تازه داشتم عادت میکردم
بَرِش داشتند.
.
.
.
عاقا بذار سر جاش.
تحریم ها رو میگم.
- ۰ نظر
- ۲۷ دی ۹۴ ، ۰۰:۵۱
تازه داشتم عادت میکردم
بَرِش داشتند.
.
.
.
عاقا بذار سر جاش.
تحریم ها رو میگم.
درگیرش هستم
خیلی زیاد
یک جورایی هم اگر حساب کنی مرجع تقلیدم شده
کاری ندارد حیض باشی یا جنب
یا مثلا نماز میتت رکوع دارد یا نه
یا اگر سه کیلو خرما سر سال اضافه آوردی برداری بروی یک فلانمش را بدهی( گرچه من خود بارها خمس طلاها و سکه هایم را داده ام و در مغز ناقص من دارایی ام را پاک کرده ام)
مثلا برایش فرق نمیکن که این آدمک نرینه است و نباید باهایش نازک حرف بزنی( همینجا یه گریزی بزنیم به زبانشناسی،الساعه من یک تعمیم افراطی انجام دادمovergeneralization و واژه ی باهایش را ساختم)
چیستا یثربی درس خارج نخوانده ولی داخل مرا به هم ریخته
.
.
.
تو فکر یه سقف خیریه ام.
حتی در حد حموم کردن و اصلاح صورت سالمندان خیریه.
فردا صبح به امید حق
روز دیگریست.
به غیر از صدای جنی که هر روز منو ۱۰۰ بار صدا میکنه و بعد که جواب نمیدن عین مامانم صدا میزنه مهسااااااا
شبا میشه صدای ۳ چیزو واضح شنید
دقیقا مثل حالا
که اول لباسشویی کارش تموم شد و خاک به سر صدا انتخاب کن کمپانیش که ملودی ۳ دقیقهای گذاشته که هوووووووی بیا لباسات شسته شد.شق القمر که نکرده.چها تیکه لباسو گربه لجن شور کرده ،اگه شستنش اندازه آهنگش خوب بود اینقد بلوزای وحید نمیرفت تو لباس کارگری.
بعد ظرفشویی که هی بدک نیست
و آخری که دقیقا هووی منه و کاش میشد زیرش بگیرم لپ تاپ وحید که تهوع جنسی میگیرم صدای دانلود کامپپلیت دانبلود منجرش میاد و بعد اوتو شات دان .
بعد صدای تیک تیک ساعت قهوه ای و خر پف وحید.
الساعه صدای اذان هم بلند شد.
ببخشید.
صداها تموم شد.
همینا بود فقط.
در تمام زندگی برای پسرداییم گریه نکردم.چون اولا که خیلی با ما فرق داشت و خیلی بچه تهرون بود و خیلی طول میکشید که همو ببینیم.تنها دورانی که سیر دیدمش زمانی بود که زنداییم قهر کرده بود و دایی آورده بودش خونه مامانی و اون چند ماه شد تموممممممم خاطرات من از بچگیم.
حالا جزییاتش بماند که چه
ولی میتونم بفهمم که من ۵ ساله بودم و او ۶ یعنی چه.
اینو من نمیفهمم.
سلولهام دارن میفهمند.
فکر کنم سه سال میشه ندیدمش.
نمیدونم کجاست.شنیدم رشت ،قهوه،ISP،بیمه ... نمیدونم.
ولی .
کاش میشد عکسهامو بذارم ولی شما همون kill bill رو تصور کنید.
+ عاقا ببخشید از مغز شما مطلب کش رفتیم مهندس.
انسان میتواند بریند
در هر اسکیلی
به هر چیزی
حتی به سالروز عروسی خودش
از هفت جهت خودمان را پاره پاره کردیم که ۲۴ دیماه روز همسری ماست که سادونلی امشب جواب آزمایشمان را پیدا کردیم که عدل نوشته شده بود ۲۴ دیماه.پس تاریخ میرود یکروز عقب تر.
من گیج دو عالمم.
همسرجان تو چرا؟؟؟
البته همش به خودم میگویم مهم نیت بود که دقیقا روز ۲۳ دی رفتم و تنبک را خریدم ،فقط حیف اون همه گریه که فکر کردم وحید روز سالگرد را خراب کرده.نگو نه تنها خراب نکرده بلکه اصلا سالگرد نبوده.
دوباره تاکید میکنم
خاک دو عالم ب سرم که هیچ چیزم بسان آدمیزاد نیست.ولو تو بگو سالگرد ازدواج.فردا روز چه شود ندانم.
از صبح مشغول کاریم . به خیلی از کارا رسیدیم. مهم ترین نکته امروز اینه که سه وعده صپونه (دقیقا همین کلمه صپونه باید باشه) و ناهار و الان هم شام رو داریم تجربه میکنیم. صپونه کامل با کره و مربا، ناهار عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالی که املت عزیزم باشه و تا ثانیه هایی دیگر چلو مرغ با زرشک. خدایا این لذت خوردن توی روزای تعطیل رو از ما نگیر که خیلی حال میده. الان انقدر ذوق دارم برم زرشک پلو با مرغ همسری رو بخورم که اشک تو چشام حلقه زده و دستام میلرزه. پس سخن کوتاه باید و ما رفتیم دنبال سفره. باااااااااااااااااااااای
خیلی وقته حس نوشتن فقط تو روزانه نویسی خلاصه شده.
خدای را مددی ای رفیق ره
بعد از اینکه با دشواری برنامه کنسرت ناظری ها و علیزاده و معتمدی رو در تهران دیدیم ملتفت شدم که جفتشون رشت اجرا دارند.
کاش خونمون رشت بود.
کاش
به نام خدا
خیلی افتضاح
از ۳ تا حدود الان که ۵:۲۷ بامداده داشتیم دعوا میکردیم و من زرت و زرت گریه میکردم و جای تتوم خیلی میسوخت و همش اون شعر لعنتی رو مرور میکردم و همش حس میکردم که خیلی حیف شدم که با وحید تکرار مکررات عروسیدم ولی اذعان کنم از بی شوهری خیلی بهتره.
بعد که هر چی بلد بود بهم گفت ، حتی اون جمله که تا ابد یادم میمونه، منم زدم زیر گریه و بهش گفتم واسه سالگرد عروسیمون واسش تنبک خریدم و امین بوده و گذاشتم طبقه سوم که مثلا خیر سرش سورپرایز شه و اون حدود یه ربع سکوت کرد و بغلم کرد و چون بغلش عین بغل تازه متوفی ها بود اومدم رو بالش خودم و بعد پرسید تو چطور صبح بیدار میشی؟ منم شونه بالا انداختم و اومدم سراغ بیان.
اینکه زن شب عروسیش بشنوه ...... قاعدتا خیلی ناراحت کننده س و دوباره قاعدتا تاوان بدی داره.
همه حرفها رو تو نات این إ شِل کنیم
شب پی پی ایی رو گذروندیم.
کلا گه نشه تو سالگردامون انگار شب سحر نمیشه.
من از همینجا از خدا تشکر کنم که همه چیم برعکسه.میتونستم مثل همه بیام و بگم واااااوووو چه شب رومنسی بود و ما خیلی عاشقانه همو بوسیدیم ولی واقعیتش اینه که رفتیم آیس پک و چون پول نداشتیم من متوسط و امین و وحید کوچیک سفارش دادن و مجموعا ۱۳ هزار تومن رو از ۳ تا کارت کشیدیم تا بیحساب شیم و تو شام من یه موی رنگ کرده بود و .....
به هرحال گذشت.
خاک بر سرم که هیچیم مثل آدم نیست.
فردا صبح هم تنبک و میاریم رونمایی کنیم.
کاش کوفت میخریدم واسش.
کوفت
کن یو سپیک اینگلیش؟
یس
اوکی
آی ویش آی هو باوت کوفت
نو بای
دقیقا همین موقع ها از خونشون راه افتاد بیاد خونمون بریم آزمایش.
عروسیمون امروزه.
لی لی لی لی
بعد مدت های مدید قراره پنج شنبه و جمعه مال خودمون باشه. البته فردا اول صبح باید بریم برای کار کارت ملی هوشمند. دیشب شب بدی بود. من مقصر بودم. دو شبی هم هست که شبی یه ربع تاریخ بیهقی میخونیم. دو تا آزمون پیش رو دارم و باید موفق بشم. امشب رفتیم دیدن احسان. مدت ها بود ندیده بودمش. الان هم مشغولم برای ثبت نام آزمون و اصلاح صورت و کارهای دیگه.
بعد مدتها
.
.
.
سرچ
کم کم بیان داره جایی میشه که درد دل خونه نام بگیره بهتره.با وجود اینکه خیلی جزییات توش مینویسم ولی باز چون بلاخره چهارتا آشنا دارن میخونن خیلی جزییات دیگه گفته نمیشه.
یکیش همین قهری که الان وحید و من توشیم.و من خیلی خیییییییلی دلم میخواست وحید مرد خوش مشربی باشه ولی بیشینه مکالمه ش با من ۲۰ ۳۰ جمله در روزه و همه اون جملات هم ( وقتی میگم همه یعنی همههههه) تکراریه.
بارها گفتم خلاقیت و همه ی اون بارها خلاصم کرد و گفت نیستم.
خب اینکه روزی ۱۲ ساعت کار میکنه خیلی آزاردهنده ست و من به محض رسیدنش میفهمم که باید آرومش کنم ولی کاش بدونه که منم نیاز به آرامش دارم.کلا حس همیشه بدهکارها رو دارم و این خیلی بده و این در حالیه که کلی از خواسته هام رو نادیده میگیرم.
هیچی دیگه
گلاب به روتون مثل همیشه قهر کرده و پشت کرده خوابیده و این تو قاموس من ترسو بودن مرد رو نشون میده که به مشکلاتش از این زاویه نگا میکنه.
یارووووو
تو که خودت ناراحتم کردی ، حداقل یه جو شیر باش نذار با ناراحتی بخوابم.
و الساعه صدای پف پفش بلند شده و دلم میخواد لگد بزنم بین مهره ی ۷ و ۸ ستون فقراتش.
چقدر گریه دارم.
چقدر برام گرون تموم میشه که جواب من اینه.
مردکه الدنگ امروز ۱۰ زنگ زده داااااااااااد
که چرا به فلان دانشجو دادی ۱/۵ باید قبولش میکردی
خاک دو عالم بر سر خودش و اون دانشجوش
سلام. میدونستی خیلی بی معرفتی؟
مگه من دوستت نبودم مگه نگفتی مثل ....تم؟ بدون توضیح باید وبلاگت رو حذف کنی و بری؟
به خاطر اینکه از گذشته و ........... میدونستم؟ آخه بی انصاف مگه دخالتیم میکردم؟ پرسیدم چی شد؟
من که آرزوم بود ........یم خوشبخت بشه؟
خیلی بی انصافی.
مثلا وقتی رفتیم بیرون خیلی حالم داشت بهم میخورد که داریم برمیگردیم ولی وقتی داشتم میرفتم بیرون هی میگفتم بیرون خراب شده مگر چه دارد که همش باید بروم بیرون.
متاسفانه علم زبانشناسی در تعبیر جمله ی فوق حرفی برای گفتن ندارد.
از بس خوشبختیم میشینم عین بدبختها گریه میکنم و غبطه ی عمری که میرود را میخورم حالا اگه از من بپرسی بلانسبت مگر میخواهی چه گوهی بخوری ۱۵۰٪ جوابی ندارم که بدهم. کلا غبطه هم از روی اینرسی بالایم است.مثلا الان که اینجایم کلا یادم میرود که ننه بابا دارم و دلم فقط برای شهرم و رفک من تنگ میشود و وقتی هم که آنجا بودم یادم رفته بود زن و بچه دارم و کلا داشتم برای خودم مجردی حال میکردم.
مثلا وقتی رفتیم بیرون خیلی حالم داشت بهم میخورد که داریم برمیگردیم ولی وقتی داشتم میرفتم بیرون هی میگفتم بیرون خراب شده مگر چه دارد که همش باید بروم بیرون.
قاعدتا این تفاسیر قابل تعمیم به حمام رفتن، اتو کردن، رانندگی، درس و ..... هستند.
تنها چیزی که توش اینرسی ندارم تمیز کردن است.
یکی میگفت اینقدر تمیز نکن مچت درد میگیرد و ایشالا برود زیر تریلی که چشم زد چون مچم بد جور درد گرفته.زنیکه تن لش.به تو چه.
فقط دوتا ابله میتونن پوست گوسفندو بچسبونن به موکت و بعد موکتو بچسبونن به سرامیک.
خدا شاهده ما اینکارو کردیم.
ملعون جواب میده.
عین ساعت کار میکنه.
آلبالو خشکه و آلوچه و ذغال اخته خیسونده بودم.کی؟ قبل رفتن سفر.
امشب دیدم کف کرده،باد کرده، الکلی شده.
- ااااه حیف شد این مشروب شده.
: ااااااااِ راس میگی! بوی الکل میده.
- بریزمش دور دیگه.حیف شد.
: نهههههه.بذار بدمست میاد میخوره.
.
.
.
بدمست اگه صدامو میشنوی خودتو برسون.واست نوشابه انداختیم.الکی نیست بهت میگن بدمست.
شکر نمردیم و ساقی شدیم.
یه پیج هست wow.planet آدم بمیره عضو نشه.نصفه شب تو تاریکی اتاق یهو میبینی یه مار چنبره زده وسط گوشیت و داره نگات میکنه.
بگذریم.
یه سری تصاویر هست که آرزو میکنم هیچوقت ندیده بودمشون،یکی برمیگرده به سال ۸۳ وقتی یه پسر کولی دیدم که داشت ته رانی داخل سطل زباله خیابونو با انگشت درمیاورد و وقتی طرفش رفتم فرار کرد.یه هزاری گذاشتم رو جدول و داد کشیدم بیا برو آبمیوه بخر و دور شدم.اومد پولو برداشت و رفت طرف یه دکه و فروشنده چون فکر کرد پولو دزدیده داشت زر میزد ،تا رفتم به فروشنده بگم دزدی نکرده،پسربچه دویید و پولو پرت کرد رو زمین و من .....
یکی دیگه عکس اون لاشخوره که منتظر بچه بمیره و یه عکس هم که یه پدر رو گلوی بچه ش ایستاده تا خفه شه و یه فیلم که یه مادر با گوشی بچه شیرخواره رو میزنه و بچه باز به دامنش پناه میبره و ....
الان هوا خیلی سرده،نشستم دارم واسه همه ی آدمایی که پتو ندارند، بخاری ندارند، خونه ندارند گریه میکنم.
یعنی واقعا دارم گریه میکنم.
بعدشم خیلی گشنمه ولی دلم نمیاد غذا بخورم.خیلی از بچه ها هستند که خیلی از خوردنیها رو تجربه نکردند.
ولی با یه چیز نمیشه شوخی کرد و اون حجم مثانه س.
همدردی نداره.
باید خالیش کرد.
۸ مرداد تا ۸ شهریور یه ماه
مهر دو ماه
آبان آذر دی سر جمع ۵ ماه
۵ ماهه که بهم زنگ نزده حالمو بپرسه
امشب زنگ زده میگه عایا درسته عکس فلان تو اینستاته؟
کدوم عکس؟
وحید تو شهر ممنوعه بغلم کرده و زیرش کپشن گذاشتم عشق در شهر ممنوعه.
هرچقد میخوام فک کنم که این آدم خوبه باز یه ندایی از درونم نهیب میزنه که بیشعوره.
کنجدش.
خبر نداره عکسو قاب کردیم زدیم سینه دیوار خونه.
بیایید درست بخوانیم
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقاح.
این هم از دومیش
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
اگه شب تا به روز تننها بودن اذیتش میکنه پس موج همونیه که من فک میکنم
بسیاری از پستهام پوچ و بیمغز به نظر میرسه ولی حتما تعمدی پشت نوشتن هست.
.
.
.
کنسرت علیزاده عاااالی بود.
انسان بچه زاست و همه چیز خلقت از همینجا شروع میشود و ختم میشود به مهمان امشب ما.
یکبار که یک جاییمان گرم شده بود به دوستی گفتیم که قصد نداریم فرزند داشته باشیم و حدود سن چهل یا کمی بیش میرویم یک فرزند شاید هم ده تا میآوریم تا دوست ما باشند و الخ.
دهن به دهن گشت و رسید به گوش آنکس که نباید میشنید، و همان کس مهمان امشب ما بود با فرزند ۴ ساله ش و یک ریز ادعا میکرد که او و شویش خیلی هات هستند و فرزند آنها خیلی وبال است و آنها میخواستند خارج بروند ولی بچه نمیگذارد و میخواهد دکتر شود ولی زود زاییده است و میخواسته فلان و ساپورت وشوهرش و بچه را بخوابانیم و بزرگ شده میفهمد و الخ.
یک ساعتی میشود که رفته اند و من حیرانم که کجای من شبیه مشاور خانواده یا مسئول سقط جنین یا بازرس تنظیم خانواده یا راهنمای تور گردشگری خارج یا هر خر دیگری است که آمده از این چیزها گفته و رفته.
با نزدیک شدن به تولد همت کم کم میریم که داشته باشیم
کادوی من که شامل چند جلد کتابه مثل همیشه ولی عنوانشو نمیگم
کادوی مارشال که طبق معمول از عتیقه فروشی سیف علیان یا صیف علیان خریداری شده
و دوباره کادوی من که به مناسبت اولین سالگرد ازدواجمونه
خدا همش از آدم میپرسه فلان کارو کردی؟ بعد آدم میبگه نه،بعد میگه چشسات کور بود حجت رو ندیدی؟
این پست صرفا یه حجته که همت بفهمه تا ۱۶ بهمن زمانی نمونده.
خدا شاهده مثل عید نوروز و تولدمو روز زن بخواد بیاد شعر و گل تحویلم بده دو شقه ش میکنم.
شوهرم
بیا و در جدول مندلیوف دنبال کادو بگرد نه در کتاب فروشی ها.
کلی چیز میز عتیقه آوردم و با وجود اینکه حدود ۹ شب رسیدیم تا ساعت ۱ فقط تونستیم وسایلو جا ب جا کنیم و همسر جان دلبر چای آورد و کوزه شکست و دستش برید و من فداش.
جفتمون گشنههههههه
وحید و خوابوندم و از بس گشنمه بیدارم.تقریبا دو ساعته دارم نت شخم میزنم و جز اینکه محمد حدید بابای جی جی با زن ایرونیش رفته کنسرت سلن دیون و بلو شید جلو انونسش اومده و مطی حیدری دوتا مهمون فرانسوی داشته و کارداشیان زاییده و عینک هیژده سر یه تف رفته و بدمست باز زده دختر مردم و ناقص کرده چیزی دستگیرم نشد.
فقط لطف این بیداری اینه که وحید هر بیس دقیقه یه بار ،( دقیقا همین حالا هم ) دستشو دراز میکنه سمت من و دنبالم میگرده بعد که پیدام میکنه پشت میکنه میخوابه.یعنی من خونه ام و اون خیالش جمعه.( خواهش میکنم بذارید برداشتم عاشقانه باشه، مثلا میتونستم فک کنم هر لحظه بودنمو چک میکنه تا ..... نکنه ولی دلم خواست از مدل اولیها باشه) .البته پشت کردن وحید اوایل واسم زجر آور بود ولی بعد ها فهمیدم وقتی خیالش خیلی راحته اینکارو میکنه، دقیقا مثل الزام شستن دستها بعد پی پی، یا یه لیوان آب خنک بعد زرشک پلو با مرغ، یا به قول مقام مسئول سیگار بعد غذا.
اومدیم خونه
وحید نذاشت میو رو بیاریم و میو موند تو شوفاژخونه ی شهنازی.
تا آخرین لحظه پامو چنگ میگرفت.
از حسودیش بود نذاشت بیارم
اول از همه بگم که مهره به پا از جمع ما رفت.بقای عمر باقی پرنده هام باشه.
من دوتا خرگوش داشتم به اسم سفید و قهوه ای که عکسش تو اینستام موجوده و به خاطر باز موندن در خونه سفید رفت بیرون و عادت داشت برگرده ولی در بسته شد و تا صبح پشت در موند و یک همسایه ی گوسفند اونو برد و تو جنگل آزاد کرد و چون قهوه ای از دوریش داشت دق میکرد قهوه ای هم بردم همونجا آزاد کردم.
یه گربه هم بود به اسم میو که هر روز میومد و غذاشو میدادم و دنبال ماشینم میدویید و کلی دوس داشتیم همو ولی فک کنم تو برنامه ی کشتار عام حیوونات پارک مرحوم شدند.
پیشی سیاه و زشتی که قراره اداپتش کنیم اسمش میو خواهد بود.
مارشال غلط میکنه مخالفت کنه.از الان بگم.اگه اون مارشاله مادربزرگ منم افسره.
آدم برود بمیرد ولی کانال ایشون join نشود.یک حرفهایی میزند آدم داغ میکند.
واسه خرکردن زنها هر آلتی بهشون داده
یعنی هر آلتی هااااااا
متین یه دونه باشه. از این لحظه اعلام میشه تا ده دیقه دیگه همه افراد نامبرده ذیل از قلب بنده بیرون و به دنبال تابعیت جدید باشند. متهمین عبارتند از:
سید خلیل عالی نژاد
حسین علیزاده
داریوش طلایی
محمود دولت آبادی
مرحوم نادر ابراهیمی
مرحوم ابوالفضل بیهقی متوفی به قرن پنجم هجری
محمدرضا درویشی
پرویز مشکاتیان
محمدرضا شجریان و لطفی و شهرام ناظری
تو قلبم فقط جای متینمه.
والسلام
سلام
هرکی داره اینو میخونه بره اینستا پیج amoozesh.akkasee به عکس azim.taffaroji رای بده.
همون قهوه خونه سیاه سفیده.عظیم شوهر خواهرمه.
رای بدید خسیس ها
سال ها گذشت
ما به هم نرسیدیم
جای تو اما ، زنی همراه من است
به تو شباهتی ندارد
از تو بهتر نیست
حتی از تو زیباتر نیست...
تنها بخاطر لجاجتم کار به اینجا رسید،
اما ، وقتی موهایش را باز میکند بی اختیار
مثل همیشه تو را صدا میزنم ...
و او میخندد !
با اشتیاق میپرسد ...
رابطه ی بین موهایش و دخترمان چیست ...؟!
و من هر بار میمیرم ...
هیچوقت دلتنگی مردها را باور نکنید.
سیگار،دوستان، آرشیوفیلم،موسیقی، نویسندگان و هر چیز خاک به سر دیگری سه سوته جای خالی شما را پر میکند.
به مرگ آبی که دنیای منه راست میگم.
نمیدونم چرا یهو یاد سفید افتادم وقتی نفسهای آخرشو میزد.دلم واسش تنگ شده.اگه میو بیاد خونه مون یه جمع دوستانه عالییییییی تشکیل میدیم.
کاش بشه
خدایا
حالا که وحیدم نیست
بیا یه حالی بما بده و کمک کن رکورد ریو رو بزنم
دستت درد نکنه
خیلی وقت است فراموشکار شده ام.
چیزی جایی میگذارم و بعد
کامنت میگذارم و یادم میرود کجا بوده
پست ها را نیز
کاش مثل سنجابی که به امید زمستان بلوط میکارد
فراموشی من محصول دهد
بارور شود
+ خدا شاهده خودم هم میدونم مثالش افتضاح بود و هیچ ربط منطقی نداشت ولی پاکش نمیکنم که یادم باشه حالم چقد بد بوده.
اومدم رشت دیدم مادرم از آپارات چیز میز دانلود میکنه و خیریه ش میکنه تو گروه همکارا و دوستان و فامیل.
زن حسابی ما نباید نهار بخوریم؟
اینستگرام هم داره. عضو کمپین انیمل لاورز هم شده.
به این سوی چراغ گوشی از دستش پایین نمیمونه.
وحشتناک ترین قسمت اینه که با همکلاسی های بابام یک گروه زده از جزوه بابا عکس میگیره شر میکنه.
این مادره یا اژدر
مادر پولاد زره
سلام
به قول سیدعلی صالحی، حال همه ما خوب است، اما تو باور مکن.
گفتیم نامه ای بنویسم تا از طریق خطوط علیه اینترنت به چشمان شما برسد.
از بخشی از کار مرتب کردن خانه فارغ شده ایم، زمان نمی گذرذ که نمی گذرد. هر سحر و جادویی هم می کنیم که هیچ که هیچ.
تازه می فهمیم تو چه میکشی از صبح تا ساعت 6 بعد از ظهر که ما به خانه بیاییم.
دلمان برایت تنگ شده است بانو.
منتظریم تا زمان لعنتی بگذرد که چهارشنبه هفته آتی شود.
دوستت داریم و مشتاق دیدارت هستیم، من و 8 بچه مان.
تا نامه بعدی
در پناه خدا
بوس از دستان مهربانت
خاصیت بیان اینه که نشون میده کی با چه آدرسی داره میخونتت
یه سلامی بکنم خدمت
اون عزیزی که چراغ خاموش از رشت میاد
خوش اومدی فامیل
بعد ۴ ماه دارم رو تخت مجردی خودم میخوابم.خیلی دارد جگرم حال میکند.رفته بودم خاش فیگیر و دو تا استخون از گلوم درآورد.نا خوش و سرخوشم.
وحید آمپولیده و خوابیده و دوست داشتم قبل خواب مثل زمان دوستی هی قربانصدقه هم میرفتیم و ....
ولی شوهر جان بیهوش است
گذشت آن موقع ها که برای بدست آوردن هم جان میکندیم
حالا با همیم
شکر
چنانچه فیزیکال کهکشانی نگاه کنیم ،نو شدن سال خیلی خنده دار است چون در بسط کیهانی هستیم و عملا هر لحظه نو میشویم.
بیایید گول نخوریم.
گرچه از الان بگم واسه ۱۶ بهمن با یکی از رفقای وحید قراره سورپرایزش کنیم.
هم تولدشه هم تاریخ تقویمی عقدمون
کله شق بودن برای مذد لازم است ولی عظیم زیادی یک کلام است
در راستای این خصیصه اش کل عکسهای چینمان فرمت شد
حالا من حیران اینکه چه کنم
وحید گفت بک آپ داریم
اجازه میخام پیش از بنام خدا برم سراغ مادر کسی که سالن همایشهای بج میلاد و طراحی کرد و جان پناه و نرده ی بالکن رو ساخت.
خاک دو عالم به سرش
به نام خدا
تهران کنسرت
من رشت
وحید خونه
جداییم
دلمون تنگ شده
وقتی در زندگی واقعی اذیتم میکنه
بیخود میره تو دنیای مجازی ازم تعریف میکنه
اون تعریفات به صلاحدید خودم پاک شد.
همون کسی که جونتو واسش میدی
حاضری تو تب پاشی واسش لوبیا پلو درست کنی
با آنفولانزای خوکی و سگی و ماری و کرگدنی ۱۰ کیلو سبزی بخری و واسش کنار بذاری چون میدونی سبزی پلو دوس داره
همون چش سفید برمیگرده به آشپزخونه ی درهمت میگه طویله
مردا خرند
گاو نرند
سوار بشی
را میبرند
آخیش
دلم خنک شد
بعضی ها ذاتا احمق و کودن آفریده شدن. بدبختی هم که میاد یهویی میاد. بعضی ها در عین نهایت نزدیکی با آدم به غایت نفهمن. از سر کار اومدم می بینم یه آدم خودی زده همه چیزو بهم ریخته. آخه چند بار مگه باید به یه آدم گفت که انقدر احمق و سفیه نباش؟ درک نمی کنم واقعا. مجسمه بلاهته این موجود. اه
زندگی واقعا بی ارزشه
همین
یاد ندارم چیزی گفته باشم و گفته باشه نه
بوسسسسسسش میکنم
خواب خوابه
میگم وحید متین واست بمیره؟
سرشو میاره پایین
میگم فدات شم
باز تایید میکنه
میگم پیشمرگت شم!
میگه آره
کاش فداش شم
حیف که نمیشه
کلی کار دارم
الان دلبر جانم تنگ تنگ تو آغوشمه داره پف پف میکنه
سرش رو دستمع و راه خونمو بند آورده
آرنجش دارع میره تو دنده هام
و عملا جای گوشیم موهاشو میبینم و هعر از گاهی یهع تکونی به خوذم میدم که ببینم چی تایپ کردم
این مرد سی ساله ی پشمالوی مهربون خوابالو همه چیز زندگیمه
چشاشو میبوشسم
من دیوونه ی عظر تنشم
من دیوونه وقتایی عستم که با ریشش من و طب سوزنی میکته
وقتی مراعات نمیکنه که۸۲ کیلو شده و خودشو ول میکته رو تنم
وقتسی لم میده بهم و یه ورم فلج میشعه
یا دم صبح حس میکته بغل میخواد و منو پرس میکنه
من کاش واسش لمیرم و تموم شه این دوری
پشت میکنه و عین جوجه ها جمع میشه تو بغلم و میکه بغلم کن
کمرشو میمالم
شکم نرمشو میمالم
گردنشو هزار بار میبوسم
باز طاقت نمیاره
برمیگرده و بغلم میکنه و فشارم میده
تمام تنم میسشه وححید
دوست دارم همونجا تموم کنم
به همه کسانی فک میکنتم که به عشقشون نرسیدن یا هنوز پیداش نکردن
کاش میشد ....
چند روزه که داره عجیب غریب خوش میگذره
۱۰ شب لالا
۶ صبح بیدار باش
کارا عالی پیش میره و ....
تنها ایرادش اینه که نمیدونم میشه رشت هم همین منوال و در پیش گرفت یا به فاک عظمی میرم.
اصلا نگذراندیم
از ۱۰ خوابیدیم و ساعت ۵ صبح با گریه های من بیدار شدیم
و هنوز سر درد دارم
و باور دارم که زندگی احمقانه تر از آن است که فک میکنی احمقانه است
دیروز با وجود اینکه فیروزکوه بود و قاعدتا انتظار داشتم لهجه ای متفاوت بشنوم همگی ترکی حرف میزدند و از اونجا که خیلی وقت بود اینهمه ترک یه جا ندیده بودم حال کردم و سعی کردم تمام قد گوش باشم و دستور ترکی رو مرور کنم و از این حرفا.
مادر کنارم نشسته بود و پرسید میفهمی؟
گفتم کاملا ، خیلی کیف میکنم از اینکه بعد ۸ سال هنوز یادمه.
مادر پرسید ترک هستند؟
گفتم نه ،آذری ایرانی هستند.
پرسید رسم الخط؟؟؟
گفتم زمان عثمانیها کل مناطق مسلمان نشین از جمله کل ایران امروزی و اسلامبول و ... عربی مینوشتند ولی زمان آتاترک رسم الخط ترکیه امروزی به لاتین ....
وااااای
کاش اینو نمیگفتم
روبه روم یه خانم جوونی بود که بنفشه صداش میکردند، داشت با بغل دستی ش حرف میزد و یهو نمیدونم چه جور پرید به من که
خانننننم خدا نکنه ما عرب باشیم
قدمت ایران کهن
کوروش
ترکها کجا
عربهای فلان
ما زبانمون مادر زبانهای منطقه است
عربها اعراب گذاری دارند
ترکها هر کی بودن واسه خودشون بودن
ما آریایی اصیلیم
و من تو یه جمع ۲۰ نفره عین کره الاغ کدخدا مونده بودم بگم : خانم من فقط ۶ واحد زبانهای باستانی این ترم پاس کردم
بگم کتاب ژاله آموزگار
بگم ادبیات ایران نوشته احمد تفضلی
بگم سر ویلیام جونز و خطابه ی زبانهای هندو اروپاییش در سال ۱۸۶۵
بگم ترکی اسلاوه فارسی شاخه زبانهای جنوب و جنوب غربیه و عربی سامی- آرامی
بگم رسم الخط دوره ساسانی
بگم پهلوی اشکانی
بگم هزوارش
.
.
.
هیچی دیگه خفه شدم و نگاش کردم و سرمو پایین انداختم و تو جمع ۲۰ نفره مون اون شد پیروز مباحث خط و زبان فارسی و من شدم بیسوادی که زر مفت زده...
از دیشب دارم به همه اون آدمایی فک میکنم که یه روز جلوشون پیروز مباحثه شدم. قاعدتا حرف زیادی واسه گفتن داشتند و منو اونقدر ناچیز دیدند که گذاشتن فوران کنم و خاموش شم.
مثل دکتر استخریان که داشت با من و وحید حرف میزد و وقتی که حسن سلیمانی ابله پرید وسط حرفاش آروم با دکمه آستینش ور رفت و گوشش رو خاروند و سکوت کرد.
یا وقتی آقای خداوردی که ۴۰ سال مدیر هتل بوده داشت ازم درباره کباب ترش رشتی میپرسید سلیمانی ...... و خداوردی سر جاش نشست و ترجیح داد از سرعت ۳۲۰ کیلومتری قطار لذت ببره.
خدایا من نه عافیت میبخوام نه سلامت نه پول نه کار
فقط از جهل نجاتم بده تا همه اینا رو خودم فراهم کنم.
من کلا یواشکی یه کارایی کردن رو دوس دارم
مثلا الان ۵ ماهه نرفتم رشت و کلا هم زیاد حال نمیکنم کسی بیاد ببینه من در چه حالم
پایینی ها رو هم که به زور راه میدم بالا
به ندرت به کسی زنگ میزنم
و تقریبا که نه
قطع به یقین جز همت کسی رو ندارم که حرفامو بش بگم
این حرف میتونه درباره دوس پسر قبلیم باشه ،یا درباره یه دستی ای که شوهر خاله بهمون زد و یا حتی مقوله چگونگی تهی شدن حسین
حالا فک کن
خاتون و صحرا و دریا و ناشناس و ح ط و ..... بیان بیان ( ععععععع چه جالب منظورم این بود بیایند به بلاگ بیان) و در خصوصی ترین چیزات سهیم شن. از یه دعوای بزرگ خونوادگی تا عقب انداختن پریودت.
خدایی یه جورایی هستم و نیستم.
سهل ممتنعم
اصلاح طلب راستی ام
لیبرال جمهوریخواهم
مخنثم
اون وسط مسطا گیر کردم
.
.
.
.
.
این میان مایگی پیرم میکند.
خداییش ۲ نهار خوردیم هنوز دارم دمبه هضم میکنم.سگ پدرا آشپزیه یا کشتار جمعی.فشارم ۲۵.لش کردم رو زمین.به کنج سقف خیره.انقلاب دارم.
یادم رفت
خدا اموات همه رو ببخشه
همین حالا از یه مراسم فوت مرحوم عجیب از یکی از روستاهای مرکزی برگشتم.
اولا که مرتفع و برفگیر
حالا اون به کنار
قبرستون تو ارتفاعات دست نیافتنی ده
اونم هیچ
مراسم از ۱۰ صبح تا ۲ به صرف چای ذغالی و کلی حلواهای خوشمزه و محلی و کاچی
اونم هیچ
نههههههههههار
اووووووووف
ته چین دمبه دار چرررررررررب
تو ظرف استیل
با قاشق روحی
و در نهایت پارچ پارچ آب چشمه
آدم گاهی یه جاهایی هست که اونجا جاش نیست
یعنی آخر عذاب
رفتیم اومدیم تلگرام راه افتاد دیدیم یا علی
۸۵ کم بود ۱۳ هم اضافه شد
هفته قبلش بخیه
قبلترش وام پراید
قبلترش ب زنجانی
قبل ترش کوفت
قبل ترش درد بی درمون
خدایا مارا در دم نابود بفرما
با رسیدن به شانگهای بیان هم رو به راه شد
البته اینستا همچنان فیلتره
عجیب داره خوش میگذره
چین زده شدم منتظرم برگردیم خونه
البته احتمالا هانجو هم میریم
در چین فیسبوک و اینستا فیلتر است.
همگان بریم کف کنیم
کدام دو خری را دیده اید که در شب یک سفر معرکه دعوا کرده و به حالت قهر بخوابند؟
به قرعان آدم نیستیم،گوسفند،گوساله،یابو چیزی
امروز وقتی یه عالمه پول دادم و چندتا دونه صد دلاری گرفتم تازه فهمیدم خاک بهسریم
همیشه به اتانازی باور داشتم
محمودجونم کاندید شه رای میدم بهش که ایشالا کار و یه سره کنه
زنگ زد و گفت دو هفته دیگه بیا تهران تا درباره تز با هم حرف بزنیم.کاش قبولام کنه.
میگفتم دوربین اومد و هیژده کاربلد عن قریبه بیاد یادمون بده که چه جوری باهاش کار کنیم.
فردا میبریم سراغ کش و ایشالا امشب چمدونها رو میبندیم.
تنها سوالم اینه که نوروز ۹۶ به جاده ابریشم میرسیم؟
صبح حوالی ۹ به سان سگ پاچه گرفتم که خوابیدی؟ عمه من بره شرکت؟ و غصه خوردم، ماحصل این رنج آن شد که وحید خوابید تا ساعت ۱ ظهر.بعد که بیدار شدیم خیلی یک جورایی بودیم که ممد جان خبر داد بعلت کولاک گردنه بسته شده و کلا همه برگشتند خانه شان و کار تعطیل.
بعد یک دعوای کوچولو با پدر کردم و به قول وحید خایه هایش را کشیده و به طبقه خودمان آمدم.
دوربین رسید.
خیلی جیگر است.
فسبحان بیده ملکوت کل الشی و الیه ترجعون
نظر بفرمایید ملکوت برای شما چه معنی میدهد؟
با اومدن اکی و کیوان و مرجان و سه تا از شاگردهای امین بعید میدونم امین حتی وقت کنه به پریسا سلام کنه.
احمقا
بیشوری خاسی میخاحد عادم بیاید طوی طخطش را طوثیف کند ولی کاشکی اهدی نخاند .
من اینا را برای روذگار پیری مان مینویصم تا وقتی سطرونگ شدیم یادمان باشد آنروزها خوش بخت خوش بخت بودیم
عین نی نی دورگردن و سینه و زیر بغلش غرق عرق است.
بهههههههترین بوی دنیا
وقتی مثل دودکش کشتی خخر خخخخر میکند میروم بوس محکم میکنم گونه اش را.گونه که نه.پیر است.بشتر خط فرو رفته دوردهان است.
بعد مثلا برای اینکه دلم نشکند با اون چشمش که از اون یکی کوچکتر است نگاهم میکنم یعنی بیدارم و میفهمم دوستم داری ولی عین سگ دروغ میگوید.بعد تکان میدهم و سرم را به زور میکنم توی زیر بغلش.بعد مثلا خیلی محبت دارد لش میکند روی من.صدبار با زانو آمده تو دنده ام.همش به خودم میگویم یا این فیلمها شر است یا ما خیلی وحشی هستیم و بعد علی رغم میل باطنی و بر حسب جبر ظاهر هلش میدهم آنور و تن خودم را نجات میدهم و زیر لب میگویم
خاک تو سرت
لیاقت نداری رمانتیک باشی
عین خرس قطبی خرناس بکش
خر
این توله سگی که کنارم خوابیده و پف پف میکنه واقعا بی نظیره.
انگل وار دوسش دارم.
زالو صفتانه بش میچسبم.
و عین اسکلا عاشقشم.
مرض جفتمون اینه که کی زودتر میمیره.
زودتر مردنش عاشق ترم میکنه.
so long ago not speakin eng
so far away not bein in such a wild en calm mood
so coool
don forget the exp of starrrrrring composing of him
not sure of course
maybe composing or a part playing maybe both
he did a good job
leavin our home as i was .....
tears
rudely jus wanna confess
we.r addicted to it
such a nice job
banned us from every thing even a short trip
even a short being out
even a short ridding here and there
even so what
fuckingly yeh
THATS IT ITSELF
TAH TAH
من و وحید و امین و پریسا بلیط خریدیم
یعنی تو تاریکی سالن امین دست پریسا رو میگیره؟؟؟
خخخخخخ
تقریبا زندگی م خاکستر محضه
تمام روز به انتظار میگذره و برخلاف حرف امین این انتظار اصلا هم شیرین نیست،مثل اینه که داری میبینی آخرین قطره های آب قمقمه ت تو بیابون داره میچکه.اونم کجا؟ رو ریگها
بهر حال
شبهای با هم بودن هم چنگی به دل نمیزند.خسته،خواب آلود و خواب زده.چیزی بخوریم و بخوابد.من میمانم و تبلت و بازی و پته ...
طبق معمول شبها با گریه میخوابم و دلم تنگ میشود و نفسم میگیرد و سینه ام تیر میکشد.
کاش وحید مقصر بود که دق دلم را سرش خالی میکردم.
گاهی حس آن مادری که چادر مشکی اش قرمز شده از آفتاب و صورتش اصلاح شده نیست و چروک برداشته و لباسش نا مرتب است و مشت به سینه میزند و نفرین میکند را خوب میفهمم.
گاهی خودم زنی میشوم که مثل حالا،اصلا نفهمیدم چه پوشیدم در تاریکی اتاق اولین چیزی که شبیه بلوز بود را تن کردم و آرام خزیدم زیبر پتو و دمر صدایم را در بالش خفه کردم و نفرین کردم
آنکه تخم رانت را پاشید
آنکه با دیپلم مدیر عامل است
حیوانی که بخاطر لباس و کفن به سرش مفت میخورد و گردن گوساله سانش را کلفت میکند
آن دونی که حالا جایی نشسته که لیاقتش نیست
آن حرامی که با سهمیه پزشک شد
آن حرام خور که چون چلاق شده در نتیجه میتواند صاحب ماشین فلان باشد
کسی نیست بگوید تفاله ی لجن
تو اگر لیاقت داشتی یکسره میرفت پیش حوریان وعده داده شده ات نزدیکی هزاران ساله ات را به انجام میرساندی
نفرین من از جنس فقر است
خدا یا
عادلانه بگویم
اگر محق هستند نوششان
اگر نه، در منجلاب جهلشان
در تصور بر حق بودنشان
در ذلالت دائمی شان
چنان سرگرم کن که حیوان گونه زندگی کنند و بر حیوانی بمیرند و با حیوانات محشور
تا نبینم که لحظه لحظه قلب من پیر تر میشود و وحیدم پر درد تر و زندگیمان خاکستری تر
خونه امین یه عالمه موزیک
صدای سخن عشق تو ماشین تا خونه
سر بیست متری
هر کسی با هرآنچه عجین است ،محشور است
ولو لامکان و لا زمان
در باب گذر از مکان و زمان بخوانید جهان در پوست گردوی فیزیکی و اندر احوالات با یزید عرفانی را
کاش کسی نیاید بخواند آدم یک سری شر و ور بنویسد برای یادگاری
مثلا پریسای احمق که برداشته زیر پستم نوشته سه تا فوق نازک
یا مثلا صدای پایه فلزی تخت طبقه بالا
یا مثلا راز مانتوی آویزان روی در
یا مثلا هزار چیز دیگر که حیف نمیشود گفت
جهاد
آآآآی جهاد
آن هم فی سبیل الله
از مرداد اینجا شده خانه
دلم تاپ تاپ داشت که ای وای شغل چهارساله ام پرید حالا توی شهر غریب چه گل بگیرم به سرم؟
رزومه نوشتم.به هر جا بود سرک کشیدم.آخرش هم دوجا بهم کلاس دادند.سرجمع ۷ واحد زبان عمومی و زبان فنی.
آن روز که زنگ زدند گفتند بیا سر کلاس خر کیف بودم.جیغ و بپر بپر.
امروز آقای ن زنگ زد.از دانشکده فنی.گفت دوشنبه ها زبان برق و زبان فلان و فلان ....
از بس بی میل شده ام و تنهایی اذیت میکند تازه یادم آمد که به وحید خوابالو نگفتم.اصلا وقت نشد حرف بزنیم.رفتیم پیش امین صدا بازی کردیم و بعد به محض رسیدن خاموش شد.
خوابگاه و تنهایی چیز خوبی است ولی نه مثل من که گند زدم به روانم با فیلم ترسناک نگاه کردن ها.
دو تا تصویر ولم نمیکنند.یکی دختر جن زده کنستانتین که چسبیده بود به سقف و دیگری پنجره هایی که چشم داشتند.
حتی کنار وحید هم باز میترسم.شبها در تاریکی خیره میشوم و آنقد نگاهش میکنم که بلاخره او را به شکل اژدری،ماری،توله جنی چیزی میبینم.بگذریم که دیشب یهوداد زدم واااااای چراغو روشن کن شبیه علی انصاریان شدی.
مرض است دیگر.
القصه تنهایی در خانه هم اذیتم میکند.مطلقا ظرف نمیشورم چون فکر میکنم یک نفر پشتم ایستاده و الخ.
این اواخر هم دارم به بیان شک میکنم.یک حرومزاده همش هست.آرزومه تعداد افراد آنلاینم یک بشه.
خدایی مسیئولان پیگیری کنند.
یک نفر در خانه دارد میسپارد جان!