خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شانس زندگی

دوشنبه, ۳۰ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۲۱ ب.ظ

توی شهرهای مختلف ، نصیب هر کسی نمیشه ولی من هر از گاه به واسطه شغل پدر و مادر و الان بخاطر درس و ازدواج و کار، محل زندگیم در حال تغییره.امروز صبح مثل همیشه با وحید پاشدم و چون دیشب وسایل سفر رو بسته بودیم، او بیدرنگ خداحافظی کرد و رفت سمنان و منم لباس مدرسه رو پوشیدم و پیاده راه افتادم سمت مدرسه. اینکه هر روز صبح بین کوههای سخت و آسمون آبی از کوچه های پر گل و درخت ، در دما و رطوبت بهشتی بری مدرسه بیشتر شبیه رویاست، خودمو با متینی مقایسه میکنم که با مترو، تو کثافت تهران تردد میکرد و تا پای کوه بالا میرفت ...... الله از اینهمه تغییر.

رسیدم مدرسه و سخنرانی صبحگاهی رو ایراد کردم و آسمون پر از بال فرشته بود و زیر پر جبرییل برای آینده بچه ها آرزوی بهروزی کردم و رسیدم طبقه دوم که زنگ تلفن منو به افتتاح زمین چمن دبستان پسرانه همجوار دعوت کرد. 

برای من با اون سابقه کاری و علایق تحصیلی و اینا، دعوت به افتتاح زمین چمن شبیه جوک بود و دل رو زدم به دریا تا برم پیش آقای صالحی مدیر دبستان همجوار و گوشی مدرسه رو سپردم به خدمتگزار و رفتم و چهههههه خوب شد که رفتم.

صحنه بینظیر و پاک و عجیب مواجهه به یه عالمه پسر بچه و ......

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی