خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

یکشنبه 8 تیر 1404

يكشنبه, ۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۱۸ ب.ظ

در نهایت بی حوصلگی، رخوت و از فرط اینکه دیگه هیچ کاری نمی تونم بکنم، لپ تاپ رو روشن کردم و شروع به نوشتن کردم. شهمیرزاد هستیم. متین رفته باشگاه. بازی والیبال ایران و هلند تازه تموم شد و ایران 3-2 بازی رو برد. دارم سه تار احمد عبادی در شور رو گوش میدم. قبلش اجرایی از ایشون رو در دشتی گوش دادم که عالی بود. اینها رو دوستم احسان ص. برایم میفرسته. من هم هر وقت چیز دندون گیری پیدا می کنم، براش میفرستم.

دقیقا شبی که اسرائیلی های نجس به ایران حمله کردند، بعد مدتها وحید و مهتاب به منزل ما در شهمیرزاد اومدند. شب که خوابیدیم، صبح با خبر جنگ و کشته شدن نظامی ها و دانشمندان مون از خواب بیدار شدیم. دیگه نمی دونم تا روزی که درگیری ها بخوابه، چی بر ما گدشت. هی به خودم می گفتم اتفاقاتی افتاده که شاید دیگه نیفته و آدم دیگه تجربه شون نکنه. بلند شو و همت کن و همین چند خط چرت و پرتی که در درونت هست رو ثبت کنه، ولی واقعا دیگه جونی برام نمونده بود. حتی بعد از تموم شدن درگیری ها، باز دلم نمی رفت چیزی بنویسم. نمی دونم چه جوری 12 روز جنگ و روزهای بعدش رو پشت سر گذاشتم، ولی به قول متین، فقط حالت بقای انسانی من رو پیش برد.

خیلی حرف دارم که بزنم، اما نه میدونم از کجا شروع کنم و نمی تونم به این افکار سر و سامون بدم. توی این مدت نگار (دوست متین) و پدر و مادرش، دو روزی رو در منزل ما در شهمیرزاد بودند. شب 28 خرداد هم در منزل فرید و مائده، به دیدار استاد درخشانی رفتیم که به سمنان اومده بودند. دقیقا دو روز بود که توی ماشین، تصنیف "سپیده" از آلبوم چاووش 6 رو گوش میدادم و به یاد استاد درخشانی هم بودم  که در این آلبوم ساز زده بودند که اتفاقا به ایشون گفتم.

الان قطعه شور احمد عبادی تموم شد و قطعه ای در بیات اصفهان شروع شد، ولی از میون این سه قطعه، قطعه دشتی یه چیز دیگه بود. قطعا در راستای حال و احوالات این روزهای منه.

نمی دونم این نوشتن کوفتی چی هست که تا می نویسم، یه کم آروم میشم.

بعد این همه که نوشتم میخوام سه نکته یا سه ضعف یا سه مشکل رو در مورد خودم بگم:

1- حسی توی من هست که من گویی مثل چاهی شدم که فقط میشه توش چیزی ریخت و آبی ازش از این چاه در نمیاد. از فرط سترون بودن و نازایی خسته شدم.

2- به تاسی از رشته مهندسی کنترل، گویی من برای یه نقطه کار معین ساخته شدم و تطبیق پذیریم در برابر شرایط مختلف و به اصطلاح فنی "عدم قطعیت ها" بسیار پایینه. روی این موضوع باید بسیار کار کنم.

3- من خشت اولی ندارم که بقیه خشت ها رو روش بنا کنم. اگر هم هست، چون ضمانت اجرایی براش ندارم یا براش ارزش قائل نیستم، به اون توجهی نمی کنم و نمی تونم با یه نقشه با اصل یا اصول موضوعه اولیه، بقیه زندگیم رو روش بنا کنم. خلاصه بگم که کیسه اصول موضوعه زندگیم، به مرور زمان، خالی و خالی میشه و الان هم تقریبا تهی شده. اگه هم چیزی هست که دارم ادامه میدم، همون حالت بقای غریزی من هست که داره ادامه میده. وای به روزی که همین هم خاموش بشه.

پ.ن: 

علاوه بر این سه مورد اساسی، من یه مشکل یا چیز ذاتی دیگه هم دارم. اینرسی و لختی بی نهایت زیادی دارم. اگر خاموشم که خاموشم، اما اگر روشن بشم، نمیشه من رو خاموش کرد.

عجیب ترین چیزی که توی مدت جنگ ایران و اسرائیل دیدم، شب 26 خرداد بود که با متین رفته بودیم مشاوره و وقتی از اتاق اومدیم بیرون، دیدم ساختمان صدا و سیما داره در آتش می سوزه. برام مثل خیال بود.

بدا به حال ملنی که فکر کنه حروم زاده هایی مثل ترامپ و نتانیاهو، میخوان برای مملکت و مردم ما آزادی بیارند. من با شیوه حکومت داری در مملکت خودمون بسیار مسئله دارم و رنج می کشم، اما امیدم به دو تا حروم زاده بالا و نوچه های اروپاییشون نیست. صحنه هایی که همین حضرات به ظاهر متمدن، فقط در جنگ جهانی دوم خلق کردند، برای اینکه تا ابد خفه بشن بسه. 

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی