مگه
مگه تموم عمر چندتا بهاره باقی مونده جز مختصری نیست
ده سال آشنایی ما در حال گذار است
فراز و فرود های مشترک خفیف و فراز و فرودهای فردی عمیقی را تجربه کردیم و
اثربخش ترین مفهوم زندگی مشترک ما، مرگ بود و هست
گاهی به توازن بدن و موهای مشکی و دستهای سرد و گرم نچشیده وحید نگاه میکنم ، باورپذیر نیست که روزی از میان میروند
یا اشیای خانه ما
یا دلها . چشمها .دستها و لبهایمان که همیشه کنار هم به غم و شادی زیسته اند
یا کتابهامان
و عکسها
و یکان یکان عزیزانمان
پذیرش و باور افول و عزیمت جاودانه کار هر کسی نیست که بسیار پهلوان تران از ما د آن خموده اند.
به هر صورت ما در آستانه چلچلی ، جز استخوان هم عصایی برای تکیه نداریم و جز گوش هم مٱمنی برای نجوا و جز آغوش هم پناهی برای گریز
نه من دل خوشی از زنده بودن دارم و نه وحید حال مساعدی از زندگی
نه من به آنچه که شایسته بودم رسیدم و نه وحید به آنچه که آرزو داشت
دو تا پاروی بی قایق ( خدا امیر کسایی رو رحمت کنه داغ این پسر هیچوقت سرد نمیشه)
دو تا چاقوی بی دسته
دوتا کشتی با ده تا لنگر خسته
امروز وحید که رسید چند بار به تکرار و تاکید گفتم من دیگه نای زندگی کردن ندارم و گوشت خودمو به غیرت و آبرو سینه خیز روی زمین میکشم
نه دلداری داد و نه تایید کرد. به طمانینه چند بار بلند گفت کاری نمیشه کرد نمیشه کاری کرد نه نمیشه.
بعد هم در سکووووت
- ۰۳/۰۵/۲۸