفتم. خونه موندم و خستگی رانندگی 12 ساعنه مسیر برگشت رشت به سمنان رو از تن به در کردم. یه چیری همین الان به صورت یه سری جمله معترضه طولانی بنویسم تا یادم نرفته (مثل محسن نفر که می گفت توی ضبط آلبوم وصل مستان، یه قطعاتی بداهه به ذهنش می اومد و وسط ضبط قطعات، توقف می کرد و اون قطعات بداهه رو ضبط می کرد و اتفاقا توی آلبوم هم گذاشت. فکرم این چنین فاحشه خونه ست. سریع از شاخه ای به شاخه دیگه می پره). اما برسیم به اون جملات معترضه که وسطش یه پرانتز جملات معترضه دیگه در شباهتش نوشتم.
من عجیب و غریب دوست دارم بنویسم. نمی دونم وسوسه اش دقیقا از کی شروع شد، ولی میدونم از سال 1381 شمسی به صورت مکتوب شروع کردم به نوشتن خزعبلاتی از این دست که حالا به صورت اینترنتی در اومده. این دوست داشتن داره هر روز و اگه بهتر بگم، هر لحظه بیشتر و بیشتر میشه، طوری که امروز یک لحظه هوس شدیدی کردم که کاش روزمرگی توقف پیدا می کرد و من تا آخر عمر می نوشتم. نمی دونم به چه دلیل ولی دوست داشتم فقط بنویسم. شاید بعدها دلیل این هوس رو مثل خیلی سوالات بی پاسخ دیگه که در طول عمر به جوابش رسیدم، پیدا کردم و فهمیدم.
بگذریم، یکشنبه رو هم با مرخصی اول وقت رفتم سرکار. دیشب تا حدود چهار و نیم صبح، بخاطر تنش ایران و اسراییل بیدار بودیم و دیر خوابیدیم. حتی با متین رفتیم بیرون دوری زدیم و بنزین ماشین رو پر کردیم و صد البته از آیس پک کره گردوی آقای خندان غافل نشدیم و بعد مدتها آیس پک خوردیم.
دیروز یعنی یکشنبه 26 فروردین 1403 روز شلوغی بود. به کارهای خودم رسیدم و البته یه سری داد و هوار هم سر مدیرمون کشیدم و به کار ادامه دادم. متین هم روز بسیار شلوغی رو داشن. عصر دانشگاه تدریس داشت و من اداره موندم تا اینکه ساعت 6 عصر اومدم اداره دنبالم و با هم اومدیم خونه و دیگه وقت نشد بریم خونه شهمیرزاد. شام مختصری خوردیم و متین حدود ساعت 10:15 شب رفت خوابید.
بعد از خوابیدن متین، من نشستم به پوست کردن لوبیا کشاورزی که روز قبلش خیسشون کرده بودم و صد البته تصور می کردم لوبیا چیتی هست و خیس کرده بودم که یه خوراک لوبیای خوشمزه (که بسیار دوست دارم) درست کنم. از اونجایی که دوست نداشتم پرت تایم بدم، نشستم به تماشای فیلم "نفر دهم" که سالها پیش دیده بودم و امروز همکارم شروع کرد به تعریف کردم فیلمی که چند شب پیش در شبکه نمایش دیده بود و یه خورده که گفت، فهمیدم منظورش همین فبلم "نفر دهم" محصول سال 1988 میلادی هست.
القصه، به موازات پوست کردن لوبیا کشاورزی، هدفون رو توی گوشم گذاشتم و فیلم رو تماشا کردم و من چقدر این فیلم رو دوست دارم. یعنی چیزی تو مایه های "سینما پارادیزو" که دوست دارم n بار تماشاش کنم. قبلا فیلم رو با زیرنویس و بدون سانسور دیده بودم ولی این بار به صورت دوبله و سانسور شده. بازی بی نظیر "آنتونی هاپکینز" که چقدر بازی این بشر رو من دوست دارم. قصه بسیارخوب و قرص و محکم و صدالبته فضای دوران جنگ جهانی دوم که عجیب به اون دوران توی فیلم ها علاقه دارم. بعد از تماشای فیلم در موردش جستجو کردم و متوجه شدم این فیلم، یک فیلم تلویزیونی بوده. چقدر فضا و حالت تئاتر گونه این فیلم هم به دل می نشست. یاد فیلم Dogville افتادم که البته فضای تئاتری گونه اون خیلی بیشتر از این فیلم بود. بازی "کریستین اسکات تامس" در فیلم هایی که در فضای جنگ جهانی دوم داره، منو ناخودآگاه یاد فیلم "بیمار انگلیسی" میندازه که توش بازی می کرد و اون فیلم هم ناخودآگاه منو یاد هتل "Utkarsh Vilas" در آگرای هند میندازه که دوره اقامتمون در آگرا در سفر هندوستان سال 1398 شمسی رو توی اون هتل گذروندیم. حموم اون هتل و شیر های حمامش، ناخودآگاه آدم رو یاد فیلم "بیمار انگلیسی" مینداخت. خلاصه فیلم "نفر دهم" یکی از فیلم های بسیار مورد علاقه من هست.
حرف دیگه ای نمی مونه. فقط دارم با خودم کلنجار میرم امشب و در ادامه شب زنده داری، پست مفصل مربوط به "ناخدا اسفندیار حسینی" رو که مدتهاست در سر دارم بنویسم یا نه. تا چه پیش آید.
پ.ن:
عجیب دلم میخواد تنها باشم. حوصله آدم ها رو به هیچ عنوان ندارم. تنها دلخوشی وجود متین هست و واقعا اگر نبود نمی دونم چه جوری زندگی رو ادامه می دادم. با اینکه در منتها درجه دوری از آدم ها هستم و سعی میکنم از کوچکترین تماسی هم خودداری کنم، باز در برخوردهایی که پیش میاد، این بنی بشرها میرن روی مخم و جدیدا علاوه بر عصبی شدن، دلم میخواد بگیرمشون زیر چک و لگد و تا جایی که میخورند، بزنمشون. اون موقع که دارو مصرف می کردم خوب بود، نمی دونم اثر نبود دارو هاست یا واقعا ملت روی مخ تر شدند یا من حساسیتم زیادی رفته بالا. خلاصه که وضعیت خوبی نیست و کوچکترین تخطی از وضعیت های منطقی، منو بهم میریزه.
- ۰۳/۰۱/۲۷