خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

خوردن نیمروی نصفه شبانه

دانی چه لطف دارد؟

با گوجه و خیارشور

دوغ کفیر و باگت

هر لقمه اش عالمیست

درندگی صاب خونه


از دیوان غزلیات "دیدار نیمرو و وحید"

ساعت یک و نیم بامداد هشت آبان ۹۵

  • . خزعبلات .

از این حرفهاست که ککش بگزه و بیاد اینجا اینا رو بخونه.

تنها دلیلی که اینجا مینویسم نداشتن بچه است.

زنی که قرار نیست روزی مادر باشه باید از الان فکر گذران روزهای پیریش باشه.

مینویسم که یه روز تو سن شصت و پنج سالگی بشینم راحت بخونمشون و به احوالات سراپا جهالت سی سالگی بخندم.


آدم از یک جایی میرود توی خودش

بعد میگوید همه چیز از دور قشنگ است

وقتی تنها ماند

وقتی سرش در فاصله ی نیم متری اش بود و ذهنش آنورتر از اورانوس

تعداد لولاهای کمد دیواری را با رنگ و لعاب و پریدگی حفظ بود

اون وقت است که آدم درپوش چشمی شهر فرنگش را سفت و محکم میگذارد روی ویزور 

خاک روی لباسش را میتکاند

میفهمد که شهر فرنگش برای خودش معنامند است و لاغیر

آنوقت میرود فلافل فروشی میزند

دفتر بیمه میزند

آزمون استخدامی شرکت میکند و الخ

تا شهر فرنگ جدیدی بسازد؟ نه

تا اصالت شهر فرنگ خودش را فراموش کند

تا کمتر درد بکشد

تا کمتر منتظر مشتری باشد

تا مشتری بعد تماشا پولش را پس نگیرد


دقیقا کاری که من امشب میکنم

حالا ببین

  • . خزعبلات .

بلیط تموم شد و پنج صبح یکشنبه میریم و ۱۱ شب پنجشنبه برمیگردیم.

مطالعاتم شروع شده و چون قراره همه چیو تنهایی تصمیم بگیرم استرسی ام.

تا خدا چی بخواد

  • . خزعبلات .


هر چقدر پیش میرم بیشتر میفهمم همه‌اش اقتضاعات سن بوده. به هر حال ایجاب میکرده. نبایست زیاد دچار شد.


این متن پست شخص ایشونه.



شاید بخاطر اقتضاعات سن باشه. دچارش نشو. ایجاب میکنه به هر حال.


این هم پیام خصوصی آن بزرگوار.



گرچه همه داریم مکررا تکرار میکنیم.

ضمنا اقتضاعات عین نداره.لامصب درست بنویس.


  • . خزعبلات .

اثرات خوب و بد بیخوابی من با هم حرف بزنیم.

من راحت ساعت ۳ میخوابم و ۱۱ جوری بیدار میشم که انگار در بهشت برین هبوط کردم.

خدایا

بهر حال عیب و ایراد از توست

یا ساعت زیستی مرا خراب تنظیم کردی، یا حرکت وضعی و انتقالی ستاره ها و سیاراتت مشکل دارد 

وگرنه من همان متینم که هستم

  • . خزعبلات .

موعد مقررش بفعهمیم ، قاعدتا مشکل ساز میشود.

مثلا باید موقع سکرات مرگ بفهمم که خان و مان و بخت و تخت و حال و فال و مال  نه به کار آدم میادو نه اثری تو کیفیت شعور آدم داره 

که ناگهان در سی سالگی فهمیدم و به صورت علّی آرایش مرگ گرفتم و منتظرم برسه.

همین شاخ شمشاد که روزی برای بدست آوردنش از انواع کارای اخلاقی و غیر اخلاقی ابا نداشتم ، الان شده ضایعه ی زاید.

یعنی خودم به طریق اولی زایده ام و هر آنچه متصل به من باشه زاید اندر زایده است.

الخ

  • . خزعبلات .

هیچی

قضیه از مرگ دایی وحید در هشت یل هفت سال پیش در چنین روزی شروع شد و قصه به ختم انعام امروز رسید.

من دلم میخواست برم فامیلا رو ببینم و اسن شد که از دانشگاه اومده نیومده رفتم خونه زندایی

از جلو در همه چیژ نرمال بود و در گام نخست پشت کردم به حاج خانم مجلسی و مستقر شدم کعه عمه با چش و ابرو گفت به میز حاج خانم پشت کردی

لاجرم رفتم و رو زمین بین دو تا مبل خودمو جا ساژز کردم و از آیه ۶۲ انعام به گروه پیوستم.

تا آوردن حلوا که خیلی شکننده بود همه چی خوب پیش رفغت.

بعد سوره تمام شد و در حالی که مریم جون داشت از فجاعت نوع مرگ مادرش خودشو شرحه شرحه میکرد حاج خانم مجلسی گفت مریم خانم شعری دلارم زبان حال خودت

بعد فک کنم تو شوشتری شروع کرد گلی گم کرده ام

بعد مریم جون خودشو جر داد

ناخن کشید

به دوتا پاش مشت میزد و نعره های بلند

بعد جمعیت در حالیکه یه قطره اشک هم واسه دوساعت بیان اسارت اهل بیت نریخته بودن 

گریبان دریدند  و خودشونو جر دادند 

هایده هم پاشد و تند تند دسمال چرخوند

منم تو دلم گفتم هزار تا مامان فدای یه لحظه از عصر عاشورا

مهم نیست مامانهای ما چه جور شرحه شرحه بشند

همین قد که عصر عاشورا رو درک نکردند بیخیال زندگی کردن و بیخیال مردند.


  • . خزعبلات .

دامون ( آلبوم ناصر وحدتی) نوبت شد به گیله اوخان.

امروز با گیله اوخان ۱ شروع کردم.کاش وحید میفهمید رشتی .آخه چرا عسل رو با کلمات میریزه به کام آدم شیون فومنی؟

  • . خزعبلات .

هر کی اینستام  و داره ژاکت سبز منو میشناسع که مهسا خریده تو فروشنده تن رعنا دیده و این جزو افتخارات منه

امشب بعد اسکان و گفت و شنود با هیژی و استاد والا مقام سر سگ و کج کردیم و بدون اغراق به آخرین سانس آخرین شب اکران فروشنده رسیدیم

وحید با یه سری حزبل دعوا کرد و من غرور آفرین لپشو کشیدم

اینها به کنار

واکسن هاری سری ب رو زدم

و اما فروشنده

حد وسط نداشت 

و من با سردرد خارج از سالن همش به وحید میگفتم هر کی به من دست زد خونش و بریز

و الخ

  • . خزعبلات .

همه چیز از دور قشنگه

  • . خزعبلات .

بعد اینکه پیشول گازم گرفت و داغون شدم

پروسه ی کزاز شروع شد

و لاجرم سرم کزاز خریدم و القصه

جمعه به بیخیالی گذشت

شنبه از اورژانس پرسیدم و گفت هاری زدی و گفتم نه

بزاقم خیلی شده، گلو درد دارم و کلا هاری از نظر روانی روم سواره

دیشب و پریشب با تب خوابیدم و درد واکسنهای بازو داغونم کرد




سه قطره اشک

دیشب چرخهیدم طرف وحید و داشتم تو تاریکی out line چهره شو تماشا مسکزردم که ( الان گیج ویجی ام نمیتونم خوب تایپ کنم) اشکام اومدن

هیچ کس دوس نداره از هاری بمیره

بخصوص اینکه دیروز هزار بار هزار نفر به من تلفن کردند و گفتند مجبورند گزارش بدن به نیرو انتظلمی و پزشک قانونی و ...

چون هاری انسان منجر به مخاطرات اجتماعی میشه

من هم تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که همش به خوذدم میگم اولین واکنش عصبی غیر مترقبه که ازم سر زد فقط زنگ بزنم ۱۱۵ 

داشتم میگفتم

خطوط چهره ی وحید و تو تاریکیدنبال میکردم

و حس کردم اگر ده تا پانزده روز دیگه قراره بمیرم چیبزی نیست که منو به دنیا وصل کنه و عملا راضی ام

بعد گفتم خب وحید چی؟

بعد بهش گفتم وحید من نمیتونم بمونم، تو هم زود بیا

بعد بغلم کرد

خیلی سفت تر از حذ نرمال

دنیا کش اومد

کاملا محاط شده

اولین باری بود که بغلم کرد جوری که نصف بدنم تو دنده ها و بازو و شکمش ذوب شد

بعد گفت من چی؟ من نمیتونم باعث موندنت بشم؟

مثل کسی که چیزی نداره راحت گفتم نه.

گفت بالشت خیسه و میرم رو بالش خودم

اون موقع فهمیدم که یه چیزی دارم که بحخوام واسش زنده بمونم.

چیزی نگفتیم.

پشت کرد.

بغلش کردم.

گفت تب داری که.

دستشو سفت گرفتم.تو دلم گفتم وحید نکنه زود بمیرم.من میخوام کار کنم ، دفتر بیمه، دانشگاه، کار تو، زندگی، قونیه ، آگرا، و هزار جایب که باید بریم و هزار کار کهانجام بذیم.

بعد صدای اولین خرپفش اومد.

خیالم راحتذ شد.رو به سقف برگشتم.

پاهامو از پتو گذاشتم بیرون که یه کم حرارتم بپره

چشسامو بستم و مرگ بازی کردم

صبح تا تخت تکون خورد بیدار شدم

گفتم کاپشنت چروکه بذار اتو کنمش و لبتاس گرم بپوش

واضح یادمه، گفتم شرمندتم که من خوابم و تو باید بری سرکار

چند بار بلند گفتم شرمندتم که بوضشوح صدام تا آشپزخونه پیچید

بعد ب خودم گفتم تو یه کاپشن واسه اتو کردن داری، پس هنوز وقت مرگ نیست.


  • . خزعبلات .

این پست رو باید دیشب میذاشتم. وقتی داغ داغ بود. وقتی کلی چیز دست به دست هم داده بود تا دوباره برم تو خاطرات. "امیر شهاب رضویان"، "مینای شهر خاموش"، "آپارات بی بی سی فارسی" و همون قصه مینای شهر خاموش. از پدر امیرشهاب رضویان، از زیبایی بیرجند، از "رابعه" و دوتار بازیگری که امروز فهمیدم نویسنده و انسان بزرگی هم بوده، از "رضا خمسه ای" که آخرین نسل از خیمه شب بازان ایران بوده و این هنر هم مثل نقاشی قهوه خونه منقرض شد و فقط نقل قول هاش مونده. از شرم دوست که به دوست خودش نمیتونه بگه چقدر خاطر خواهرش رو میخواد...
اتفاقی چشمم خورد به اینکه ساعت 9 شب آپارات داره. من و متین که پنج و نیم صبح از رشت حرکت کرده بودیم و یازده و نیم سمنان رسیده بودیم و کلی هم خواب داشتیم، نشستیم به دیدن فیلم. متین حالش اصلا خوب نبود و رفت خوابید، دلم براش میسوخت، هم میخواستم فیلم ببینم و هم کنارش باشم. بالاخره از پیشش اومدم و فیلم رو تا انتها دیدم. اون روز سه تا سیگار کشیده بودم. متین ناراحت بود که چرا سیگار کشیدنم زیاد شده، خواب که بود، بعد تموم شدن فیلم یه سیگار کشیدم که شاید بگم تموم دودش رو تو سینه هام حبس کردم، مثل همون شبی که متین و خونوادش داشتن میومدن سمنان و من توی فیسبوک با "رضا قاسمی" حرف زده بودم، اخه رمان "چاه بابل" رو تموم کرده بودم و خیره به دوردست های کویر، براش نوشتم و سیگار کشیدم و منتظر متین بودم.
بعد رفتم توی اتاق مطالعه و کاغذ و قلم رو برداشتم که بعد مدت های مدید، چیزی از ته ته دلم بنویسم. اومدم که به متین سر بزنم که بیدار شد و نشد بنویسم توی اون کاغذها. حس دیشبم انقدر خصوصی بود که دلم نیومد اینجا بنویسم، اما که الان از اون حال دور شدم، دیدم باید مثل اسناد چند ده ساله بنویسمشون و نوشتمشون. چقدر دلم برای متین رفت، خصوصا اینکه حالش خیلی بد بود و تب شدیدی داشت. بغلش کردم و بوسیدمش و آروم کنار هم خوابیدیم.

پ.ن:
اسم اون فیلم، "سفر مردان خاکستری" بود.
  • . خزعبلات .

از کربلا چی می آموزی؟

می آموزم که بهشت و جهنم هرکس خودشه و به زور کسی رو نباید برد بهشت و جهنم.

ممنونم.

خدانگهدار

  • . خزعبلات .

مشتی کاه میماند برای بادها.

دیشب وقتی حالم خیلی خوب نبود و داشتم مشت میکوبیدم به سینه ی وحید

گفتم     وحیییید     تو تصور کن رو یه توپ معلق اونم بین میلیردها توپ دیگه آویزون و خاک به سر چه میکنیم؟ اگه یه روز چسبش تموم شه هر کدوم یه ور پرت میشیم و رندم جو هر کره ای ما رو جذب میکنه من میشم ساکن f5673 و  تو همینجور به راهت ادامه میدی

حالا اون به کنار که ما اینجا چه میکنیم؟

بعد مرگ ما اونجا چه میکنیم؟

کلا ما هرجا چه میکنیم؟

بعد خودم هنگ کردم و  اشکم اومد و خوابم برد

  • . خزعبلات .

موم انداخته بودم.چهار روز پیش.دست و پا.اندازه ی سه چهار قاشق غذاخوری مانده بود تهش.دلم نیامد بندازمش دور.

همینجورماند روی ظرفشویی.

امروز نونوار میکردم برم رشت.

گفتم بیا و دل به دریا بزن و صورتت را موم بنداز.

همانند دل به دریا زنندگان ظرف آب جوش آماده کردم و موم را گذاشتم نرم شد و یا علی از تو مدد




سکانس الان:

خیلی هم جواب میدهد.واسه من که بعد از سی سال اولین بار است که موهای صورتم را کندم خیلی حس هلو شدن و غیره و ذلک دارد.تورم و قرمزی کاملا رفته و من هستم و وحید ، که میگه شبیه مامانت شدی.لپ سفید شدی.پف کردی و الخ از این حرفها که مردهای تنگ میزنند.

  • . خزعبلات .

موم انداخته بودم.چهار روز پیش.دست و پا.اندازه ی سه چهار قاشق غذاخوری مانده بود تهش.دلم نیامد بندازمش دور.

همینجورماند روی ظرفشویی.

امروز نونوار میکردم برم رشت.

گفتم بیا و دل به دریا بزن و صورتت را موم بنداز.

همانند دل به دریا زنندگان ظرف آب جوش آماده کردم و موم را گذاشتم نرم شد و یا علی از تو مدد.



سکانس الان: 

خارش میدهم.لپها و گردن را.

گونه ها از بس ورم کرده میتوانم ببینم سایه می اندازند جلوی دیدم.

هر سه میلیمتر مربع از صورتم شده پنج میلی متر مکعب.

داغ شده و تب کرده.

رفتم ژل آاوئه ورا زدم ، ادکلن داشت بدتر شد.

گوشها متورم شده و انگار هزار تا مورچه روی لاله شان بدو بدو میروند بازار.

گردن هم باید صاف و رو به جلو باشد به محض خم کردن به سمت سینه پوستش تا میخورد و میسوزد.

آیا اگر ته کاسه ی موم را دور بیندازیم بهتر نیست؟

آیا خسیس به فاک نمیرود؟

  • . خزعبلات .

منم اما هنوز می خونمتون و دوست می دارمتون.

پرچم شما برای من بالاست. نمی دونم... شاید خودمم چنین حس هایی را تحربه کردم می گم. حالا نه مثل شما مثل خودمون.


دعوا که باید بکنه متین. حقشه/





ممنون از دوستان مردستیز

خیلی متشکرم

یه تشکری بکنم از دوستانی که صحت و سقم مطالب رو تلفنی از دوستان دیگه جویا میشند.

عاقا چه خبره اینجا

  • . خزعبلات .

الان متین حدود یک ساعت و نیم میشه که خوابیده. منم خوابم نمی اومد. نشستم پای لپ تاپ و دارم فوتبال ایران- ازبکستان رو تماشا میکنم. یهو به سرم زد سری به وبلاگ یزنم. دیدم متین پست وصیت نامه رو گذاشته. انشاالله که عمرش دراز باشه (بوی عود توی خونه پیچیده و داره دیوونم میکنه، آخه چند روزی میشد که بدون عود سر کردیم و تازه کلی عود مخصوص خودم رو خریدم). 
گفتم در جواب این وصیت نامه، چیزی بنویسم.
شاید خیلی هایی که این وبلاگ رو میخونن یا دوستانی که از اینستاگرام، بنده یا متین رو دنبال میکنن، فکر کنن ما خیلی توی رویاها زندگی میکنیم و همه چیزمون  رویاییه و هیچ بدی و دعوا و ناراحتی و غم و غصه ای وجود نداره. چرا اینو نوشتم؟ چون خودم که وبلاگ رو میخونم چنین حسی به من دست میده.
اما درسته که به واقع ما بی نهایت خوشبختیم و بی نهایت همدیگه رو دوست داریم، اما مثل دو تا گاو با هم دعوا میکنیم (برای تصور ظاهر گاو، ورزا رو تصور کنید). دعوا میگم شما می شنوید، یا مثلا متین بهونه میگیره در حد بنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز (به همین شدت و کشش). مثلا برای یه خطا یا اشتباه ناخواسته من، دیدی سه روز با من حرف نزد و منم هر کاری بکنم (با علم به اینکه من هیچ کاری نکردم) ایشون رضا نمیدن که نمیدن.
بگذریم...
از روز یکشنبه حالم وحشتناک بد بود. دیشب هم که به اوج خودش رسید. اما نکته مهم اینه که توی این چند روز احساسم بهش برگشته بود به روزای اول. عین روزای اول دوستش دارم و عین همون روزا حوصله دارم (همین الان بیدار شد و میگه که قهوه میخواد).
انشاالله که عمرش دراز باشه و منم در کنارش تا بتونیم یه زندگی خوب و مفید هم برای خودمون و هم برای دیگران بسازیم.
من هیچ وصیتی براش ندارم، فقط میگم اگه مردم دار و ندارم مال اون و هر کاری خواست بکنه، فقط اگه به عمرم قد نداد، اون کاری رو که ازش خواستم بکنه.
جالبه، سه چهار روز پیش بود که فکر کردم بزرگترین کاری که از دست ما برمیاد و بعد مرگ میتونیم بهش بنازیم چیه؟ جوابش سخت نبود. گفتم مدرسه سازی یا کاری در حد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای بچه های ایران. حتی برای جای اون مدرسه هم فکر کردم، نه سمنان، نه رشت و نه هیچ جای دیگه ای که فکر کنید، فقط یه جا: خراسان. به متین گفتم اگه شد با هم و اگر عمری نبود توی یه روستای دورافتاده خراسان (ترجیحا نزدیک مرز) مدرسه بسازه. همین. من هیچی از دنیا نمیخوام. همه مال متین.
  • . خزعبلات .

دلبر جانم

اگه جواب خون مخفی من مثبت شد این کارها را به ترتیب انجام نده

به مرگ عادیانه فک کن

جوری برنامه ات را تنظیم کن که به من پیوندی

توی خونه ی من زن نیار

ماشین مرا بده مهسا

طلاهای مرا بده مامانم

کتابها را بذار کتابخانه ملی رشت

لباسها اردوگاه افاغنه    کفش و کیف اکسسوری های دیگه هم جزوشه

وسایبل خونه را خاک بر سرت اگه بفروشی چون با خون دل جمع کردم

من دیگه چیزی ندارم

رمز ایمیل و اکانتها هم همون متین فلانی صفر یک است.

رمز کارتهای بانکی هم ۶۸ میلاد است.

لوازم الکترونیک هم مال تو.

اگر خواستی زن بگیری توی این خونه نباشد.

زن شمالی نباشد.

دکتر نباشد.

موهاش هم پسرونه با چشم ابرو مشکی نباشد.

پوستش تیره نباشد.

و زیاد حرف نزند.

دقیقا نقطه مقابل من باشد.

با بچه ها دوست نشود.

پرنده ها را بده به بابای مهندس ک .

زنت نباید عکس مرا ببیند.

عکسهای عروسی را بده مهسا.

بعد همین دیگه.

جان مامانت فک نکن شر و ور گفتم.

این یه وصیت نامه واقعیه.

موقع دفن کردن هم منو ببوس.

بعد بلند بگو متین زودی میام که من راحت بخوابم.

مثل احمقها اشک نریز.

تف به روت اگه سمنان دفنم کنید.

سنگ قبرم هم باید پر از نوشته باشه و گرانیت قرمز یا جگری.

اون عکس پاسپورت هست که با شال انداختم بذار سر قبرم ولی اگه فک میکنی غیرتت نمیذاره، نذار.

بعد بیا خونه و بالش منو سفت بغل کن و بنداز دور.

به خودت بگو اون تنها زن احمقی بود که هر یه ربع عاشقم میشد و چند دقیقه بعد باز فاز عوض میکرد.

اون لحظه من عاشقت میشم.

بعد مگافن بخور و چند روز بخواب و از مهندس ص ترام بگیر و بزی.

این بزی واقعا عجیبه

بِزی دلبر جان خوشکل پشمالو دماغ دراز چهارچشم شکم گنده خوشبوی مهربون خودم

شب هفت هم کباب تورنگ طلایی بده با اشپل

  • . خزعبلات .

حس خیلی عجیبی باید باشد .زهره ماه اولش تموم شده و صدای تپش بچه اش را شنیده.امروز سعیده گفتمتین دعا کن بچه بگیرد، فهمیدم لقاح نمیشود توله سگ.

بعد همینجور تو هوای بچه بودم ، رفته بودم پاپ اسمیر.ما موروثی سرطان میگیریم.

رفته بودم که دیدم نوزاد آورده اند

تب داشت

کامش خشک

زبانش را داشت میچسباند به لبش

لپ گلی و بهههه غغغغغغاااااااایت ظریف

بعد نشستم توی اتاق انتظار عین خر زارزدم

همه داشتند نگاه میکردن

همه هی پچ پچ کردند که بچه ام نمیشود

داشتم اشک میریختم

الان عم دارم میریزم

خدایا

هییییییییچوقت

هییییییییییییچوقت 

کاری نکن که روسکهای زند ه مریض شوند

بعدش هم اصلا من طاقت ندارم

جوووووون میدم

هیچوقت نذار باعث خلقت باشم

همینجوری گاوکی اومدم بذار گاوکی برم

بعدش هم به قول مهندس صاد دکمه رو بزن تموم شه بریم

خیلی دلم آتیش گرفته 

  • . خزعبلات .

حالم چه جور شد وقتی لباس مامانی رو تو تن سالمندان دیدم و تو دلم گفتم مامانی تو کجا ؟ سالمندان اینجا کجا؟!؟


  • . خزعبلات .

تنها در خانه ام. دراز کشیده ام روی زمین. لپ تاپ روی شکمم. نور مهتابی ملعون روبروی من توی چشمام (که الان با یه پیچ حدود 15 درجه با لپ تاپ اونو ماسکه کردم). متین خونه نیست. رفته بیرون به اتفاق یه همشهری خودش. این بشر درسته از شهر و آبادیش بریده، اما خیلی ناسیونالیسته. پلاک نمره 46 یا 56 ببینه دیگه وحید کیه؟ با سر می دوه سمتش، جوری که موسی(ع) ندوید سمت آتشی که از اون درخت سبزه می دید.
القصه...
باید یه پست کامل راجع به پنج شنبه و جمعه بذارم. رفتیم تهران عروسی یکی از بستگان همسر که همه غول های مملکت اونجا بودن. بعد شب خونه خاله شهین و کلی خاطرات ایشون که بسیار خوش گذشت و جمعه و امان از جمعه که زدیم یه ری گردی حسابی کردیم. شاه عبدالعظیم و باغ طوطی و کباب شاه عبدالعظیم و برج طغرل نازنین من و گورستان ابن بابویه و ...
اما... اما...
الان تنهام. حس و حال غریبی دارم. دیروز که رفتیم ابن بابویه، کلی گشتیم تا مقبره مشاهیر رو پیدا کنیم که خیلی ها رو پیدا نکردیم. داشتیم می اومدیم بیرون دیدیم که تابلو زده و مزار چند نفر رو نوشته، مثل رجبعلی خیاط و رحیم خان موذن زاده اردبیلی و ...
اما... اما...
رحیم خان موذن زاده اردبیلی با اون اذان جاودانه اش توی گوشه روح الارواح بیات ترک، یه داداش گل داره به اسم "سلیم موذن زاده اردبیلی". 
این پست رو فقط برای این بشر نوشتم که از وقتی این پست رو شروع کردم به نوشتن، صدای نازنین اذانش داره به گوشم میخوره و هی تکرار میشه. اگه از من بپرسن بهترین اذانی که شنیدم متعلق به کیه، بی برو برگرد میگم برای سلیم موذن زاده.
یادمه اولین بار یه ماه رمضون بود و خونه سابق بودیم. اذان صبح رو زدن. دیدم یه صدای عجیبی داره میاد. اولین بار بود به گوشم میخورد. از همون موقع حس کردم ( و به یقین حس کردم و الان هم بهش یقین دارم) که داره با خدا معاشقه میکنه. فقط خدا میدونه کجاها میرم با این صدا. خیلی دلم میخواد بدونم این اذان رو توی چه دستگاه یا آواز ایرانی خونده. احتمال میدم توی ماهور یا راست پنجگاه خونده باشه، آخه اذان داداشش هم توی بیات ترک خیلی شبیه این اذانه و تفاوت بیات ترک و ماهور بسیار کم.
از خدا میخوام تن سلیم موذن زاده به ناز طبیبان نیازمند نباشه و بمونن و برای ما بخونن. خصوصا توی این دهه محرم با اون نوحه "زینب زینب" که اونم یکی دیگه از شاهکارهای دست نیافتنی این انسانه.

پ.ن:
متن تموم شد و متین نیومد.
  • . خزعبلات .

من توی زندگی چندتا مرد را خیلی دوست دارم

اولیش مهدی عباسی است.آرزو میکنم خوب باشد.آرزو میکند همانقدر که من دوستش دارم همامقدر خوشبخت باشد.مهدی همکلاسی دمپایی پوش من بود که از بس کثیف بود کسی حاضر نبود دوستش باشد.سیاه برزنگی از باروس.دقیقا وسط در وسط جاده قیر به جهرم.روزی که جدا شدیم یک تکه قلب مرا برداشت گذاشت توی شلوار شیش جیبش و با بوی گلاب تند امام رضایی دور شد و بعدها فهمیدم ازدواج کرده و ارشد و توزیع کنسرو و .... حالا هرجا هست یک تکه از من پیشش مانده.

نفر بعدبا اختلاف فاحش موسی زنگنه است که داستان علاقه من به صدا و اشعارش  تا ناکجا آباد رفته و خودش میداند چقدر اثر میگذارد روی من و توی اینستا که پیداش کردم و جواب منو داد و به من گفت مهربانو متین جان من فقط داشتم تو بغل وحید شلنگ تخته مینداختم.

بعد وحید گفت وقتی رضا قاسمی جواب منو داد همینجور شدم.

بعد دیگه کسی نیست.

نیست.

نیست.

بعد حجت اشرف زاده بود.

تا اینکه امروز از تهران اومدم و آرش بیات مرا خواست دنبال کند.واااای

اول گفتم فیکه

بعد دوباره فرستاد

بعد ناگهان دیدم خود ناکسشه.

و الان همت هر پنج ثانیه میگه خب چی میگه؟

و ما داریم چت میکنیم.

و عملا این دومین باریه که دارم با یه فرد که دلم راس راستی میخواست باهاش بحرفم میچتم.

خوبه

  • . خزعبلات .

کلی اتفاق خوب

  • . خزعبلات .

شناس بود فک کنم.پزشک نبود.هیچی دیگه.احمق بود.دست تو دست هم در حالی که وحید کیفشو تاب میداد برگشتیم خونه.

  • . خزعبلات .

روانپزشک.دیشب بعد ناراحتی سوپر احمقانه من ، رو بالا دراز کشیدم و تو ذهنم محاسبه کردم

پنجره آشپزخونه توری داره    نمیشه

پنجره بالای شوفاژ  هم       نمیشه

پنجره آخری پذیرایی توری نداره    میشه

ولی ارتفاع طبقه دوم نهایتا منجر به شکستگی شه

پشت بام

کلیدش 

همه رو مرور کردم 

و این یعنی بزرگترین الارم زندگی

۷:۲۰ بیدار شدم

وحید ماشین رو برد

زنگ زدم ۱۲۳

گفتم که یه دکتر خوب معرفی کنید احساس خطر میکنم

گفت کجایید؟

گفتم خونه.

گفت کی اونجاست؟

گفتم تنها

گفت خطر؟

گفتم خودم.

بعد خندید و گفت خیلی عالیه.شما سالمید.

بعد شماره داد.

زنگ زدم ااف.یه مشاور بود .تعریف میکرد ازش که مطب زده.

عصر

تا عصر دیره.

عصر باید برم.

  • . خزعبلات .

اتفاقی نیفتاده

تو فقط با یه آدم نسبتا کم شعور ازدواج کردی.

خودت خواستی.

حالا بکش.



ببینم سبک میشم یا نه.

چرا مردها اینقدر کودن اند؟

  • . خزعبلات .

دیشب بعد حدود پانزده روز داماد را دیدم و به محض دیدار گله که چرا نیامدی عروسی و من رفتم تو لک و کلا چیزی نگفتم

خیلی کینه ای شده ام

وحید همش اشاره که پاشیم برویم

ما هم کاسه کوزه را جمع کرده و از شرکت زدیم بیرون

فک کنم حدود ۱۰ و نیم اینا بود و من از تنگی خلق گرفتم خوابیدم

الان که ۷:۱۵ صبح است تازه فهمیدم که وحید دیشب خربزه و آفتابگردون خورده و لپ تاپش وسط خونه ولو شده

پس تا ساعت یک بیدار بوده یحتمل

خواب دیدم جن شده ام

البته این چند هفته از بس سگ اخلاقم جن ها بسمل میگیبرند مرا میبینند

دیشب زنگ زدم به سعیده گفتم چندتا دکتر داخلی و روان و زنان معرفی کند پاشم بروم چک آپ.

یه چیزایی تو من کم و زیاد شده.

خواب دیدم جن شدم و در ارتفاع دومتری زمین میجهم.

پرش سینوسی و همش دنبال وحبدم.

آن بالا خیلی تاریک است و کلی از تاریکی استفاده میکنم و اذیتش میکنم.

وحید خوف میکند و میرود طبقه اول.

بعد دوتایی با مامانش همه پنجره ها را میبندند و پرده را میکشند و من میخندم چون میدانم میتوانم از آنها رد شوم.

با سگ لرز پاشدم و به زور وحید را چرخاندم طرف خودم و زورکی دستش را حلقه کردم دور خودم و گفتم خواب دیدم جن زده شده ، چشاش تو تاریکی درخشید و گفت دور از جونت.حالا شانس آوردم نگفتم جن شده ام.

بعد هی بوسم کرد و مثلا وانمود کرد نگران خواب زدگی من است در حالیکه با شناختی که ازش دارم میدانسیتم داشته تو دلش میگفته توله جن، توی بیداری که دهن ما را با اون اخلاقت صافیدی حداقل نصفه شبی بذار بخوابم تا قیافه ت رو نبینم.

این را که گفت ( یعنی من به جاش گفتم) خودم را از بغلش بیرون کشیدم و عملا دیدم هیچ تقلایی برای نگهداشتن من نکرد.

بعد خوابم کلا رفت.

دوباره که بیدار شدم ۶:۴۵ بود و من کاملا از حالت جن به حالت انسانی تغییر حالت داده بودم و اولین فکری که بنظرم رسید صبحانه بود.

یک لیمو ترش شیراز را از وسط قاچیدم و آبش را ریختم تو لیوان.پالپ هر نیمکره را مالیدم به دست و صورتم و لیوان را با آب ولرم پر کردم و عین حرص خورها سرکشیدم.

بعد رفتم سراغ قهوه ساز.قهوه ساییده شده رو به اتمام .نصف پیمانه هم نمیشد.

کل ظرف را برعکس کردم در محفظه دیدم جان ندارد دو قاشق قهوه آماده ریختم روش و مخزن را پر آب کردم‌ و شروع کردم به قدم زدن و فکر کردن.

من از امروز باید تز را ....

وحید از اتاق بیرون آمد و به وضوح دیدم فقط انگشتهای پایش را کرد تو دمپایی و نشست رو توالت.

این آدم همیشه جیش دارد.

فک کنم اون دنیا هم قبل رسیدگی به پرونده ش یه وقت تنفس بگیرد برود جیش کند بیاید.

آخرین قل هایش را زد و قهوه آماده شد.

لبریززززز

خم شدم و از هر دو تا فنجان هوووورت کشیدم تا جا برای شیر باز شود‌.

شیر ریختم روش.

دیروز خیلی اتفاقی شیر پگاه گیلان پیدا کردم.

یهو از دل سیاهی فنجان ، مثل انفجلار هسیته ای ،شیر قارچی زد بالا.

ساقه طلایی اش را گذاشتم رو دهنه فنجانش و خودم سرپا وسط آشپزخانه هورتش کشیدم.

بعد الان شد.وحید رفت و من دارم بخارا ورق میزنم‌.

همان بهتر که بخارا نمیخوانم.

چون آدم دود میشود.

  • . خزعبلات .
من توی آزمون استخدامی قبول شدم. دلم جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ میــــــــــــــــــــــــــــــخواد
بعدا میام می نویسم. الان سر کارم
  • . خزعبلات .

طبیعتا دلم واسش غش میره ولی دلیل نمیشه عملیش کنیم

امشب به وحید میگفتم

مامان اینا رفتند با یه حاملگی غیرمنتظره و بدون تشریفات پزشکی آزمایشگاهی...

نذاشت تموم شه حرفم

جفتمون گفتیم نه


  • . خزعبلات .

 بسیاری از پدر و مادرهایی که دو سه تا بچه قد و نیم قد دارند، حتی همین حالا هم نمی توانند به یک سوال ساده جواب بدهند: «چرا بچه دار شدید؟» قدیم ها می شد بچه دار شدن را یک جور سرنوشت بیولوژیک دانست که هر ازدواجی را منجر به چند تا بچه می کرد، اما حالا دیگر اوضاع عوض شده است. روش های پیشگیری از بارداری و آگاهی زنان و مردان جوان از مسئولیت های مادری و پدری باعث شده عملا بچه دار شدن یک فرآیند پیش بینی شده باشد. به همین دلیل است که والدین امروز فرصت مناسبی برای فکر کردن به جواب این سوال دارند: «چرا می خواهیم بچه دار شویم؟» به جواب های خودتان فکر کنید و آن ها را با جواب های این صفحه چک کنید؛ اگر خدای نکرده، یکی از این بهانه ها، دلیل شما هم هست، در تصمیم تان تجدیدنظر کنید.


1- خلاصی از دست گیرهای فک و فامیل

اگر چند ماهی از ازدواج تان گذشته باشد و بچه دار نشده باشید، حتما چندتا از این جمله ها را شنیده اید: «شما هنوز بچه ندارین؟»، «بسه دیگه هر چی دونفری بودین، سه تا بشین!»، «یه کاری کنین تا ما زنده ایم نوه مون رو ببینیم!» و جملاتی شبیه این که می تواند از زبان مادر و پدر خودتان یا حتی دورترین فامیل و همسایه و دوست و همکار بیرون بیاید. اغلب زوج های جوان چند ماه اول را استقامت به خرج می دهند و در مقابل این حرف ها لبخند می زنند و سر تکان می دهند. اما اگر کارتان به جایی رسیده که این حرف ها به شما برمی خورد و از دست شان خسته شده اید، مواظب تصمیمی که می گیرید، باشید. مبادا به خاطر خلاص شدن از شر این حرف های خاله زنکی بخواهید یک بچه به دنیا بیاورید تا دهان آن ها را بسته باشید؟! برای بچه دار شدن به زمان مناسب و زمینه های آن فکر کنید. دهان این جور آدم ها هم هیچ وقت بسته نمی شود؛ مطمئن باشید!


2- بچه ها خیلی نازن!

بعضی ها از بدو تولد عاشق بچه اند! حتی پیش از ازدواج هم از دیدن یک بچه لپ گلی دل شان غش می رود و برای همه بچه های فامیل کادو می خرند و هر جا باشند، بچه ها از سر و کول شان بالا می روند. اگر هر یک از شما (زن یا شوهر) این طوری هستید، برای بچه دار شدن اصرار نکنید. بزرگ کردن بچه خود آدم، با بازی کردن و کشیدن لپ بچه های دیگران خیلی فرق دارد. بعدا نگویید نگفتیم!


3- داشتن یک پسر/ دختر

ممکن است شما عاشق دختر کوچولوهای تپلی باشید یا همسرتان به داشتن یک پسر قلدر افتخار کند، اما این اصلا بهانه خوبی برای بچه دار شدن نیست. ۵۰ درصد اصلا احتمال کمی نیست و هنوز هم هیچ راه عملی و قطعی برای انتخاب جنسیت بچه وجود ندارد. بنابراین اگر به این بهانه بخواهید بچه دار شوید، به احتمال ۵۰ درصد با کودکی مواجه می شوید که آن را نمی خواهید.


4- یک تجربه ناموفق

مرگ کودک بزرگ تر یا سقط جنین، هرچند ضربه عاطفی بسیار بزرگی است، اما به هیچ عنوان بهانه مناسبی برای به دنیا آوردن یک کودک دیگر نیست. این که فکر کنید یک بچه دیگر می تواند جای خالی کودک از دست رفته را پر کند، کاملا اشتباه است. از طرفی، هیچ چیز نمی تواند اندوه و جای خالی تجربه ناموفق قبلی را پر کند. از سوی دیگر، نباید به کودک به چشم جایگزین کودکی دیگر نگاه کرد.


5- بچه داشتن مد شده

بله، واقعا تعداد بچه ها در اطراف ما خیلی بیشتر شده و این به دلیل رسیدن خیل جمعیت دهه ۶۰ به سن باروری است؛ پس این را به حساب مد نگذارید. مطمئن باشید اگر زود بچه دار نشوید از هیچ چیز عقب نمی مانید!


6- داداشم اینا دارن بچه دار می شن!

چه به خاطر چشم و هم چشمی باشد و چه خوشحالی از این که کودک تان یک همبازی در فامیل دارد، این بهانه، دلیل مناسبی برای بچه دار شدن نیست. بچه دار شدن مسابقه نیست که بخواهید سریع خودتان را به جاری و خواهرشوهر و برادرزن تان برسانید! اگر چنین بهانه ای را برای بچه دار شدن انتخاب کرده اید، هنوز خیلی برای مادر و پدر شدن بچه اید!


7- خانه داری به جای شاغل بودن

اگر یک خانم شاغل هستید و حالا از چند سال کار مداوم خسته شده اید و دل تان یک تغییر در روش زندگی می خواهد، بچه را بهانه نکنید. درست است که بعد از زایمان ۶ ماه مرخصی دارید، اما برای استراحت روی آن اصلا حساب نکنید. بچه دار که شدید، می فهمید کار کردن در اداره در مقابل خانه داری و بچه داری یک جور استراحت به حساب می آید!


8- حل اختلافات خانوادگی

اگر با همسرتان دائم دعوا و بگومگو دارید، یکی از شما دو نفر عادت های زشت یا اعتیاد به سیگار یا مواد مخدر دارد، خانواده همسرتان تحقیرتان می کنند، از خانواده خودتان دور هستید یا مسائل دیگری شبیه این، به داشتن یک بچه برای پناه بردن به او از شر این اختلافات فکر نکنید. کودک، مسئول حل مشکلات روحی شما نیست. اتفاقا برای بچه دار شدن باید زمانی را انتخاب کنید که روابط تان با همسرتان به یک پایداری نسبی رسیده باشد.


9- ما مشکل پزشکی نداریم

بعضی ها می گویند «حالا شما یه بچه رو بیارین، مطمئن شین که مشکلی ندارین، بعد اگر نخواستین، دومی رو نیارین!» این یکی از تئوری های شاهکار بزرگان فامیل است! برای رد فرضیه خاله خان باجی های فامیل در مورد این که چرا شما بچه دار نمی شوید و اشکال از کدام یکی تان است، لازم نیست یک بچه بیاورید. اجازه دهید آن ها هم موضوعی برای گردهمایی های شان داشته باشند!


10- لباس هایی که روی دست تان مانده اند

اگر کلی لباس بارداری و لباس های کوچک نوزادی از فرزند یکی دو ساله تان دارید، لزومی ندارد برای استفاده مجدد از آن ها به فکر یک بچه دیگر باشید. می توانید آن ها را به یک مادر باردار دیگر ببخشید یا برای سیسمونی افراد نیازمند، کنار بگذارید. برای به دنیا آوردن فرزند دوم دنبال بهانه های بهتری باشید!


چه دلایلی برای بچه دار شدن خوب است؟

عجیب نیست اگر با خواندن ۱۰ بهانه نادرست، این سوال به ذهن تان رسیده باشد «پس چه دلیلی برای بچه دار شدن خوب است؟» این دلایل را بخوانید، تا بدانید دلایل درست برای بچه دار شدن کدام ها هستند.


 دلیل فردی: می خواهم نوع دیگری از عشق را تجربه کنم

همان قدر که ازدواج، دریچه ای تازه ای از عشق را روی شما گشوده است، بچه دار شدن می تواند دنیا را در نظر شما عوض کند. اگر فکر می کنید قلب تان گنجایش یک عشق عظیم و غیر قابل توصیف را دارد و می خواهید تمام این عشق را به کودک تان ببخشید، دلیل خوبی برای بچه دار شدن دارید.


 دلیل خانوادگی: می خواهیم یک خانواده واقعی باشیم

این دلیل، کاملا عاقلانه است. تا وقتی که یک زوج جوان دو نفره باشید، هنوز خیلی هم «خانواده» به حساب نمی آیید. تعریف خانواده با وجود یک یا ۲ کودک شکل می گیرد. حضور بچه ها شما را بیشتر به بستگان و به همدیگر گره می زند و روابط انسانی پیچیده تری را تشکیل می دهد.


 دلیل انسانی: می خواهیم به آدم های خوب دنیا یکی اضافه کنیم

این که بگوییم در این دنیای کثیف و ال و بل و جیمبل نمی شود بچه دار شد، لعنت فرستادن به تاریکی است. آن هایی که می خواهند به همین دنیای جیمبل یک آدم خوب اضافه کنند، شجاعت روشن کردن شمعی را داشته اند. این دلیل، یک دلیل عالی برای بچه دار شدن است، اما با بچه دار شدن تمام نمی شود. یادتان باشد آدم های بد و معمولی در این دنیا زیادند! تربیت یک آدم خوب، خیلی سخت تر از تصمیم برای به دنیا آوردنش است.


 دلیل دینی: می خواهیم فرزند صالحی از خود به جا بگذاریم

باقیات صالحات تنها چیزی است که بعد از مرگ آدم روی زمین می ماند و می تواند اثرش را بعد از مرگ هم نشان بدهد. یکی از این باقیات، فرزند صالح است. با به دنیا آوردن یک فرزند و تربیت درست او، می توانید یک نسل صالح به جا بگذارید که تا دنیا باقی است، خیرشان (و خیرتان) در دنیا بماند.

  • . خزعبلات .

شنبه شب به اتفاق مهسا و عظیم و متین و بابا و مامان متین رفتیم سمنان گردی. بابا و مامان خیلی زود از ما جدا شدن و ما 4 تا پرسه میزدیم توی بازار سرپوشیده سمنان و تکیه ناسار و مسجد جامع سمنان و بعد تکیه پهنه. بعد از گذری که به مسجد امام یا مسجد سلطانی یا مسجد شاه سابق میخورد وارد مسجد شدیم. تا الان که 32 سال از سنم گذشته، یادم نمی اومد اولا یه بار درست و حسابی به قصد دیدن این مسجد رفته باشم اونجا و ثانیا اینکه شب رفته باشم اونجا. آقا من تا وارد صحن مسجد شدم، دیگه با مهمونا کاری نداشتم. ابهتش منو گرفت. یه مسجد چهار ایوانی عـــــالی و ماه شب چهارده هم که تو آسمون می درخشید. واقعا حسرت خوردم که چرا زودتر نرفتم اونجا. به متین گفتم اگه این بنا توی یه کشور دیگه بود، قطعا شب و روز انتظار میکشیدم تا اون بنا رو ببینم. همینه که میگن یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم.
عکس مسجد رو براتون میذارم، فقط عکس مال روزه، حالت شبش رو خودتون متصور بشید.
پ.ن:
روزهای خوبیه. امشب متین خبر داد که امتحان بیمه رو قبول شده.



  • . خزعبلات .

شید برید دیگه

اه

  • . خزعبلات .

دعوامون شد

کرم از من بود

مامان اینجا بود و وحید علی رغم چشم و ابرو انداختن من حاضر نشد صداشو بیاره پایین

من گر گرفتم

بعد عروسی مون این دومین باره که مامان اینا مهمون منند

عصر خوابیده

پاشده

تعمیرات فلان رو انجام داده

من هم غذا بپز و نظلفت کن و ‌‌‌‌‌‌....

آخرش هم جلو مامان گفت فلان

از پله ها دویدم طبقه یک

من یکسال دارم زندگی میکنم و عملا یه سر سوزن نذاشتم کسی صدای دعوامون رو بشنوه

حالا جلو مامنان ؟؟

دوییدم پایین

کفش عزیز بیتا جلو در بود

عزیز خبرچینه

نرفتم تو

لباس از بند جمع کردم اومدم بالا

رسیدم تو خونه

منشی تلقفن گفت کالد فرام خونه بابا

پریدم

گوشی رو از دستش گرفتم

باباش بود

گفتم دست وحید درد نکنه

پذیرایی رو تموم کرد

سنگ تموم گذاشت

الان اومده

باقیشو بعدا 

  • . خزعبلات .

واقعا دوتا کاف مشنگ تو خونه نگهداشتن یه دردیه که من و وحید میفهمیم

خدایا

هرکسی را ببر خونه خودش

آمین

  • . خزعبلات .

رفتیم چش و چال بازار و درآوردیم.

چه حالی داد

  • . خزعبلات .

مادر و مادر شوهر آدم جمع بشند و چپ و راست از نوه دارشدن حرف بزنند آدم یه جورایی میشود.

اول دلش آب میرود واسه حاملگی که عجیبترین حس آدمیزاد است

بعد احساس میکند دارد دیوانه شوهرش میشود

بعد زل میزند تو چشم وحید که ببین چی میگند

بعد یک هویی قید همه چیز را میزند که ای بابا 

ایران هستیم

درآمدمان  یک تومن است

اتاق اضافه نداریم

حوصله ی ونگ ونگ نداریم

خودمان واسه خودمان بسیم

تز من مانده

شغل وحید لنگ در هواست

دلم میخواهد اقامت بگیرم برویم

هند و سنپیترز و قونیه چی پس؟

تازه

همه به شرط اینکه دم و  دستگاهمان سالم باشد.

بعد 

خیلی آرام

جوری که به زانو فشار نیاید

آدم از روی افکارش نیم خیز میشود

بلند میشود

شلوارش را میکشد بالا

زیپش را میبندد

دستش را صابون میزند و کلا میزند به چاک.

  • . خزعبلات .

یغما گلرویی:

«پسربچه ای که تو رو دوست داشت»


تو از کوچه‌ رد می‌شدی، یادمه! 

با یه پیرهن ساده ی صورتی

یه جایی حوالیِ دَه سالگیم، 

همون سالای روشن و قیمتی


دوتا جوجه‌رنگی توی پیرهنم، 

یه برگِ لواشک تو دستام بود

وطن واسه من خونه‌مون بود و بس، 

همون کوچه معنای دنیام بود.


تو مثلِ یه قو رد شدی، یادمه! 

رو دریاچه‌ای که منو غرق کرد

گذشتی و بعد از عبورت جهان 

دیگه پیش چشمای من فرق کرد.


می‌خواستم همه چیزو قسمت کنم، 

با اون چشمای روشن خواستنی

یه جوجه، یه تیکه لواشک، یه تاس، 

چهار پنج تا تیله، یه لیس بستنی


ولی تو گذشتی و با تو گذشت، 

همه آب‌های جهان از سرم

حالا با همین موی جوگندمی

از اون کوچه با فکرِ تو می‌گذرم.


پسربچه‌ای که تو رو دوست داشت،

به عشقِ تو تبعید شد از بهشت

سرِ زنگ انشا توی دفترش 

برات اولین نامه‌هاشو نوشت.


قایم کردشون تو کیفِ مدرسه‌ش

کنارِ کتاب و تراش و مداد

بغل دستِ پرگار و نون و پنیر

ولی هرگز اونا رو دستت نداد.


پسر بچه‌ای که تو رو دوست داشت، 

هنوزم به یادت نفس می‌کشه

هنوزم تو خواباش قدم می‌زنی

نمی‌تونه بعد از تو عاشق بشه.


هنوزم تو از کوچه‌مون می‌گذری

یکی این‌جا مثلِ قدیم مستته

می خواد نامه هاشو به دستت بده

ولی دستِ بچه‌ت توی دستته.


یغما گلرویی

  • . خزعبلات .

برگشتیم

  • . خزعبلات .

بیاید دایرکت و یک عالمه تعریف تمجید کند و تو همش قند توی دلت آب بشود خیلی حال میدهد.

  • . خزعبلات .

حقیقتش اینه که منم نمیتونم بفهمم بعضیا مثل شما، که داشته هاتون، روزمره هاتون، آرزوی ابدی و محال و نشدنیه امثال منه، چرا باید انقد قدرشو ندونین.

نمیدونم شایدم من چون یه آدم حسرت به دلم، به نظرم بودن تو شرایطی مثل تو، یه ایده آله. یه چیز فانتزی. شبیه کارتونای والت دیرنی. یه چیزی که اگه تو زندگی آدم اتفاق بیفته باید دو دستی بچسبیش و فقط ازش لذت ببری. 


نمیتونم بفهمم چه جوری ممکنه آدم اصلا با کسی که اینهمه دوسش داره دعوا کنه. چه برسه به قهر و چمدون و تجدید فراش.


شایدم من اشتباه میکنم. شاید زندگی واقعی همینیه که تو دربارش مینویسی. شاید من چون یه عمره دویدم و باز به هیچی نرسیدم، مثل تو قله فتح نکردم، و حتی یه شب،حتی یه شب، حتی یه شب یه نفس آروم نکشیدم، همیشه یا نفس نفس زدم و نفس کم آوردم، یا نفس عمیق کشیدم که مغزم خنک شه ، فکر میکنم خدا رو چه حسابی یه چیزایی رو به بعضیا میده و از بعضیا دریغ میکنه...




خب من هیچوقت نمیام بگم که داشتم توالت میشستم ، و کلی کثافت اسپلش شده از در و دیوار پاک میکردم.

خب نمیام بگم که دهن جفتمون صاف شد که شهریه ترم پیشمو با هزار خاک به سری تقسیط کنیم

یا روزی هزار بار همت بهم میگه سفر اینا کنسل تا سال دیگه که دستمون وا شه

خب من بهت نمیگم که واسه نصف شدن هزینه ها کلا شام و نهار پایینیم 

و عملا حال نمیکنم تو دوره زنونه های احمقانه مامان اینا شرکت کنم چون اونقد لباس و طلا ندارم که هربار نو بپوشم

یا خرید نصف وسایل خونمون از پلاسکو دو تومنیهاست 

یا با فاصله ماهانه معین خودمون رو مهمون بعضی کنسرتها و رستورانهر و .. میکنیم

هیچوقت دلم نمیخواد بنویسم که بعد هر تلفن چه فحشهای رکیکی به اونور خط میدم که طرف خودش لشه و زنگ میزنه مغز منی که در روز ۱۱ ساعت تنهام و ۸ ساعت خواب و فقط ۵ ساعت وقت دارم به کار مشترک مثل تعمیرات و خرید برسم ... باز جمله طولانی شد ساختارشو گم کردم 

طرف زنگ میزنه می ..اد

یا مارشال که واسه خل کردن یه قوم بسه و عملا یکساله تنها موجودیه که باهاش در طول روز در ارتباطم.

من هیچوقت اینجا نیومدم بگم از همه چیز و کسم زدم اومدم شهری که یک دهم شهرم جمعیت داره و فقط یک خیابون داره که بشه پرسه زد و لا غیر

یا اینکه از پنجره آشپزخونه روزا میمونم رو به کویر و عشقهای احمقانه و عاقلانه و عاشقانه ی قدیم رو مرور میکنم و هزار هزار بار میپرسم آخه از دل جنگل و دریا اومدم تو این برهوت چه غلطی کنم

یا اینکه کار

یا اینکه از بی کسی خانه سالمندان

یا اینکه از تنهایی و سکوت و سکون با صوت قهرم

روزی هزار بار به همت میگم وزوز نکن.کل روز خونه ساکته و حتی صدای راه رفتن و گاهی نفس کشیدن و غذا جوییدنش منو عصبی میکنه

دردی که از گذشته میکشم گفتنی نیست



ما همه تو یه تیمارستانیم ،فقط بخش هامون فرق میکنه.دلم نمیخواد مثل اون احمقا که بدبختیهاشونو ردیف میکنند به نظر بیام ولی درد کم نیست.درد منحصر به یه نفر نیست.درد درده.از هر جنسی باشه میسوزونه.

تو از دویدن و نرسیدن بسوز.من از دیر رسیدن.

چه فرق داره.

آتیشش همونه.


  • . خزعبلات .

هرقدر هم هورمونی باشد

فیزیکال باشد

آنزیم ترشحی باشد

کدام قانون فیزیکی میتواند هرشب مرا وادار کند زیر نور کمرنگ شبخواب زل بزنم به دماغ بیریختش و توی دلم همش فریاد بزنم پسر از این خوشکل تر تا به حال ندیده ام.

آدم که نمیتواند به دل خودش دروغ بگوید

وقتی دلم برای قدش آب میشود.وقتی انگشتهای پاهایش از تخت دومتری بیرون میزند 

خب

من که خر نیستم

با خودم تنهایی

توی دل شب 

یواشکی همه ی پسرهای زندگی ام ( دیده و ندیده) را چک میکنم

قد همه

خوشکلی همه

تیپ و مردانگی همه 

کوفت و درد و بلای همه

را هزار بار چک میکنم.

بعد یک نفس راحت میکشم که بهتر و خوشکلتر و خوش تیپ تر از وحید تویژ دنیای من زاده نشده

بعد انگار دوردست ترین قله را فتح کرده باشم

یک نفس راحت میکشم که مال من شده

بعد میخوابم

از خدا میخواهم همه ی زن ها و مردها و دوستها همین حس را داشته باشند

چون خیلی خرکیفی توش دارد

  • . خزعبلات .

یغما گلرویی:

«ماتریکس من و تو»



بعد از ما

پیج های عاطلمان باقی می مانند

چون روح های سرگردانی

که با خود حمل می کنند

چمدانی لبریز خاطره را.


بعد از ما

ایمیل های فراوانی 

برایمان فرستاده می شود

از آشنایان بی خبر،

همکلاسی های قدیم،

شرکت های تبلیغاتی،

لاتاری های یک میلیون دلاری حتا 

با خبر برنده شدن

و ایمیل باکسمان - چون سگ ولگردی

که از باز کردنِ قوطی کنسروی زنگ زده 

عاجز است-

توان خواندن آن ایمیل ها را نخواهد داشت.


بعد از ما

تا همیشه منجمد می شوند 

کلماتمان

در وبلاگ هایی که این بار

صاحبانشان هک شده اند

اما دوستت دارمی 

که با ایمیلی مخفیانه برای تو فرستادم

با مرگِ اینترنت هم

از بین نمی رود. //



یغما گلرویی


photo by yaghma golrouee

  • . خزعبلات .

آقا یکی به این متین بگه ما می فهمیم ما رو خیلی دوست داری، ولی به قول خودت هم خودت داری عذاب میکشی هم من. میام شرکت فقط خداخدا میکنم بیام خونه. بابا مردت باید اعصاب داشته باشه بره سر کار. نه اینکه تموم هوش و حواسم به خونه باشه. خودت میدونی نوشتن توی شرکت چقدر سخته. با بدبختی میام پشت سیستم اینترنت و برات می نویسم. بیا و یه خورده کمتر وابسته باش بهم. ببین من از خدامه انقدر دوستم داری، ولی از همه چی می افتیما. تو هم که بدتر، تا من نباشم دست به سیاه و سفید نمیزنی. الان جلوی این قضیه رو نگیریم بعدا درست کردنش غیرممکن میشه ها، از ما گفتن بود. حالا خود دانی.

  • . خزعبلات .

سید مهدی موسوی:

دنیا هنوز آماده نیست. دنیا برای بچه دار شدن آمادگی ندارد. من دوست ندارم کسی را اذیت کنم. آن وقت چطور بچه ی خودم را شکنجه بدهم؟

امروز دیگر نمی شود بچه دار شد. فقط جمعیت زیاد می شود، آمار بالا می رود. حالا ساده است بچه دار می شوی، ولی بعد یک روز می رسد که بچه ات می آید توی چشمت نگاه می کند. چیزی نمی گوید. فقط نگاهت می کند. همین.

آن وقت چه می کنی؟ خودت را روی پاهایش می اندازی؟ یا چی؟...


خداحافظ گاری کوپر/ رومن گاری

@seyedmehdimoosavi2

  • . خزعبلات .
دلم میخواد یه صد میلیون داشتم دیگه کار نمیکردم. نه ساعت توی طول روز روی صندلی شرکت، یک ساعت و نیم رفت و برگشت و بعدش هم خستگی. دیشب همش به خواب گذشت. دلم میسوزه برای خودم و متین. میرسم خونه نعشم. تموم سعیمو میکنم تا میتونم بیدار باشم و کنار متین. دیشب نمیتونستم خودمو نگه دارم. اما خیلی تک و توک پیش میاد اینجوری بخوابم. باید برم تو کار ورزش، البته مدتهاست میخوام برم تو کارش. خدا توفیق بده انشااله. سلامتی باشه

پ.ن:
راستی دیروز علی پاکی هم به جمع متاهلین پیوست و بمب خبری شرکت شد با حرکتش
  • . خزعبلات .

این دومین هفته ایه که آخر هفته رویایی داریم. الان هم احضار شدم برای نصب دریچه کولرِ توری شده ی اتاق مطالعه. بیدار شدیم تا الان مثل بنز مشغولیم. بعد انار پاک کنون داریم و پازل عارفه چسب زنون. میام زودی
وحید

  • . خزعبلات .

ساعت بیولوژیک من گیر داده به این موقع

پسری که داماد شده اومده بود ، با یک جعبه شیرینی رولت فرد اعلا و من همش نگران همه ی دخترایی بودم که الان تو بلاگش دارن شرحه شرحه میشند

نیست خودم و وحید تو بلاگفا آشنا شدیم و کتار به جاهای باریک رسید،میفهمم دختر چشم انتظار یعنی چه.شاید از خیل دلدادگانش یکی چش براه باشه پس بهتره زرودتر بگه عروس شده.ووو

رفتم دانشگاه

زبان فنی معماری

و زبان تخصصی بود

تموم شد و رفتم بانک سرمایه

همه چیز الی بود

دلیوری زنگ زد که خونه ای 

من باهاش مشاهیر قرار گذاشتم و خرید رو ازش تحویل گرفتم

داریم سه تایی میریم خونه زهره

تا همت از کار بیاد

  • . خزعبلات .

۷:۲۰ با صدای هشدار موب همت بیدار شدم و دیگه نتونستم بخوابم.

همت تصمیم نداشت با سرویس بره و عملا تا ۱۰ لالا بود

چندتا کار مهم داشتم

اول activation ویندوز جدیدم که از سری _GX_ getforce و خیلی خفنه

پچ چند مرحله ای داره و کلی دنگ و فنگ و بلاخره حدود ۹ last start up اومد و با دیدن preparing your desktop نفس راحته رو کشیدم و به خیری تموم شد

شیر کاکائو درست کردم و سرگاز نیم لیترش رو بالا کشیدم 

گذشت و حدود ۱۰ همت به صورت روح سرگردان رفت تو توالت و منم با روغن زیتون یه تابه پنیر  برشته درست کردم( غذایی رشتی که برای صبحانه و میان وعده عالیع، روغن زیتون داغ میکنم پنیر گودا یا پارمزان یا اگه میخوام خرکیف شم پنیر خیکی تبریز که تلخشور ه میریزم و به محض آب شدنم پنیر دوتا تخم مرغ میشکونم و میذارم نیم بند شه) .

با هم خوردیم و همت رفت و من گفتم پنجره آشپزخونه رو درزگیری مجدد کنم که خاک رو کابینت بیداد میکمه.

تو دلم گفتم با صدای اولین ضربه چکش پلاستیکی رو چهارچوب پنجره رب رب میاد بالا و یا حداقل مارشال میزنگه که بابا جان چی شده؟

و 




همینطور شد.

خخخخخخ

دهن سرویس تو شلوارش زنبوره.از بس بیقرار و جستجوگره وقت نمیکنه سوار آسانسور شه 

گاهی به پا دویده و گاهی به سر شده 

نهار کل ساختمون پایینیم

دارم آماده میشم برم

با ورم وحشتناک تتوی دیشب موندم چه جور در انظار جمع حاضر شم.

وحید

بابت نون سیر ممنون.

  • . خزعبلات .

متین من می خوام بات دوست بشم. از بچگیم دیگه به کسی اینو نگفتم. 

(لبخند و اینا)

حالا بعدش چی؟ نمی دونم.





خخخخخ

وااای اگه شوووهرم بفهمه چی؟

دوستی بابا

دوست

  • . خزعبلات .

بیدار شدم.

هم تز مانده بود ،هم بیمه.

هم کار خونه و هم سالمندان.

و .‌..

تمام روز به شیرین نشاط گذشت.

چرا ما اینقبد بدبختیم 

  • . خزعبلات .

از رفتنش نمیگذره که شدیدا دلتنگ شدم

حالم خوب نیست

بیا

  • . خزعبلات .

خودم را دعوت میکنم به چالش بیکلاسی.

من دو هفته ای میشود که گارد بستم به همه چیز و زن خانه دار شدم.

به کرات دست توی دماغ میکنم و سرم را میخارانم.

سیفون فرنگی را هر سه بار یک دفعه میکشم.

مسواک را چند روزی بود فراموش کرده بودم( جز امشب که از این مسواک با کلاس گرون جدیدا خریدیم و با سنسو داین رفتیم تو کارش ) 

حوله آشپزخانه را برمیدارم صورتم را خشک میکنم و راححت توی سینک تف میکنم‌

دستم را با دامنم خشک میکنم و ککم نمیگزد که گاز روغنی است.

فکر کنم عاشق شده ام.

  • . خزعبلات .

عروس شد.

خیلی خوشحالم.،

مخصوصا امشب که داشت تلفنی عزیزم عزیزم میکرد.

  • . خزعبلات .

مادر آدم یکبارگی بزنگد بگوید فلانی رفته فلانجا؟ میگم از کجا میدونستی؟

میگه عکس قله کوه آراراتشو لایک کردم.

دهن سرویس اونو تو چه جوری پیدا کردی آخه؟

من:-\  

مامان;-) 

اینستگرم:O 

آرارات شخصا:-) 

  • . خزعبلات .

گفتم

  • . خزعبلات .

من از تو هیچ نمیخواهم

جز تکه پاره های گریبانم

نوستالژی های مرگ مکرر را

......     دوباره پریشانم



تنها رفته بودم

هرقدر هم که کرگدن باشی ، شدنی نیست فراموش کنی.

تهران برای من کافه سپیدگاه است

با یک عالمه آدم توش که خیلی با کلاس می آیند به سیگارکشیدن و گاه نامه خواندن

ولی علی پیک موتوری تنها آدمیست که به حرف زدن با او تن میدهم

مثل امین خودمان است

تهران برای من جینگیل خریدن از متروست

تهران برای من آدمکی ست که بود 

ولی حالا  

.

.

.

.

هست.نمیشود نباشد.دارد زجرم میدهد.دارد خفه ام میکند.بی وحید دیگر تهران رفتنی نیست.امروز پایم سرمیخورد بروم سپیدگاه.

رعشه گرفتم.

کیفم را محکم چسبیدم.

گفتم آقا ترمینال؟

گفت بیا.

رفتم.

  • . خزعبلات .

نشستم نمونه سوال خواندم

خیلی زیاد

هیژ نیامد

حشره افتاده به جانمان

از غروب تا حالا فقط نیش میزند

لباس و ملحفه و ... را غرقابی کردم

دوش گرفتم 

دمر افتادم رو تخت

وحید داشت چی چیِ حزب توده را میخواند

مهسا زنگید

پاشدم که به بهانه تلفن قدم روزانه ام را بزنم

وحید کیم میخورد و میرقصید

سوسک مرده را با دستمال بداشت انداخت در کاسه توالت

سیفون را کشید

رفت خوابید

مهسا گفت ۲/۵ وزنه میزنند

تلویزیون را بلد نیستم 

یعنی نمیدانم چه جوری باید از ستل بروم رو آنتنا

روشن کردم

شبکه نمایش بود فک کنم

امیر جعفری و مهران رجبی و اون پسره که کافه کاست رشت همش می آید و دوست عماد قویدل است آها رامین راستاد ( یادم باشد خونه ی ما بالای کافه کاست عماد قویدل است و این خیلی خنده دار است که من نمیدانستم اون کیه و مهسا هم نمیدانست و بعد یک روز فافا گفت خدای من.... بریم اینجا قهوه بخوریم این پسره رپر است و من توی دلم گفتم کچل هرشب مثل خاک به سرها اینجا را نظافت میبکند تازه تاکسی دایی مرحومش را دکور گذاشته جلوی مغازه و جای پارک ما را گرفته ) 

داشتند نقشه فرار از اردوگاه عراق را میکشیدند، سرم گیج رفت ، خیلی همین سیک صحنه درد داشت ، کانال یک بوی پیرهن یوسف داشت.دقیقا سکانسی که حاتمی کیا مسافر است و سر نصیریان داد میکشد که اگه نمیخوای راه بیفتی من پیاده شم، اینجا خوشم آمد چون حاتمی کیا محبوب من است و کلی حال کردم جوانی اش را دیدم بگذریم که همیشه کنج لبش تفی است.کانال دو داشت گربه ماهی در آب گل آلود نشان میداد.ما به گربه ماهی میگیم اسپیله ( فک کنم) و از روی سیبیلش شناختمش ولی چون شبها توی تلویزیون از آب گل آلود میترسم رفتم کانال سه.

کامران تفتی نه، اون یکی تفتی چاقو به دست توی اتاق فریاد میزد و ارباب و افسانه بایگان و او یک فرشته بود و کمند امیرسلیمانی داشتند کیوان را متقاعد میکردند که بیا زنگ بزنیم ۱۱۰.

بعد تفتی تلویبحا گفت اچ آی وی دارد و بعد خواجه نوری خواند و سهیلی زاده کارگردان بود.بعد دونفر فید شده را نشان داد که نوشته بود زیرنویسش زوج مبتلا ب اچ آی وی و مرد گفت ما از تزریق مشترک فلان شدیم و همون لحظه من توی دلم گفتم مادر دروغ گو را سگ .... برد.

کانال چهار داشت فانوس میداد،حمیدرضا شاه آبادی برای نوجونانان از خاطرات غلامان گفته.راستش گفتم خدایا غلامان کدام شاه که یهو کتاب بعذی به نام مسافر نیشابور را معرفی کرد و فهمیدم منظور امام رضاست.

در همین لحظه تلویزیون دونی وجودم لبریز شد و خاموشش کردم.

واقعا حماقت محض محض محض است که آدم مغزش را بدهد چهار تا کارگردان ببافند و بشکافند.

خاک به سرشون.

ابالهه.

  • . خزعبلات .

عبدولی برد و این پسره بلاخره بله رو گرفت و عروسی داریم و شام پایین بودیم و یه مغازه یافتم و لالا ندارم و باید برم روانشناس؟ روانپزشک؟ متخصص؟ 

خوبه

وقتی خوبه منم خوبم

  • . خزعبلات .

سوسک اومد

بزرگ

دوتا

زن و شوهر نبودند

چون یکی چروکیده و لهیده بود و اون یکی در اوج سرزنده گی

احتمالا افتاده بوده دنبالش و سر از خونه ی ما درآوردند.

سوسکها هم فهمیدن واسه خلاف باید بیان اینجا.

سرهنگ قضیه ش بماند.

وحید شربت مورچه ای میخواد ،یا خاکشیر.

درست کردم گذاشتم یخچال‌.

فردا آخرین جلسه بیمه س و چهارشنبه میرم واسه آزمون تهران.

خیلی کول و ملو روزها رو میگذرونم و طبیعتا دلم نمیخواد کسی رو ببینم.

نون سیر ژورکم آرزوست

  • . خزعبلات .

رو پول مینوشتند : زمان زلزله به پشتش نگاه کنید.

بعد نگاه میکردیم

اونورش نوشته شده بود: گفتم وقت زلزله نگاه کن.



طرف اومده پست قبلیم گفته بیا بلاگمو بخون.

رفتم

نوشته: 

ســلااام،

ممنون از اینکه 

ب وبلاگم سر زدین،




مشنگ خان.

  • . خزعبلات .

امروز مدرس برگشت گفت واسه خونه ای که دومیلیونه چقد حق بیمه آتش سوزی میگیریم؟

طرف گفته ۵۴ میلیون.

پاشیدیم

  • . خزعبلات .

ترس دارم از اون روز شوم. از مدتهاست که با منه. دیشب بعد از فیصله پیدا کردن کدورت دو شب قبل، باز این فکر شوم اومد تو ذهنم. باید ازش رهایی پیدا کنم و متقابلا متین هم همین طور. انگار باید همه چیزمون با بقیه فرق کنه. آدمیزادی به ما نیومده.

برخلاف هجوم افکار بد، حال امروزم عالیه.امیدوارم متین هم خوب باشه و خودش رو برای امتحان بیمه آماده کنه

  • . خزعبلات .

از اون چیزهایی بود که نباید میدیدم

دو تا خدمتکار با دستکش آشپزخانه !!!!! رفتند داخل اتاق معلولین ذهنی

مثل آدم های مست و وحشی لباس را از تنشان درآوردند،     دریدند

یکی یکی خواباندنشان روی تخت

یکی پاهایشان را باز میکرد

آن یکی تیغ داشت

خشک

با دستکش آشپزخانه

آن هم آلت زن



کاش ندیده بودم.

  • . خزعبلات .

تصدقت شوم (به رسم نامه های قدیمی)
خواستم بگم فقط چسب، چسب، چسب. والسلام

پ.ن:
ببخش که  همیشه بعد دو ماه به حرفات میرسم. فقط چسب، والسلام
خورش کرفس زدم و دلم هواتو کرد. از صبح به یادتم. ناهار که میخوریم میگم کمر این روز هم شکست. لحظه دیدار نزدیک است ثومبار

  • . خزعبلات .

اومدنشون کنسل شد

واسه تولیمو

مهم نیست

مهم این بود که من خیلللللی وقت صرف نظافت و آماده سازی کردم

امشب رفتیم سراغ آقای خندان

من معمولا ژنده پوشم و عارم نمیاد

ولی امشب فاجعه بودم

پیرهن گل گلی بلند

یه عبای سیاه روش

شال آلبالویی

مو شلخته

به محض ورود به اونجا یکی برگشت گفت سلام استاد.

من دیدم کوزه شکسته و ماست ریخته.

لم دادم رو مبل و پرسیدم شما بودی اعتراض نمره دادی؟؟؟

  • . خزعبلات .

سوال بیمه ای بلد شدم جواب بدم

چند در هزار بیمه درمانه

چند درصد بدنه س

اون توله سگی که قراره سوال درآره مگه خودش همه ی ۱۲۰۰ صفحه رو بلده؟

  • . خزعبلات .

مامانی 

تنهایی

و تموم کلاسهای طولانی که مجبورم زل بزنم به مانیتور و چرت بزنم.

درد دارم.

خیلی زیاد.

امشب دلم میخواد تنهایی برم خونه ی امین.

  • . خزعبلات .

من رسما بابت ناراحتی دیشبم و حرفی که زدم ازت عذر میخوام. با موبایل و توی شرکت و پشت میزم مشغول نوشتنم. از صبح دو تا ژلوفن انداختم بالا و فقط ثانیه شماری میکنم که روز تموم شه و بیام خونه. 

جون متین فکر نمیکردم انقدر ناراحتت کنه، آخه یه درد دل زن و شوهری بود. ادامه نمیدم که اذیت بشی.

خانوم جان

خودت هم میدونی دربست چاکرتیم. دریاب ما رو و بگذر از ما. هر کاری میخوای بکن ولی با من بد نباش. دوستت دارم ثومبار

  • . خزعبلات .

اومدیم خونه

۵۹۰ کیلومتر

در حالی که سفید کولی جان• من زیر خاک سرد لالا که نه،بیداره و تجزیه شدن نسوج هشتاد و دو ساله شو نظاره میکنه.

مامانی خوشکلم خیلی زود ملحق میشم.خیلی زود نفسم.



• سفید کولی اصطلاح گیلکی است برگرفته از نام ماهی به همین مضمون که بیانگر پاکی و آراستگی و ترگل ورگل بودن شخص است.

با کولی __به معنی خانه به دوش __ خلط نشود.

  • . خزعبلات .

مامانی من رفت

  • . خزعبلات .

امروز۸:۲۰ نفس خان زنگید که بیدارباش و کلاس رو دریاب.

تا ۱۲:۱۵ کلاس برگزار شد و بسیتار هم مفید و کلی حقوق بیمه و ... 

رفتم پایین

پدر به سمت کباب فروشی در حرکت بود و عطر یرنج زعفرونی عالم رو پر کرده بود.

خیلی بیشتر از نرمال خوردم و اومدم بالا

هنوز خونه خنک بود

با وجوداینکه کولر خاموش بود حدود نیم ساعت

گوشی خونه و گوشی  خودمو برداشتم درازکش افتادم وسط تخت

و یادم نیست کی خوابم برد

انگار تو خواب گرمم شد و تبلت رو برداشتم و گرفتم سمت کولر دیدم کار نمیکنه

از سایلنت که درش می آوردم کاملا یادمه

باز کار نکرد

گوشی خونه رو گرفتم سمتش و دکمه ها رو زدم

باز کار نکرد

باطری ها

جلبجاشون کردم و چند بار زدم لبه ی تخت واقعا داشتم آبپزمیشدم

یهو یادم اومد اینجا سمنانه 

من نزدیک به یکسال و نیمه که دیگه تو اتاق خودم نیستم.

من دیگه کولر گازی ندارم.

  • . خزعبلات .

شامی رشتی از اصول دین است‌.

امشب سرخش کردم.

رفتیم پایین.

شام تموم شد.اومدیم بالا که سگ رگ زنونه ی من زد بالا که هاااااای چرا فلان کسک به من احترام نذاشت و تو عین ببو گلابی بودی....

که همینجا وحید چهارشونه ی من یک جور تو خودش جمع شد که گفتم متین س... گند زدی پاشو جمعش کن.

بعد هی من فدات و تو مرد روزا و شبهای منی و الهی واسه موهای زیربغلت بمیرم و ...

پاشدیم رفتیم بیرون.سیگاری خرید و بستنی ای برای من.

از همینجا بود که من داستانم شروع شد.

مثل اینکه پوست موز را بکنی و دوباره توش جای موز،پوست موز باشه.

یا هلو را گازبزنی و جایط هسته توش هلوچه باشه

دبل چاکلت دیگه چه غلطیه آخه.

داشتم تهوع میگرفتم که رفتیم بابا رحیم و آب هویج زدم تا اون کوفتی بره پایین.

بعد خیلییییی

خیلیییسیییییی در شهر دور زدیم تا بنزین حرف زدمان تمام شد

آرامش نسبی برگشت

آمدیم

نماز خواندیم

ساز زد و من دو تا تصنیف چه چه زدم

توی تخت کلی حرفهای زبانشناسانه زدیم

طبیعیون

قراردادیون

فرمالستها

نقشگراها

صورتگراها

یاکوبسن 

اخوان ثالث

و ......

اون کتابی هم که آورده بود مثل شهرزاد برایم بخواند ،نخواند 

و گرفت خوابید

الان دارد خرپف میکند.

من دارم فکر میکنم

الهی برای موهای زیر بغلش بمیرم وقتی ساعدش را میگذارد ر

وی پیشانی و به لوستر من ساخته ی اتاق نگاه میکند و بعد یک عالمه سکوت میگوید

متین 

قشنگ شده ها.

  • . خزعبلات .

بیا ضامن شو تا رشت نرم و برگردم

  • . خزعبلات .

از ۲۹ تیر که روزانه ۸ تا ۱۶ پای نت میشینم و یه کله نت برمیدارم خیلی چیزا دستم اومده.اینکه یه سری از ما قوانین رو در حد تجربیات خودمون میدونیم،اینکه یه سری قوانین رو اندازه ی نوشته ای رو تکه کاغذ میدونیم،و در نهایت امروز که قوانین در حد فقط حفظ کنید بره و بدرد هیچ چیزی نمیخوره .

دهنمون صاف شد از این همه هماهنگی و یکدلی

  • . خزعبلات .

امروز کتاب "سوگ مادر" رو شروع کردم. صبح توی سرویس، شب توی مهمونی خونه علی و بعد الان قبل از خواب. متین عالیه. برام کلی ادا در میاره تا بخندم، اما به قول خودش من عرضه خندوندنشو ندارم. خب هر که را بهر کاری ساختن. بهش گفتم انقدر ادا در نیار که بعدا من باید عذابشو بکشم. گفت چرا که یه جمله از سوگ مادر رو براش خوندم و جفتمون داغون شدیم و چشامون رفت. به قول متین، بزرگترین درد همین بودنه و بدتر اینه که رهایی یکی از این درد، مضاعف کردن درد دیگریه. آخه مثل گیاه عشقه بهم پیچیدیم و در هم تنیده ایم.

دوستت دارم متین

بمونی برام تا کنارت پیر بشم

  • . خزعبلات .


دیشب برای اولین بار شام درست کردم. متین روی مبل با تبلت ور میرفت و منم مشغول آشپزی. چیز بدی نشد. اگه تونستم عکسشو میذارم. دلم میخواد اندازه یه خط هم شده وقت کنم توی وبلاگ بنویسم. دیشب زود خوابیدیم. پنج و نیم صبح بیدار شدم و رفتم دو تا میوه خوردم و آبم روش و دوباره خوابیدم. متین هم مشغول کلاس هاست و منم امشب میخوام برم سراغ کارهای پروانه نظام مهندسی و احتمالا سینما برای فیلم "ایستاده در غبار".

  • . خزعبلات .


از شرکت برات می نویسم
آخر از دست هم دیوونه میشیم. تا کنار همیم اون جوری داستان داریم، دور هم هستیم اینجور.
فقط خودمو سرگرم کار کردم که زمن بگذره و زودی بیام پیشت.
آی بدونی صبح با چه بدبختی و حس فلاکتی بیدار شدم.
منتظرم صد میلیون گیرمون بیاد، بشینم خونه و بیکاری طی کنیم. تا اون روز!

  • . خزعبلات .

عشق را باید به اندازه لیاقتش صرفش کرد.

  • . خزعبلات .

بد زنگ زد که متین یه رستوران خوب تو رشت بگو ،منم فک کردم دوستاش رشت هستند و ....

که گفت رفتیم ماهور.

وااااای.

منظریه تا خونه ما نهایتش دو کیلومتر راهه.

مست شدم.

واااای خدا.

نشستم کلی گریه.

آها.اینم بگم که من سی دی  امیر بی گزند و ماه و ماهی و دخت پریوار و با هم خریدم.با اختلاف فاحش دخت پریوار کلا پلی اور اند اور میشه.امروز زدم کانال چاووشی و ....

  • . خزعبلات .

بلاخره لادن باهاش حرف زد و بعد یه کش و قوس فلان ،من تونستم کاری کنم که آقا صداشو بشنوه و بفهمه لادن از بس هول کرده،خودش نمیدونه داره چه میکنه.

اصول بیمه و ریسک بیمه تموم شد‌.با این مشنگ دوتا درس دیگه هم داریم که ببینیم چه میشه.

نرفتم سالمندان چون دلبر جان ماشین و برده.صبح رفته بود نظام دنبال کاراش و گویا نصفه مونده و خودشو ۱۱ رسونده آریا‌.

من هم از ۸:۳۰ پای لپتاپ بودم و الان سر بلند کردم دیدم ۳:۵۶ شده و نهار و چای و هیچی.

صبحونه با وحید شیر گرم و کرن فلکس خوردیم و صد عجب که تا الان نگهم داشته.

فردا شام خونه آرمین مهمونیم و همت زنگید که امروز دیر میرسه و بس ضجه زدم دوباره پیامید که عین گذشته میاد و از انتظار خبری نیست.

حالا کلی برنامه داریم که باید امشب بشینیم پاش.

حرکت بعدی من پیگیری چک و ضامن و ... است.الان که این پست تموم شه میرم یه شربت توت میزنم و آبی به سر و صورت.بعد میشینم پای سایتش تا ببینم چه گل بگیرم سرمو.

همه چی خوب و آرومه.

همت بیاد.

همین

  • . خزعبلات .

کلاس آنلاینم امروز از ۸:۳۰ تا ۱۶ شروع شد.

ما عینهو وزغ نشستیم زل زدیم به استاد ،داره یادمون میده چیکار کنیم.

خیلی شغل جدید خوبه.

وحیدم رفت تهران.از سمنان تا شریف آباد دوستت دارم عزیزم.

  • . خزعبلات .

سرویس.جلیل تویی؟

  • . خزعبلات .

بلاخره شغل سومم معلوم شد

match maker

این چند روز از بس دختر معرفی کردم به دوستان خودم الان هاج و واج موندم کی مال کی شده؟

همش نگرانم عکس زن یکی رو واسه یکی دیگه نفرستم.

همه میگن شوهر کمه.

ولی به نظرم ازدواج کمه و چون دختر بیشتر آسیب میبینه یهو فک میکنه شوهر کمه در حالیگه دور و بر من پره از پسرای مجرد.

حالا آمار و ارقام به کنار

خدا کنه عروسی بیفتیم

ایشالاااا

  • . خزعبلات .

امروز پته تمام شد.از مهر ۸۷ شروع کرده بودمش.

وحید که آمد رفتیم عکس گرفتیم،این ملک تجاری به مساحت ۷۰ متر اجاره داده میشود.

پول پیش را ریختم.و از زمان افتتاحیه ، اجاره ی ماهانه را هم میدهم.

رفتیم هایپر.یه جای خیلی تمیز و دوست داشتنی.خییییلی.مثل نجم خاورمیانه.البته پوشاک و ظروف و ... نداشت ولی در کل خیلی ماه بود.مخصوصا بخش میوه و سبزیجات.

الان چشام داره میره.

فردا باید برم سالمندان.

خیلی وقته خبرشون رو ندارم.



وحید دوستتت دارم

  • . خزعبلات .

رفته بودیم نمیدونم کجاها

اخیرا همش ما را یک جاهایی میبرد که اسمشان سخت است

لاسِم

بعد شب کمپ زدیم و چهارصبح با سر و صدای دوتا ماشین پر از بچه ی قد و نیم قد بیدار شدیم

من چهارتا جک وجانور دارم ،نصف گردشها رو به خاطرشان کنسل میکنم،زنه نوزاد یک ماهه را برداشته از اصفهان آورده فیروز کوه.

برگشتیم

خیلی همه چیز عالی

فقط نمیدونم چرا هربار من کلی ظرف و لباس شستنی دارم.

القصه امشب ترکیه کودتا شد.روژین اولین پیام رو به شهلا داد و من پی گرفتم.

اردوغان هلاک شه ایشالا


  • . خزعبلات .

کلا دوست ندارم برای من کسی به زحمت بیفتد.

دو بار خیلی نافرم از بودنم خجالت کشیدم.

من و بابا هر دو دانشجوی تهران بودیم،هر هفته رفت آمد میکردیم.همیشه من با تاکسی میرفتم،یعنی بابا مرا میبرد ایستگاه تاکسی و شب با تاکسی بر میگشتم.حدود صد تومن همین رفت و برگشت.بعد خودش با اتوبوس میرفت.همیشه میگفت من قدم بلند است و در اتوبوس راحت ترم ولی من هیچوقت باور نکردم.آرزو میکردم کاش نبودم.

امروز وحید اضافه کار مونده بود تا ۸ وقتی اومد در بدر دنبال مچ بند بود.تمام روز با موس کار کرده بود و دستش را میمالید بهم تا دردش آرام بگیرد.دلم میخواست جووووون بدم و اون صحنه رو نبینم.

  • . خزعبلات .

منتظرم

اول از همه وحید ساعت ۸ یا شایدم ۹ بیاید خانه

منتظرم 

فردا سرعنان را بدهیم دست بدمست ما را بردارد ببرد از همانجاها که من نمیدونم چه جوری پیدا میکند

منتظرم

تند تند پته را تمام کنم

منتظرم 

از شنبه بروم سراغ تزم


اینها به کنار دوتا مهمانی در پیش است

عمو محمد خبر داده بیاید، و مهندس گرزین.

همه ی این اتفاقات کافیه تا بشینم یه برنامه بریزم

  • . خزعبلات .

تخت،خیلی زیاد در معرض کولر است.پاهام یخ کرده.میچسبانم به ساقت.چقدر خوب است که تمام بلندای من تا نصف ساق تو بیشتر نیست.صدای اذان بلند میشود.عطر بدنت میپیچد،همه جا را پر میکند،به خصوص ریه هام و دو چشمم.عین یابوها گریه ام میگیرد.سفت بغلت میکنم.

خدا به حق این اذان تو را در پناه خودش بگیرد.

دیشب یک حرفی بهت زدم،انگار استخوان توی گلو را درآورده باشم،از دیشب خیالم راحت شده.

اگر روزی بدانم که دیگر ،بازگشتی برایت نیست، یعنی زبانم لال اونجوری شدی که نفس نمیکشی،

اول از در میروم بیرون،دکمه ی آسانسور که معمولا روی پی است را فشار میدهم ،بعد میروم بالا.در پشت بام را باز میکنم.میروم به پهلو مینشینم همانجا که آن شب با بچه ها تلسکوپ را برداشتیم توی خانه ی مردم را نگاه کردیم.بعد خودم را ول میکنم توی پارکینگ.

وحید.

حالم خیلی بهتر است‌.

مرگ من خیلی زود دوباره ما را وصل ِ هم میکند.

البته تو اینقد بیشوووووری که بعد من زن میگیری،فقط لطفا یه خوشکل و با کمالاتش و بگیر که اون دنیا کونم نسوزه.

  • . خزعبلات .

همایون شجریان نامه ای نوشته اند که حال استاد شکر خدا خوب است و ایشان تفعلی !!!!! زده اند به حافظ و چنین و چنان.

دیشب و امروز کتاب یا بهتر بگویم نمایش نامه مجلس قربانی سِنِمّار بیضایی را میخواندم،

چند غلط فاحش املایی داشت.

این ویراستارها چه غلطی میکنند آقا

یادم آمد

جذر !!!!! و مد بود

  • . خزعبلات .