- ۳ نظر
- ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۴۸
به مرگ مادرم داشتم تو دلم میگفتم آهنگش منو داغون کرد
سرچ
محمدرضا درویشی
باور کردنی نیست
http://faza-falamaki.org/2016/02/17/%D9%81%D8%B6%D8%A7%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D8%A2%D8%AA%D8%B4-%D8%B3%D8%A8%D8%B2-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%82%D8%B4%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D9%84%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%B4%D8%A8%DB%8C%D9%87/
کم کم عادت کردیم ( من و وحید اگه دروغ میگم خودتون ازش بپرسید) بعد دیدن آدمای شاخ ،کارای شاخ و ... بریم سرچ کنیم و آخرش بفهمیم طرف رشتی بوده.
تا اینکه دو روز پیش عکس ابتهاج دقیقا جایی که کراوات عروسیمونو خریدیم ،تو رشت و امروز
از بیکاری و فرار از درس نشستم پای آرشیو وحید
دانلودز
و نمیدونم یهو چی شد که یه ساعت و ۴۵ دقیقه زل زدم بهش
نوشته و کار
محمد رضا اصلانی
رشت
۱۳۲۲.
من فداش
امروز به طور جدی کار تز رو استارت زدم.
مقاله ی دکتر شعیری : الگوی مطالعه انواع نظامهای گفتمانی
فراز و فرودهای بحثش به کنار ،رسیدم به نظام تجوویزی که کنشگزار ،به اجبار یک کنش رو انتخاب میکنه تا کنشگر انجامش بده و نتیجتا امتیازی کسب کنه( برو سر اژدها رو بیار تا دخترم مال تو باشه،شاه کنشگزار و جوون کنشگره،،) این نگاه آمرانه بالا به پایینی نظام تجویزی گفتمانی،
در مرحله بعد نظام القایی وجود داره( حالا که کلاغ به این خوشگلی هستی بیا یه دهن واسمون بخون و ترجیحا قالب پنیرت مال ما) کنشگر اول طرف دیگر کنش رو قانع میکنه که فلان کارو کنه، چرا؟ چون فعلا زورش نمیرسه،تکرار میکنم چون زورش نمیرسه.
هیچی دیگه
همون چماق و هویج خودمونه.فقط گرمس Greimas اونو سیستماتیک بیان کرده،
نمونه ی خیالی پادشاه و روباه به کنار.
این انتخابات تقابل و توالی این دو نظامه.تقابل چون به نظر متضاد هم هستند و توالی چون اگه اولی رو نداشتی یه کله میری سراغ دومی.
فیلترینگ تجویزی شورای نگهبان و که رد کردی حالا بهت القا میکنن ۳۰+۱۶.
یادمون باشه،هیچکس مورد اعتماد نیست مگر اینکه خلافش ثابت شه.حتی وحید
بعد از دعوا خودتان تنها بروید رای بدهید
وقتی آمدید خانه اصلا حرف نزنید
برای خودتان چایی بریزید و با پاستیل بخورید
بعد بروید حمام
بعد تصمیم بگیرید کتابهایی که هدیه داده اید را روی جدول رها کنید تا اولین عابر آنها را بردارد
بعد لباس بپوشید بروید خرید
بعد نزدیک کلی تومن پول خرج کنید
بعد بیایید خانه
و به وحید بگویید که او لیاقت شما را ندارد
شما نباید عشق داشته باشید
او معشوق شما نیست
او یک مخلوق است که میلیاردها سلول مغزش را بایگانی کرده است
همیشه قوی باشید
حتی در غربت
حتی وقتی از بی کسی مجبورید بروید با آبی حرف بزنید
شما باید خیلی گریه کنید
ولی این گریه ها شما را سبک نمیکند
باید خصمانه انتقام بگیرید
باید زخم بردارد
باید مرده اش جلوی چشمش رژه برود
باید گلوله ی کینه باشید و به آتش بکشید
از او متنفر باشید
او لیاقت شما را ندارد
او یک زن فرو معمولی لازم دارد
شما قاف نشین بلندپروازید
در حالی که تنها نگرانی او خواب و چای بعد از ظهر است.
بعد از یه شب عالی و یه صبح بینظیر و یه صبحونه نیمرو خیارشوری
یک نخ کنت لایت باعث شد که شخصا ماشین و بردارم و برم رای بدم و برگردم و کلا گه شه تو همه چی.
این آدم واقعا خره.
با حضور مهندس ک در صندوق مدرسه تیزهوشان
با همسر جان میریم که داشته باشیم
بازدید از مدرسه ی وحید
با قد بلند و گام یواش از جلوی نمازم رد میشه و قبله ی اهل دل منم سهو نماز میکنی.
از تمام غوغای عشقبازان یکی این یکی هم
همچون بر آب شیرین انبوه کاروانی.
شهر آن ِ توست ...
بعد از خرید دایره المعارف سازهای ایرانی برای مهندس ،گمانه زنی ها برای قیمت آغاز شد.روی جلد ۲۴ تومن و پولی که من دادم ۸۵ تومن،جلد دیگه هم ۱۸ که من دادم ۶۰.یه سرچی کردم ببینم قیمتش چیه رسیدم به این پیام
درویشی: ۱۱۴ ساز شخصی ام را دادم موزه موسیقی و حدود ۳ هزار جلد کتاب کتابخانه ام.
آدمهای کوچکی مثل من آنوقت نگران ۵۰ هزار تومن ما به التفاوتشان هستند.
دوسش دارم
علی مطهری: انگلیس جایی نفوذ میکند که روزی ۵ بار میگویند مقام معظم رهبری
یه آلبوم داشت کیوسک که اف تی نامجو،یه ترانه به نام یارم بیا.
قراره تاجیکستان رو تو قلبم بستم.درباره ش خوندم.
داشتم اشک میریختم
سزاوارم بیا
به وحید گفتم بوی جوی مولیان با صدای مرضیه رو قبر رودکی
همونجا اجل برسه
تموم شیم دوتایی
مارشال داشت فیلمو واسه جاری پلی میکرد.صداش اومد.الان تو پیج یغما گلرویی عکساشو دیدم...
گاه گاه میگم کاش آدم یه چیزایی رو کلا نبینه.کم درد داشتم اینم روش.
این چه احوالاتیه
اون فیلم دیوانه وار و ندیدم.فقط صداشو شنیدم.از این شعار فلان فلان ها رو هم کاری ندارم، دلم میسوزه واسه ما آدمها که معلوم نیس چه بلایی سرمون آوردند که اینجور شدیم.
دارالمجانینه مملکت نیس که.
البته همه جا فراگیره
جلسه ترمیم تتو کشنده بود.با حضور ساناز و جاری و کامی جان.
کامی سلاخیم کرد و امروز با چشای ورقلمبیده موندم چه جور برم سر کلاس.
میریم که داشته باشیم یه روز عالی رو با عینک دودی.
ولی محشر شده چشام.
جالب اینکه گوشمو بدون بیحسی تتو کرد و تمام مدت سعیده میپرسید رو گردن هم درد داره؟ رو گردن هم درد داره؟
بعد از تو الکل خورد من را مست خوابیدم
بعد از تو با هرکس که بودو هست خوابیدم
بعد از تو لای زخمهایم استخوان کردم
با هر که میشد هرچه میشد امتحان کردم
اسمش را بلد نیستم.همانی بود که روز اول گریه زار زار که من یار امام زمان باشم ،امروز تا کمر میشد خط رطوبت ادرارش را دید، غرق در جیش خودش یک قرآن بزرگ روی پاهایش داشت سوره ی نمیدانم چی را میخواند.
رساندن عین نجاست به نص مبارک حرام کبیره است.همینجور این جمله داشت تو سرم دوران میزد.عین نجاست، روی عین نجاست، دقیقا روی عین عین نجاست.بعد داد کشید امروز شهادت حضرت زهراست ،ورزش خندیدن ندارد، پشت کرده بود به ما،رو به قبله، قاطع دروغ گفتم از فردا شروع میشه و به فقرات خمیده اش زل زدم، زیر بلوز مشکی نازک به وضوح مهره های بیرون زده ....
عین نجاست تا کمرش.قرآن روی پایش.
بگذریم.
بعد آب دهنش از گوشه راست لبش شره کرد رو قرآن، روز اول که دیدم قرآنش برگ برگ و چروک و خیس خورده فکر کردم اشک...
ولی آب دهن بود با عین نجاست.
بگذریم.
ماه روزه از وقتی پیش چشمهایم حمله صرعی داشته دیگر در چشمهایم نگاه نمیکند، پشت کرده بود و با اشرف میخندیدند،به همان تخت دومی که اندازه مردها ریش دارد و به وضوح میتوان دید که ورزش را محکم تر از همه انجام میدهد.هورمون است دیگر.یه وقت بالا پایین میشود، زن را مردنما...
بگذریم.
بطول خانم: بیا ببین پیرهن زیپدارم در کمد....
کمد با سوسک،با سوسکهای زیاد،لعنتی خیلی زیاد،نان را توی جورابش گذاشته در کمد،شاید شب دستش را دراز کند نانی، سوسکی، جورابی ،چیزی ....
اسمش را نمیدانم،چهار دندان طلا و یک زخم عمیق روی پنجه، اولین بار بود استخوان دست آدم زنده را از لابلای گوشتهای سوخته میپیدم،یکی دیگر روی آرنج،روی مچ،روی پا،لعنتی این زخمها تمامی ندارد.
.
.
.
فروغ :
موووووووووومد،ااااااااالو.مممممممممحممممممد
زنگ بزنی فروغ؟
آآآآآآآآلللللله.مممممَممممد.
تبلت را گرفتم رو گوشم
الو ممد آقا سلام فروغ کارتون داره
الووووووو.مممممد.نهههههه.پرتتتتتتتخخخخخخال
فروغ پرتقال میخواست.همه ی پرتقالهای زندگی ام را بالا آوردم.همانجا سرپا،وقتی ممد داشت بهانه می آورد که نمی آید و فروغ داشت راضی میشد که نه، راضی میکرد خودش را که ممد پشت خط هست و نمی تواند بیاید.
پرتقال.
پرتقال.
ساده ترین چیزی که این روزها همه جا ریخته.
گوشی را داد دستم.دختر ۵۰ ساله که جز یک ممد خیالی و یک پرتقال چیزی نمیخواهد روی سینه ام گریه کرد.
گفتم پرتقالش را بیاورم
ممد را چه؟
اول فکر کردم یه تیکه هویج بردند تو لونه،تا اینکه هویجه تکون خورد.من فداش.نی نی دار شدند.
الکی الکی رفتم پرسیدم عاقا از حساب ما چه خبر؟ که یهو فهمیدم سود ۲۵ داره میشه ۱۹ ۱۸ و با همت اینور اونور برو که کجا پول بذاریم که ثامن گفت شنبه صبح معلوم نیست ولی آرمان گفت شنبه صبح بیا ۲۵ باز کن.
و الان من خوشحالم.
صبح برم ببینم چی میشه.
پناه به خدا
قصه ی عشقت باز تو صدامهههههههههه
یه شب مستی باز سر رامههههههههههه
جان جوانی مرا پیر ترانه کرده ای
...
یا مثلا
دلبرکم چیزی بگو
همت رفته آزمون.یاد پارسال اصلا نخیر.ایییییش.قاعدتا هرکدوم از ما یه سری خاطره داریم که آرزو میکنیم کاش نداشتیم.یه سری جملات، دیالوگا، کارا، یا فضولی ها.
اون موقع آدم داغه فک میکنه داره گل میکاره،زمان میگذره و میفهمه کاش اصلا همت و هک نکرده بود.
هر آنکس که در این طول و عرض جغرافیایی زیسته و مهمتر از همهچیزی کسب کرده، حالا مدرکی ،عمامه ای، آبرویی،تجربه ای،
فرق ندارد.
همان یک دنده ی حرف گوش نده ی کله شق است که است.
خدا کلا همه را یکجا به هلاکت برساند صلواااااااات
دومی رو بلندتر
نه اینکه من در این تاریخ خیلی جو زده عمل کرده باشم بلکه ما همگی در یک اشل تربیت شده ایم،همه دوران طلایی ۵ تا ۱۲ سالگی را در یک تابوت خوابیده ایم حالا چه ح شریعتمداری شده باشیم چه م موسوی.
همه با هم یک اندازه زاویه گرفته ایم
نه از آرمانهای انقلاب،از کمینه ی شعور همزیستی
حالا چماق دست یکی افتاده و اون یکی هم کتک خور شده
الزاااااااااما هر دو غلط میکنند
خیلی
بیشتر از اونکه بتونی بیدار بمونی
دیگه من آدم سابق نیستم که انگشت کنم تو چشات بگم بیدار شو
میدونم خسته ای و آسیب پذیر
اینکه هر روز ۶ بیداری و شبانه روز ۵ ساعت یا کمتر میخوابی
میدونم واسه منه که قبول زحمت میکنی
واسه اینکه پول داشته باشی واسم کتاب و غذا بخری
بنزین بخری
بستنی و لباس و شوینده
میدونی رفاه و دوس دارم
سبزیجات دوس دارم
میدونی تو خونه باید همیشه یه سری چیزا باشه
میفهمم واسه اینکه آب تو دلم تکون نخوره موای سینه ت سفید میشه
هر روز بیشتر
من یواشکی همه رو شمردم
۱۴۶ تا
واسه یه سال خیلی زیاده
خدا سایه ی امنتو رو سرم نگهداره
تو خوابیدی جهان خوابه
تو رو آغوش میگیرم
.
.
.
کی میدودنه واسه اینکه من امشب به اون ساندویچ گاز بزنم و ازش تعریف کنم تو چند ساعت بیخوابی کشیدی؟
کی میدونه واسه ملنگو چلنگو چن ساعت پشت سیستم نشستی؟
عزیزم
عزیز دل
به خخدا قدرتو میدونم
کی میدونه چقد دوستت دارم
به جون بچه قولباغه های من
خیلی وقته
خیلیییی وقته دعوامون نشده
نه اینکه موضوع نداشته باشیم
خسته تر از اونیم که حال جار و جنجال و داشته باشیم
کار زیاد شده
ضیافت شام ۳ نفره اولین بار روی زمین با سفره قلمکار
خودکشی دسته جمعی دلفینها
بعد شام که وحید داشت از آیس پک منگو حرف میزد به وضوح دیدم امین عووووق زد.
یه بنده خدایی برگشته بود گفته بود تناب درسته از ریشه تنیدن
بعد وحید گفت اب آخرش واسه چیه متین؟
منم راحت گفتم نمیدونم
امشب بش فکریدم.بعیده از این ریشه باشه چون اطناب بر وزن افعال داریم سو (so) عربیه
خب از اول مرور میکنم
کتاب هام مال وحید،جز چندتا کتابی که رشت مونده و امانته عملا به کسی بدهی کتابی ندارم.
لباسهام یه سره برسه به دست آرزو.همه ش.همه ی همه ی لباسها.کیفها و کفشهام.آرزو پهلوان تو اد لیسیت موبایلم هست.
ظروف خونه، خب اینا رو بخوایم بدیم به آشناها بده ولی یه سری بشقاب و زیر دستی و فنجون هست بدید مسجد ، ناخمن و جی سی سی و کریستالا رو بفروشید پلیز، رشت این کار صورت پذیرفتنی تره ، اول دهنه بلورفروشان مهسا میدونه کیومیگم همه رو بفروشید به اون، بعد کولر ایستاده بخرید واسه بخش سوانح سوختگی بیمارستان پورسینا.واسه بیمارستان خصوصی ها کوفت هم نخرید.
دوتا پوستی که خودم درست کردم و هم ببرید تو محراب مسجد پیر بوعلی بندازید چون پولش حلاله.
وسایل الکترونیکیم مال وحید، رمز همه رو نوشتم و گذاشتم تو پاپکو آبیه.
میمونه طلاها که بفروشید بریزید محک.همه شو.حتی واسه یادگار کسی نباید
حلقه اینا مو نگه داره.
ماشین مال خودمه.بعد من دهنتون سرویس میشه نمیتونید بفروشید در نتیجه با همون سند اینقد ازش کار بکشید که اسقاط شه.
وسایل زندگی هم وحید هر چی گفت.
فقط میمونه پرنده هام که نباید دست مهسا و مادر پدر خودمو وحید بیفتند.چون سو سابقه دارند.
پرنده هام و تارمو بدید امین مداح.حتما.
سی دی هام هم بمونه واسه وحید.
اف ام پلیرم دست علی ه ازش بگیرید.
اون سنگ مسجد حدیبیه رو بذارید تو قبرم.وحید یادت نره ها.هر دوتا تیکه شو بذار.
قرآن عروسیمون اهدا شه به کتابخونه ملی رشت.
دوتا لاله عباسی ها آقا سید ابراهیم.مامانم میدونه کجاست.همون کوچه بادی الله.
به کسی بدهی ندارم.
امامزاده طاهر کرج یه بسته خرما نذر دارم به بابام بگید ، خودشم گوسفند نذر داره یادش نره.
میمونه کاغذ یادگاریا که وحید خونده شون.
وحید اونا بردار برو دهکده ساحلی اونجا که عکس عروس گرفتیم بریز تو دریا.بیشعور نباش.بکن اینکارو.
به همه بگید متین خوب کرد پشت سرتون حرف زد حتما لایقش بودید.
به خانم ج هم بگید متین فهمیده بود طلاهات بدله.حتی واسه دخترت بدل میخریدی و پز میدادی. اگه زیر بار نرفت بگید تابلوئه رو همه حلقه ها چسب میزنی که معلوم نشه عیبار نداره.
خب
میمونه حسابها
همه حسیابهام اینرنتی اند و رمزشون تو کیف مدارکه، قبل اینکه بانک بفهمه من مردم همه رو منتقل کن به حساب خودت وحید.کوثر از همه مهمتره و روزی ۳ میلیون بیشتر نمیده.حواست باشه.
همین دیگه.
فقط میمونه کفنم که تو کمد سیاهه منتها الیه سمت چپ کنار دیوار، طبقه دوم زیر حوله ی مهمونه.
اون قرآن کوچیکه که سیاه زیپیه رو به همه جا بردم، از مدینه خریدمش.اونو سر قبرم بذارید چون تنها قرآنیه که ختمش کردم.
چیز دیگه ندارم.عتیقه اینامو هم بدید مهسا.
همشوووووووو.
بذاره واسه بچه اش.
اونایی که مادر وحید داده رو نگهدارید واسه خودش.دسته گل عروسیموپ وحید ببره بندازه زیر پل غازیان.شنبه بتزار تو دریا.
زیباد هم سر قبرم نیاید.
حوصله ندارم.
نماز و روزه هم خیلی قضا دارم.
نماز صبح حدود ۱۰ سال.
ظهر و عصر ۲ ستال.
مغرب عشا با تخفیف ۲ سال.
پول قرضی هم ندارم ولی باز از همه بپرسید.
عارفه منو هم ببووووووووووسید بگید ماااادر عاشقت بود.
والسلام
وحید اینا عملی نشه از چش تو میبینم.
خب تقریبا کوفت هم بهم ندادیم.با ابرضربتی که ماشین بهمون وارد کرد و پیرو مباحث مطروحه با صاحب نظران شرق و غرب و بالا و پایین و دور و نزدیک، با سفر هندی که در پیشه( ولو سال دیگه) و شهریه ۱۲ میلیونی بنده
دریک لحظه همه تلفنها و سایتگردیها و نمایندگی رفتنها دود هوا شد و.
.
.
.
میریم که داشته باشیم ۳۳ س سابق خودمونو
خوشکل من باید جراحی شه
میریم که داشته باشیم گسست و پیوست در متن رو با کارهای رضا قاسمی.
با ترک برداشتن سیلندر فروش ۲۰۶ قطعی شد و احتمالا میریم که داشته باشیم پارس مشکی سال رو.
کل امروزم به تخمک گذاری گذشت.بی ماشینی هم بیاد روش، تهران رفتن یهوویییی هم بیاد روش، دیگه دست و دلم نمیرفت جم بخورم که سادونلی همت از مارشال سوییچ گرفت و من چای و شکلات و میوه و پته ی محبوب و کتابهای نظامو برداشتیم و انگار داریم میریم سرزمین موعود.
به محض رسیدن من ولو شدم رو پتو و خرت و پرتامو ریختم دورم، همت هم پیژامه پوشید و لش کرد یه طرف ( ترجیحا نزدیک به منبع نور) و مداح هم سیگاری و چایی.
قرآن بهاالدین خرمشاهی بود و نهج البلاغه دشتی و داستانهای کافکا.مداح از مرد مجرد گفت و من داشتم دقیقا به نی نی چشماش نگا میکردم.دمر خوابیده بودم زیر پاش و قرآن دقیقا لاش باز و به عنوان بالش زیر سرم بود.
گفتم امین، تو هم مثل اونی؟
خودم جواب دادم، بدتری.
گفت مرد هرقدر مجرد باشه پیشانی ای داره که دست حسرت( دقیقا جمله آخر متن بود)
من خیلی قره قروت کوفت کردم رفت واسم نبات آورد و دور هم چایی پررنگ خوردیم.با تافی.
بعد صندوق معهود و فتح مکه و ارشد و زنگ خونه ش و کاتوزیان و ...
اولین بار تو عمرم استیج رو دیدم، امین هم از مهندس ک گرفته بود.
اون خانم چاقه خوب بود ولی گردنبندش نظرمو جلب کرد و متعجب شدم نیک پی
خره داوره.
همت یه کله درسید و من و امین حرف میزدیم.
نوا، سی تار و همون حرفای همیشگی.
۲ رسیدیم خونه.
انگار یک عمر مصاحبش بوده باشیم.
گران سنگه.
راستی وحید به لادن ابراز عشق کرد و من خیلی متهوع شدم.
اِبلَه
به کوبانی فکر میکنم.
به تمام بچه های عراق که دقیقا حالا که من روی تشک طبی و لای سرویس خواب فلان تومانی خوابیدم، سردشان است.
به سینه ی همه ی زنان شیردهی که خشکیده و مثل باغ بلور محسن هیچ معجزه ای در کار نیست که باز رگ بزند و شیر بدود ....
به تمام خانواده هایی که همین لحظه دلشان میخواد بلند شوند بروند یخچال را باز کنندو چیزی بخورند.
دارم به پدران فکر میکنم که زن خانه ی محقرشان بیمار است و پول...
به زن باردار برزیلی که کودکش ویروس ...
به همین لحظه ی نو عروس ۱۰ ساله ی افغان که زیر بدن مرد سترگ بدبو مثل دخترک سلوچ و مرگان در بستر خون مثل ماهی پر پر ...
دارم به دورترها فکر میکنم
به کولی زیرگذری در پکن که دمای زیر صفر را با پتویی به صبح...
به تمام مردمانی که یک وعده غذای گرم...
یک کفش،
یک پیراهن نو،
یک شب عید،
به همه بیماران دردمند
به گربه هایی که سنگ...
به گربه ای که در این سرما پارچ آب ...
به سگ..
سگ ها...
سگهای مظلوم،
دارم به زنانی که مثل من مچ درد دارند ولی باید خانه ی مردم ....
به تمام کسانی که تا به حال کباب ترکی...
دارم به همه مردان
دارم به همه زنان
دارم به همه کودکان
همه ی آنها که نداشته اند فکر میکنم.
گور پایان قشنگی نیست.
ما را برگردان به عدم.
بودن پدیده ی مذلت باری است.
سفر کنسل شد. ماشین ترکید. صبح بیدار شدم و با بابا رفتیم و ماشین رو دادیم به تعمیرکار. دو نکته اساسی همش در ذهنم وجود داره: مرگ و سرعت گذر زمان. واقعا اندیشیدن به مرگ باعث بهتر زندگی کردن میشه. موافقین قیام کنن.
دو تا امتحان دارم که یکیشون خیلی مهمه ولی اصلا حوصله هیچ چیزی رو ندارم. موندم از کار اوس کریم، شاید هم نادونی و جهل و حماقت و خرفتی ما آدم هاست. مثل همیشه الله اعلم.
کلی برنامه ریزی و کلی مهموپ بازی و غیره و ذلک با یه واشر سر سیلندر باد هوا شد.نرفتیم.مونا جای من رفت واسه ترجمه.دلم سوخت.خیلی
جفتمون دختر دوست داریم.
البته اون ری را هیچوقت پدر مادرشو نمیبینه
شاید سر ماه ،شاید دی، از بدن مادر خارج شه ، شاید تو دی ماه ۵۰ سالگی
وقتی آخرین باریه که باروری رو تجربه میکنم از تنم کنده شه و مادرشو سوق بده به یائسگی
یا یکی از اون میلیونهایی باشه که دو روز پیش
.
.
.
.
حرفم نصفه موند
یا همین الان.بگذریم.
سلولی که هیچوقت فرصت تقسیم پیدا نمیکنه.سلولی که قرار نیست هیچ چینی شکسته ای رو بند بزنه یا صداش دل کسی رو آب کنه.سلولی که ونگ نمیزنه و گشنه نیست و شیر بالا نمیاره.
هیچوقت دراپس نمیشم و هیچ سلولی منتظر نیست وحید براش عروسک بخره.شاید دنیا جای حماقت باری برای همه ی سلولها باشه ولی سلول قصه ما فقط واسه اینکه مادوتا احمق تر از اونیم که بلد باشیم زندگی کنیم، هیچ وقت زندگی نخواهد کرد.هیچوقت.
ا
از پشت نزدیک شد گفت یه بوس نمیدی بخوابیم؟
برگشتم و مثل همیشه سرم رفت تو گودی ترقوه ش و با همون دست منو چسبوند به خودش
صدای قلبش واضح تو گوشم پیچید
سقف رو نگاه میکرد و منم مسیر نگاهشو
گفتم یه حرف بد بگم!
هیچ حرکتی نکرد
یه اوهوم گفت که تقریبا هومش رو فقط تو شش هاش شنیدم
گفتم همینجور تو بغلت میشه امشب تموم کنیم؟
من هیچ آرزویی ندارم
روحم میره مراکش و هند رو میبینه.
کاش امشب بیاد.
گفت دوست ندارم گریه کنی!!!
دستشو از کمرم برداشت و چراغو خاموش کرد.
اون لعنتی هم داشت بهش فکر میکرد.
اون لعنتی هم.
آخرین روزای با هم بودن یه سی دی داد بهم
غوغای عشقبازان
شاید بشه ادعا کرد با بم خوانی شجریان و پسرش پهلو میزنه
از اونجا که حدیث نفس منه واسه من بی بدیله
این تحریر ها رو از کجا میتونه!
شوره
شوووور
مادر همه
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
ای بر در سرایت غوغای عشقبازان
هم چون بر آب شیرین خدااااااااااااااا انبوه کاروانی ( یادم نیست چی چی ِ کاروانی)
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد احوال ما ندانی
شهر آن توست شاهی ( یه واو عطف بین توست و شساهی میگه حالم و بد میکنه اونو نمیگم)
فرمای هرچه خواهی
گر بی عمل ببخشی گر بی گنه برانی.
حال من یه جور میکنه و میبره به لبه تکینگی
کی میدونه لبه ش کجاست
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش فونت نستعلیقی بود و یای آرمیدن رو کششششش میدادم
صبح رفتم دیاگ زنون
همه چی خوب بود
۴ تا شمع عوض کردم و نوبت زدم ترموستات درست کنم
دیاگ چیز عجیبی است
خیلی خوب بود
شبیه sys auto care iobit کامپیوتره
به پرشیای مشکی فکر کردم
به اینکه رکاب ماشین فرو رفته
به اینکه بابا منتظره ماشیبنو بخره اونم چند تومن بالاتر
به پلاکم
۳۳س که هم آوای نام خونوادگیمه
به ۴۶
به ۵ تا مونده ۸۰۰
به تصادف مهسا
به اون ۴۰۵ بژ مدل ۸۴
لیزینگ ماهی ۶۵۰
حراج دهه فجر ایران خودرو
طاقت نیاوردم و زنگ زدم وحید گفتم رفتیم رشت آخر هفته ماشین عوض کنیم؟
وحید گفت نه.
و همه چی تموم شد.
اگه دوست دارید با دلیل پلیز
رای بدیم یا نه؟
گرچه جمعا سه چهار نفر اینجا میان و از این سه چهارنفر سه نفرش خومونیم ولی خالی از لطف نیست همگان جاب بدن
آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه
خونشون خیلی بالا شهر بود و من چندباری به هوای شنا رفتم اونجا
تا دفعه آخر که پسرداییش هم تو آب بود و من گفتم که معذورم
دیگه بهم پیشنهاد شنا نداد و میرفتیم بالا تو خونه
پدرش خونه رو ساخته بود
کل کوچه رو پدرش ساخته بود
شوهرش کویت ی بود و پولدار و پدرش معمار
داماد و پدرزن داشتن غوغا میکردند.
.
.
.
دوماه پیش زنگ زدم دیدم دانشجو دکتری شده و ازش واسه دکتر .... وقت گرفتم.
امشب فهمیدم جدا شده
چرا؟
چون یکی از فامیلهاش به هوای درس اومده تو خونه بهش تجاوز کرده و مادرش از طبقه بالا شنیده و اومده نجاتش بده که متاسفانه دیر رسیده و اسپرمها رفته بودن تو فالوپ.
خخخخخخخخ
خر باباته.
تابلوئه که خودت دادی.
مرغ بسته بندی شده خیلی خوبه
ولی یه جاش افتضاحه
اینکه بال و گردن نداره
امشب از تو فریز یه گردن و دوتا بال پیدا کردم
یادم نیست از کجا اومدن
کنار مرغ فردا شام گذاشتم تو خورشت و اووووووف
همین حالا خوردمشون
دلم پاچینی میخاد
اینجا ندیدم بیرون مغازه پاچینی بذارن
برم رشت حملههههههه میکنم
وسواس من از قرینه یابی قدیم و به اصطلاح امروز فنگ شویی شروع شد.البته بر اساس خاطره استادم آزمایشی تو سازمان ملل به نفع کودکان فلان و فلان که اون وسط بچه های ایرانی با اجسام هندسی،اسباب بازی و حتی غذا سعی در استفاده از نظم متقارن داشتند دلیلش هم اینه که ما رو فرش بزرگ میشیم و ....
بعد از تقارن مرض متریال گرفتم که اگه فلان چیز شیشه ایه متقارنش باید شیشه باشه و نه فلزو بعد نظافت و خطوط صاف در گچکاری خونه و برش چوب سقف و...
تا رسید به امروز که شیشه روی میز نهارخوری رسید.میز پذیرایی تو ماشین جا شد و بردیم شیشه بری و از طرح میز نهار شابلون تهیه کردیم و شیشه که اومد دیدیبم یه ورش کجه و با همون وانت میز رو فرستادیم شیشه بری.
نکته ملسش اینه که همت با وجود اینکه مرده ولی هزاربار شکر عین یه آدم وسواسی به این نکات ترازی دقت داره.
من بمیرم واسش تموم شه.
بینظیره این بشر.
آخ نمیگه از رفتار عنی من.
معادلات جبری، خطی، هندسی همه چی منو ریخته بهم.
روز من از ۶ عصر شروع میشه تا ۱۲ ۱ شب.
بقیه خاکستره
وا میستم جرز دیوارو نگاه میکنم تا بیاد.
هیچ کاری انجام نمیدن.
هیییییییچ.
اسمش دولت اسلامی عراق و شامه،یعنی چی؟ یعنی یکپارچه سازی جبهه غرب ایران.چرا؟ چون نفت غرب ماست.بعد چی؟ ترکیه و عربستان هم که متحدند،خب بعدش چی؟ یکپارچه سازی اراضی نفتی ،به نفع کی!؟ ابرقدرتهای جهان! چین هم هست؟ اون خودش اقتصاد تولیدی رو پیش رو داره ولی بدش نمیاد یه حالی به اینا بده،ولی اینا هستند که از قرن ۱۶ کلا اقتصادشون برپایه دسیت اندازی به منابع کشورها میچرخه.
دیشب خواب دیدم.
خونه ی رشت بمباران شده، من و مامان تند تند غذا میریزیم تو ساک و طلتو پول و چیزای گرون رو ریختیم تو چمدون،زنگ زدیم مردها،
اون موقع آدم میفهمه مردها یعنی چی.
وحید اومد و لباس سربازیشو پوشیده بود و بگذریم چی به من گذشت.
تو دلم مسخره میکردم.
همین دو روز پیش که کوچک زاده تو سوریه کشته شد، لعن فرستادم که دولت ما فضول حماس و لبنان و کابل و عراق و سوریه است.
امروز صبح فهمیدم اگه تو سوریه نجنگه مجبوره تو مرز خودمون بجنگه یا حتی خاک خودمون.
من زیاد این چیزا حالیم نمیشه ولی شاید مثلا بیست سال دیگه نفس راحت بکشیم که خدا رو شکر سال ۹۴ نیرو فرستادیم سوریه.وگرنه ترکیه و آذربایجان سبزترین چراغو نشون داعش دادند تا به مرزهای ما دست پیدا کنند.
خدا نصرت بده
واقعا خدا نصرت بده
و جون مردهای ما رو حفظ کنه که خیرالحافظینه
نشستم کلی دانلود کردم واسه سرای نور.امروز ورزش داریم.
یاد شیرین افتادم که همیشه منو مینشوند رو تختش و داستان سرایی میکرد، دفعه پیش تو پوشکش پی پی کرده بود و چون بوی بدی از تختش میومد وانمود کرد خوابه که نرم پیشش.
تصور اینکه در حضور ۱۰ نفر دیگه باید نشسته بر تخت پی پی کنی دیوونه اتم میکنه.
خدایا ممنون که میتونیم بریم دسشویی و در و قفل کنیم و با آب هرقدر دلمون میخواد تمیزکاری کنیم.
خدایا ممنون که مجبور نیستیم روزی فقط دو نوبت پوشکمونو عوض کنند.و بدون اینکه بشوریم خودمونو پوشک بعدی رو تن کنیم.
خدایا به خاطر دستشویی ازت متشکرم.
بالون قرمزی که ساعت ۲:۱۰ بامداد یک روزگی وحیدم تا خدا بالا رفت.
.
یه جور میگه یاد آر ز شمع مرده یاد آر و یه جور حصر حصر میکنن انگار مثلا ما خیلی آنتی حصریم.
این گند و خودتون حل گرفتین، جای حصر خونگی شدیم حصر ملی حالا بعد ۳۰ سال یادتون اومده که واویللااااااااا مردم فلان چیزک دارند و بهمان چیزک ندارند.
منی که بردند بالا صف مدرسه و گفتند چون جوراب سفید پاشه هووووو کنید و از فردا جوراب سیاه زنونه باید بپوشه، نه دلم واسه خاکواپسان میسوزه نه محصوران.
بازی دوتا ... تو طویله میشه عامل قتل مرغ و جوجه هایی مثل ما.
هم حبس نوش جون شما عزیزان دل هم بقیه دلواپسان دق کنند از دلواپسی بمیرند.
جماعت هرزه فکر و هرزه اندیش
خخخخخخخخ
بزرگ شدی عمو
ما که نخواهیم داشت ،خب یه نمه سخته فکر کردن به مرگ و اینکه ذره ذره وسایل بیقدرمون چی میشه.
طاقباز خوابیدیم و شروع کردیم به یادآری.
مغازه فرهی ۱۰۰ بار.پیرمرد بداخلاق پلاسکویی هزار بار.رفاه، کلوا،پارک چندم شهریور، آقای ملک، شربتی، گی فروش، دنیای منقارکج ها، کی میتونه بشینه حساب کنه واسه اینکه این ۱۰۰ متر خونه بشه ما چن تا چسب ۱۲۳ چندتا مته و میچ و رول پلاک،چندتا میخ،چن تا نصاب، چقد کاغذدیواری و رنگ و چسب چوب...
کی میتونه بگه.
سالگرد ازدواجمونه، جای اینکه خوشحال شم اول موهامو بنفش کردم، با لایت مسی بعد یه دل سیر بغلش گریه کردم.
همونقد که یکسال سریع گذشت مرگ سریع میاد و میزنه ناقصمون میکنه.
عملا زندگی خاصی نداریم چون واسه پول درآوردن میدویم و همیشه از کارای دلبابمون مولتی کیلومتری عقبیم.شهریار عدل پول داشت، نفسش جای گرم و ... از این حرفها.
ما واسه دیدن یه فیلم، رفتن نیشابور، خریدن سی دی مهدیه محمدخانی، اشتراک بخارا، حتی زنگ زدن به شعیری ( راهنمام) وقت نداریم، عملا باید آرمان رو ببوسیم بذاریم یه گوشه و دوتایی حساب کنیم چند واحد بع من دادند و چند تا با وحید که مثلا....
خب
درد زیاده
آرشیو محشر وحید که دارم کم کم میبینمش، کلی کتاب نخونده، جای نرفته، غذای نخورده،هوای نچشیده،آدم ندیده و کار نکرده.نکرده.
فردا همت به دنیا میآد.مبارک و نا مبارک بودنش مهم نیست.اینکه اومده شوهر من باشه یا نباشه هم ایضا...
اون نبود من زن یکی دیگه میشدم.
ولی دلم میخواد بهش بگم، متین لیاقت روح مظلوم و بزرگ تورو نداره..اون شبهایی که جیغ میزنه و گریه میکنه و میگه تو دس پا چلفتی ترین آدم دنیایی که جز برق چیزی بلد نیستی، دقیقا همون لحظه،همون آن، دل خونش از حخدا میخواد که دلبر دس پا چلفتیش که جز برق چیزی بلد نیست، مثل یه آزاده زندگی کنه و مثل یه آزاده بمیره و مثل یه آزاده تو یادها بمونه.
متین لیاقت تورو نداره ولی تو لیاقت آزاده گی رو داری.
دوستت دارم یا ندارم اصلا مهم نیست.
روح بزرگت رو که برای مسکوب و عدل و کیوان و اخیرا طلایی گنجایش داره حیرت زده تماشا میکنم.
نمیدونم برای چی دنیا اومدی ولی من فقط برای تماشای تو زاده شدم.
.
.
.
.
همین لحظه غلت زد و کلا منو بی پتو گذاشت.تو خواب هم بیشعوری.یه بیشعور آزاده که روح بزرگش منو وادار به تماشا...
خونه ش تنها جای عالمه که دلت میخواد لش به لش بیفتی
رسیده نرسیده وحید عینکشو درآورد و پخش شد رو پتو
امین هم ساز و برداشت و غوغا کرد
منم پته دوزیدم
همت کامل خر و پف میکرد که دوتایی نشستیم به فیلم کوتاه دیدن
اثر voodoo
بالانس عالی بود
۲ شد و در یه حرکت سوق الجیشی همت و از خواب پاشوندیم و اومدیم خونه
آیسسسس پک
چه میکنه
همیشه اونجور نمیشود که قرار است بشود.بعد از خواب موندن همسرجان و بردن ماشین فهمیدم که باید دور همه ی برنامه های امروزمو خط بکشم.کارت ملی هوشمند، الکتریکی، بانک و ... به هر حال اینها بهانه است.کل هفته بهانه تراشیدم و امروز هم روش.چه جایگزینی بشود سفر در خواب برای همه ی این بهانه تراشی ها.خواندمش.مسکوب حالش خوب نیست.مریض نیست ها، فقط حالش خوب نیست.سیر آفاق و انفس کرده بعد همه را ریخته در جامی و لاجرعه میریزد در گلو، چه گلوی خودش چه گلوی خواننده اش.آدم را بیچاره میکند.یک بیچاره ی واقعی.
اول یه گریز کوچیک زبانشناسی بزنم که خز یا خزّی رو اولین بار همدانیها واسه نامیدن روسهای متجاوز استفاده کردند و بعد ها با بسط معنایی به هر چیز نا هنجاری اطلاق میشد و بعدتر از اون یعنی در دوره ما با تحدید معنا فقط به آدم های بد تیپ و داغون میگن.
چند تا پیج تو اینستا هست که دل آدم درد میاد.
یه عده خانم ساپورت پوش با سایز ۸۵ که عموما قلیون به دست رو یه پشتی فرش ولو شدن یا رو کاپوت ( خخخخ کاپوت) ماشین داغون تر از خودشون یا رو تخت به صورت یک طرف سرینی در هوا،
معمولا تاپ ده هزار تومنی با شکم بند بند و ابروی شیطانی مدادی و رژ روی لب و حومه،
یا پاهاشون زاویه بازه و یا همونجور که پیش از این ذکر کردم سرینی به هوا،
یه عده دیگه انگشت در دهان، در چشم، در گوش ،در هرجا دیگه در حال عشوه خرکی،
ببین فرق نمیکنه که چند تومنی باشند ، همه با هم یک هدف رو دنبال میکنند به قول عزیزی بی ام بی.( بیا منو ب..)
حالا دلم میخواد درباره خانه و خانواده شون بگم ..... بگذریم
درباره علت داغونیتشون.... بگذریم
پسرای معلوم الحالی که سینه هاشون ۸۵ رو رد داده و در نواحی شرمگاهی تتو دارند و واسه نشون دادنش زیپ باز و شورت لامبادا ( خدا شاهده فک میکردم این یکی ۱۵۰٪ زنونه است که نبود) ابرووووووو اوووووووووف ابرووووووو
و ....
.
.
.
دولت هندوستان دو دهه گذشته متوجه شد که تعداد محدودی تکرار میکنم تعداد محدودی از مردان کشورش تمایلات زنانه دارند، نه در حد لنگ باز عکس انداختن ، شما بگیر در حد ایش و پیف کردن از کار تو معادن و استفاده از کرم مرطوب کنندهدست و صورت،
یکی از بزرگترین رفرم های اجتماعی واسه همین موضوع در دنیااااا تکرار میکنم در دنیااااااا توسط کشور دوست و بیگانه و گاو پرست ( اگه از سفارتش نرن بالا) صورت گرفت، افراد غربالگری شدند و تاریخ اجتماعی فرهنگی ۵۰ ساله بازنگری شد و سر آخر فهمیدند که زنان حامله در فلان سال موقع شیردادن فلان مکمل رو خوردند و ....
خداییش شاید قسمت قابل توجهی از این گه بازیا با دارو و تنظیم بهداشت غذایی حل شه، میمونه ۹۹٪ باقی مونده که یا باید اعدام شن و یا به اعمال خاک به سریشون ادامه بدن.
بمب هیدروژنی کره شمالی میتونه بدون آسیب به زیرساختها ، حیات بیولوژیک همه ما رو دسته جمع به فاک فنا بده.
به امید اون روز.
آمن، آمن، آمن
علی رغم داشتن آرشیو خوبی از فیلمها ( مجردی جفتمون) و سری جدید سریالهایی که از عظیم و محمود گرفتیم ، باز باز باز
دست و دلم نمیره حتی تیزر برکینگ بد رو ببینم ، تو زندگیم لاست و فرندز و دیدم و عملا چیزی گیرم نیومد، بعدها ۲۴ و الان نقره داغم.
همزمان همت سیریال بوعلی رو گذاشته و گوشم به دیالوگاش بود و پته میدوختم، گفتم وحید دلم میخواد دست نویسنده دیالوگاشو ببوسم،
ارسطو جهات را به شش میدانست از آنجا که مکعب ۶ وجه دارد ، حال آنکه زمین و اثیر کروی است و بر صفحه و وجه و زاویه نگنجد و هر م شرق را مغربیست که خود مشرق مغرب دیگریست و الخ.....
تمام قد سجده بر آستان آرامگاه کیهان رهگذر نگارنده این سطور
کاش با تو محشورم کنند.
تو خیلی خوبی بانو
دوستت دارم خفـــــــــــــــــــــن
داداش غلامرضا که بعد جنگ جهانی دوم با روسها رفت و دیگه معلوم نیست چی شد.
خب اینکه امین مرد بزرگیه که روح بزرگی داره شک بردار نیست.
بعد برگر محشری که همگی در دفتر ۱۸ زدیم ، من پا شدم به نظافت که محیط به غایت ( غایط) کثیف بود و وحید هم یه دهن چهچهه زد و با بیسیم شروع کرد قولک بازی، دکتر مداح به بخش فلاااان
دکتر ک به بخش فلان
پرستاران فرار کنید دکتر ص وارد میشود
پرستاران زره فولادی در راهرو و دو درب خروج اضطراری ....
حسابی خندیدیم
و در نهایت مداح سوار شد که برسونیمشو دقییییییقا سر پیچ اسکان بهم گفت میشه امشب ۵ دقیقه دیرتر بخوابی؟
و از کیفش در و گوهر بیرون آورد
یه سری سی دی واسه تولد همت و سالگرد ازدواجمون
آقا همت دیگه داشت پاهاشو میبوسید که سه گاه طلایی شروع شد و خیابونگردی ما هم ایضا.
عاقا نمیتونم مثل قدیم خوب بنویسم.
یکی خوبم کنه.
بنویسید شوهرش نتوانست حتی برای یکبار دلش را بدست آورد و آرامَش کند.
بعد هم چن تا فحش ناموسی رو قبر وحید بنویسید حداقل اون دنیا دلم خنک شده.
پسره ی یوقورت
طوبی گرسنه بود.میلرزید.شوهر ۸۰ ساله ش در بخش آقایون بود.گفت قرص داری؟ ده روزه شکمم کار نکرده.پول ندارم.قرص میخوام.تخت فلزی با ابر ۵ سانتی.
داغونم
سراسر نفرتم اکنون
با تماس آقای بیات من شدم مترجم همزمان چهاردهمین دوره مسابقات شطرنج جام خزر.البته این چهارمین دوره است که مترجم اونجام.
هرکی دوس داره بدونه کی قراره بیاد بره بسرچه.
از پوشک و ملیحه و کبریا و دوست پسرش و از آسیه و طوبی که گشنه بود ،لز پارکینسون
باید شام درست کنم
میام و از سرای نور مینویسم
چون با تبلت سختمه ایمیل بدم خدمت عزیز دل عرض کنم که بستگی داره ، از صفحه ای ۵ تومن تا ۳۵.
۵ تومن زبان عمومی در حد بالا مثل کتاب های خیلی معمولی و ساده بالاتر از ۵۰۰ صفحه که اکثر مطالب تکراریه ولی مت تخصصی نرمال در حد کارشناسی ۱۷ تا ۲۰.
متون تخصصی و فوق تخصصی دکتری صفحه ای ۳۵.
با مهر دادگستری برو ۷۰ تا ۱۰۰.
تولدش رو با تاخیر دو روزه تبریک گفتیم. همت سیبیل گذاشته کانهو ساواکی ها شده و منم طبق معمول پنج شنبه ها یه دستی به سر آشپز خونه کشیدم و ناهاری بس من درآوردی خوردیم.
دیشب عزیز شام مهمونمون کرد و یه مو اندازه دو وجب تو غذام بود و تقریبا با آبلیمو به زور خودمو کنترل کردم که سر غذا عق نزنم.و متعاقبا امشب هم مهمونشیم. حالا چرا راست کرده هی بهمون شام بده تقریبا مسئله لاینحلیه.
برنامه خاصی نداریم جز آزمونهای ملعون وحید و تز من تا اومدن شعیری از بلاد کفر لنگ در هوا میمونه.
چرت عصرگاهی دارم
با اومدن ملنگو و چلنگو ، آبی و شوهر آبی از تنهایی دراومدن.
ممنون وحیدم
سلام
دوستون دارم ،اسمتون چیه؟
متین
معصی؟
نه،متین.متیییییین.
من ملییه هستم.دوستون دارم.
دختر ۴۰ ساله ای که بدلیل عقب افتادگی ذهنی در خانه سالمندان روی ماهش را بوسیدم.
ملیحه.
خب اونی که ۴ پست میذاره اوضاش وخیم تره یا اونی که ۵:۱۷ کامنت میذاره.؟؟؟
تازه همت رفت سر کار و من دلم تنگ شده، تا ۶ عصر چه جور تحمل کنم
هیهاااااات
فسبحان الذی بیده الملکوت کل الشی.
من به تسبیحش کار ندارم.فهمیدن یدش هم کار ما نیست.آدم جون بده،پرپر شه،تموم کنه،معدوم شه
فقط بدونه ملکوت کل الشی یعنی چی.
بگه و جان بستاند از قِبَلَش.
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
همینجور دوتایی تموم کنیم چی میشه.
ترجیحا من مرگ مغزی.
حداقل اون کارت به درد بخوره و پول چاپش درآد.
بعد از سه سال پیاپی مترجمی همزمان تورنومنت بین المللیب شطرنج جام خزر
۱. منتظرم آقای بیات رییس هییت شطرنج و دوست گران مایه ی من زنگ بزنه که دهه فجر شده و واسیلی پاپین و علییف و .... اومدند.خانم س کجاییی خودتو برسون سخنرانیه استانداره و آقای رهنما.
۲.دلم نمیخواد کسی زنگ بزنه.حتی احمدپور گمج.چون با چه دل و زبونی بگم رشت نیستم آقا.نیستم.
با تایید بهزیستی استان و شهرستان بنده میرم که داشته باشم شنبه و چهارشنبه ملاقات و تمرین ورزشی برای خانه سالمندان نور.
هدیه بینظیر این روزهای من
میدونی کی غربت خفه ت میکنه!؟
وقتی میگن یه معرف بیار و عملا جز خودت کسی تو رو تو این شهر نمیشناسه.
واقعا این چه کاری بود من کردم؟
خواب سه ساعتی دیشب بدک نبود ولی کمتر کسی میتونه با صدای نعره گوشی وحید بیدار نشه.بهر حال سادونلی دیدم آی ام ادد تو ا سوپر گروپ.حالا گروه چی؟یه خر دوشاخ کاندید شده( خر دو شاخ یعنی موجودی که المانهای خریت و گاویت رو توامان داره) و منو یه حرومزاده ای اد کرده تو گروه.
حالا بحث گروه چیه؟
آقا ما رای ندیم خیانت کبری کردیم.
خب به چی خیانت کردیم؟
به خون ...
خب ،نص قرآن چی میگه؟ رای ندادن خیانته یا مال مردم خوری!
نه وظیفه شرعی ماست رای بدیم.
بعد من یهو یاد همه ی وظایف شرعی ام افتادم
غیبت که خدا رو شکر سربلندم
بد دهنم
به والدین که احترام نمیذارم هیچ بیچاره ها خ..میکنن بهم حرف بزنن.
نماز که صبحها کلا تعطیله، ظهر و عصر ساعت ۵ و مغرب عشا ۲.
چی میمونه، روزه، خب روزه بدک نیست ولی معمولا قضا مضا تو کارم نیست.
حجاب که خب ....
صدامم جلو نا محرم نازک میکنم،
حرف شوهر که گوش نمیدم،
ترجیحا موسیقی غنا هم بله،
این ترم با گندی که نجاتی زد عملا حق الناس هم گردنمه،
حسود هم هستم مثلا از مهمونی پرفکت دیشب کلی ایراد گرفتم و به قول وحید همه یابو هستن و من خداوند،
دیگه چی میمونه، آها ، التزام عملی به قانون و مقررات که ندارم چون اگه داشتم ۶۷۰ هزار تومن الان برگ جریمه تو نوبت پرداخت نبود،
مسخره هم میکنم همه رو ، البته نه ایرادات مادرزادی رو ولی خیلی چیزای دیگه از جمله غذاخوردن و لباس پوشیدن مردمو،
آها
تهمت هم میزنم تا دلتون بخواد مثلا مقصر کل وسواسی بازی بشور بشور من مادرمه و همه ی آرمانگراییهای الکی دل خوش کنک هام بابام ، و عملا خودم موجود معصوم و باکره ای هستم که هیچ دخلی تو روحیاتم ندارم.
....
...
..
حالا یه چنین موجود احمقی چیزی واسه از دست دادن داره؟
واقعا تو این پرونده خیانت به خون ...... باشه یا نباشه توفیری داره؟
خدایی اینو بگم و پاشم برم بانک،
خدا اون روز سخیفو نیاره که ببینم کسی غلط املایی داره.آلبوم جدید چارتار و خریدم ،احسان حائری یا شایدم تایپیست بیسواد نوشته بود بی محابا، سی دی رفت تو بایگانی و از چشم افتاد.
حالا تو این سوپر گروپ یه خری اومده گفته شما قلب رآکتورو درآوردین و به رخس و پایکوبی پرداختید.اینکار شبیح خیانته.
فقط فک کنید چی بارش کردم.
انگل
خدا آدمو بکشه و جوگیر نکنه، تو کلای یوگا موقع ساواشانا چنان تو خلسه رفتم خواب دیدم شام آماده ست و مامان بابای وحید اومدن بالا دارم کاهو میبُرم و ....
از بس خوب بود که در وصف نگنجد.یعنی درحالی کار یدی میکردم که از لحاظ جسمی کاملا سبک بودم.
بیصبرانه به همه ی مامانی ها فک میکنم.این ترم درسام خیلی زیاد شده.شنبه هام خالیه.ایشالا هر هفته شنبه پیششونم.
صندوق بیان سلام
خوبی؟
چرا با من راه نمیایی؟
آیا من آدمی نیستم چون دیگر مخلوقات؟
بیان
ازت فضای اختصاصی خواستم ،چیز نخواستم که هی ریدایرکتم میکنی.
حالا که اینطوره،فضای اختصاصی هم بدهی دیگر نمیگذارم.
اِبله
خب روز اول خیلی خوب بود.
ماشینو گذاشتم کارواش ایده آل و رفتم تو.
جلو در دمپاییمو عوض کردم و به سختی یعنی واقعا به سختی از بین دمپاییها چشام و بستم و پامو کردم تو یکیشون.
اییییش
بگذریم .جورابمو انداختم دور.
بعد رفتم و با مدیر سگ اخلاق حرف زدم و بعدش هم تخت به تخت با مامانی ها حرف زدم.
اصراااااااار داشتند با همه رو بوسی کنم و منم کردم.
دست همه رو گرفتم و پشتشونو مالیدم.به غایت تمیز و سفید بودند و آروم آذوم سر صحبت وا شد.
دستمو سفت میگرفتند که اگه بری دیگه نمیای و من قول دادم که برگردم.
حالا منتظرم ببینم بهزیستی چی میگه.
دوسشون دارم.
مامانی خوشکلم
مامانی افسر نازم
مامانی باکلاس من
دوستت دارم.
خب
بعد برنامه غذایی
میریم که داشته باشیم قدم زنی شبانه ۹ تا ۹:۳۰
و مرور آرشیو آقا
با اتوبیوگرافی شروع کردم.
دانشگاه ناقص بلاخره اعتراضشو وا کرد و بچه ها میتونن اعتراض کنن،با چه تفاوتی؟
اون خاک به سر اعتراض میده
من رد یا تایید میکنم
بعد شورای دانشگاه
بعد استان
بعد میره کشور
که ببینند آیا این توله سگو قبول کنیم یا نه.
آخه احمق
آخه حیوون
واسه هر کمیسیون توی حروم لقمه قراره نون بگیری.قراره بصورت فله همه رو رد یا تایید کنی دیگه شورا شورا کردنت چیه.
داشتیم حرف میزدیم
من ادای بچه
او آدم بزرگ
گفتم : من دخترت باشم؟
فشارم داد.خیلی محکم.گفت : تو باید زنم باشی.
گفتم: مگه اینجا افغانستانه؟ و بعدش چشمم خیس شد.
چرخیدم به پهلو و عینا عبارات زیر رو تکرار کردم.
خدا رو شکر امنیت داریم.خدا رو شکر هستند . خدایا شکرت امنیت داریم.
گفت: امنیت من تو .........
دیگه مهم نبود بینمون چی میگذره.در آن واحد داشتم به همه خونه های ویروون،همه ی دختران رنج دیده، همه بچه های ۲ ۳ ساله که دقیقا همین الان سپیده دمشونه و سرما تو استخونشون نشسته فکر میکردم.به پدری که پای صف نفت کشته شد.دخترای برده.انگشتهای یخ کرده.زنای اسیر.به همه ی نکبتهایی که موهای دل آدمو سپید میکنه.
من کاری ندارم خود مردم اونجا لیاقتشو دارند یا نه که زندگی خوبی داشته باشند ولی دلیل نمیشه که نگفت مرگ به آمریکای خونخوار.
من فقط برا خاطر اون بچه ی ۳ ساله ای که مادرش ۱۵ سالشه و هنوز اونقد بزرگ نشده که بدونه موقع عوض کردن پوشک بچه ش نباید با آب سرد گندیده بچه رو بشوره، فقط واسه اون سرباز حرومزاده که تفننی بچه مدرسه ای ها رو نشونه میگیرن، واسه فغان دل افغانستان از آمریکا بیزارم.
بقیه ی سرزمینها ....
خدا میداند.( با ریتم چارتار بخونین)
سید حسن هاشمی وزیر بهداشت، بعد از اجرای برجام و رفع تحریمها چه میکنه؟
از سردار قاسم سلیمانی تشکر ویژه میکنه.
من حیروووؤن این آدمم.
بعدها معلوم میشه.
سازمان ادارای پنتاگون از ۷ لایه حفاظتی تشکیل شده است که از این میان ۴ لایه به طور خاص مربوط به کنترل ارتباطات با شخص وزیر دفاع یا رییس پنتاگون میباشد. کمی بعد از نامه اوباما نامه ای از تمام این لایه های امنیتی ، اطلاعاتی و حفاطتی عبور کرده و مستقیم ، روی میز کار وزیر دفاع یعنی لئون پانتا قرار میگیرد.
ظاهر ساده نامه که هیچ آرمی از سازمان های مرتبط با پنتاگون در آن به چشم نمیخورد توجه وزیر را جلب کرده و وی آن را از روی میز برمیدارد … با باز کردن نامه و خواندن آن عرق سردی بر چهره پانتا مینشیند !
یک نامه با سربرگ رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران … نامه حاوی عبارتی بود که قطعا برای رییس پنتاگون با آن عظمت حفاظتی باورکردنی نبود !
” اگر لازم باشد از این هم نزدیک تر خواهیم شد ”
امضا : قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس جمهوری اسلامی ایران
اینو از دل خودم نگفتم از فرانس ۲۴ گفتم.اگه فرانسه بلدید چه بهتر اگه نه سرچ کنید : soleimani + letter+ pentagon
از فردا کارم شروع میشه
کولاژ و کاموا و کاردستی و سفال
با همراهی کلی مامانی و حاجی بابا
در خانه بزرگان شهر
از روزی که با هم تو یه خونه زندگی میکنیم حدود یه سال میگذره،امشب یه جوری نسبیت زمان رو درک کردیم که انگار ۱۵ سال عمرمون با هم گذشت.
حال مرگ دارم.
داشتم خطابه ی قبل از خواب میدادم:
دلم میخواد صاف طاقباز بگیرم دراز بکشم ، از پا شروع شه و بیا از لبم جونمو بگیره و تموم.
احساس سبکی و بی وزنیشو میتونم حدس بزنم.
داشتم میگفتم حالا گیریم ما ۳۰ سال با هم زندگی کنیم اونوقت دوباره اونجا هم ....
خب قاعدتا من کارهای مهمتری از زندگی مشترک دارم.اینکه درگیر این شرایط بشی یه مرضه، اینکه آگاهانه این شرایطو هندل کنی یه درد بیدرمونه ولی اینکه خودت تو گردابش بیفتی عین یابو جفتک بزنی و موج ببرتت داستانش فرق داره.
یابویی که تو گردابه خیلی هم آگاهه ،خیلی هم درگیره ولی خب از دستش کاری برنمیاد.
نسبیت و میگفتم.
لامکانیت و لازمانیت قاعدتا باید گستره ی عظیمتری از زندگی مشترک داشته باشه.خیلی زیادند کسایی که هستی رو جبر میدونن و مثل همیشه یه عده جلوشون درمیان که جبر نیست و عشقه.
حالا هرچی باشه فرق نداره،من درگیر اون فهم وسیع لایتناهی از هستان هستم که نه بودش و نه نبودش تو هستان من فرقی نداره.
اون ادراک فراگیری که گاها اشتباهی اسمشو میذارن علم لدن.
خب باید منطقی باشم، هیچوقت خدا معجزشو خرج من معلول الذهن نمیکنه ولی راهی که هست بن بست نیست.
خودی رو تصور میکنم که از ازل تا ابد از ۶ جهت حضور آنی داره و فقط رصد میکنه.
میخواد علمش زیاد شه؟ نه
میخواد حال کنه؟ نه
میخواد قدرتنمایی کنه؟ نه بابا
خب چه مرگشه؟
هیچی دیگه، این زندگی کمشه هوس اینفینیتی کرده.
آیا واسه جاودانگی و تمایل بشر به مادام العمری دلش اینو خواسته؟ نه نه نه همون عدم که بود جاش بهتر بود،بهرحال هیچ معدومی نمیاد از خودش آرزو درکنه چون خودی نداره ول
ی موجود داغون میشه زیر بار خواسته هاش.
چه مرگش است هان؟
واسه خودش داره زر میزنه.شما ببخشید.
.
.
.
.
مکالمه فوق مکالمه ی خیالی بود بین من و حکیم عقلی و حکیم اشراقی.امید آنکه اتفاق افتد.
فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ.
اون ملکوته رو آرزوست