خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

خب فی النفسه چیز احمقانه ایست

همه چیزهایی که یک بار پاس کردی را دوباره میروی امتحان میدهی

نه یک بار

بلکه دوبار

اونهم یکی کتبی و یکی شفاهی

اون هم هربار ۶ ساعت 

خیلی میترسم

یک جورایی از دهشت قفلی زده ام به قول دوستان

ده دقیقه دیگر ساعت ۴ میشود

سگ ها هم خوابیده اند من باید واج بخوانم

  • . خزعبلات .

همیشه واسم یه نابغه بوده

بعد اتفاقات امروز پاریس یاد فیلم ادیسه افتادم

وقتی انسان ماشینی میسازه واسه سفر به فضا

و ماشین بعد مدتی کنترل همه چیو به دست میگیره در حالیکه کمترین شعور لازم رو برای درک اوضاع نداره

همیشه واسم نابغه میمونه

  • . خزعبلات .

بنام خدا

اول صبحی حالمان از دیدن اون دختره که دوست پسر اولش اونو کشته و آلت دوست پسر دومش رو بریده گذاشته رو شکمش بهم خورد.

وحید نذاشت پاشم صبحانه درست کنم و حدود ۷ خونه رو ترک کرد.

تا ۱۰ خواب بودم و بعد رفتم دستشویی و صورتمو نشستم.

من هیچ صبحی صورتمو نمیشورم.اصلا یادم نمیاد صبح صورت شسته باشم.

بعد اومدم مثل همیشه گرام های عزیز رو چک کردم و اگه لازم بود پاسخ دلادم.چک میل کردم.بعد چند تا اس ام اس دادم.بعد جای خالی وحیدو نگاه کردم و مادر اونی که مردها رو مجبور کرداول صبح برن سر کارو دشنام دادم.بعد داشتم فکر میکردم که چی بخورم یادم اومد ساندویچ دیشب هست و خیلی خوشحال شدم.

از همه اینا گذشته

با اون همه خرفی که با بچه ها زدم و با متنی که امین رو تخته واسمون نوشت و پشت بندش حرفایی که وحید گفت و ابراز نگرانی کرد همیشه معتقد بوده ام که توبه گرگ مرگه.

من همچنان دل تنگم و منتظرم وحید بیاد خونه باهاش دعوا کنم.هم چنان دندون پزشکی نمیرم و تی وی روشن نمیکنم.

خاک بر سرم با اخلاق گهیم

کی میخوام آدم شم

راسته میگن مدرک شعور نمیاره

  • . خزعبلات .

جدل یک ماهه من و همسرجان ختم به خیر شد

با وساطت و قضاوت سه تفنگدار

(البته یکیشون که همش طاقبازه و دخترا ولش نمیکنن

اون یکی هم دمره و با اون دستگاه گرون قیمتش جک و جونور میکشه

اون یکی دیگه هم سازش و بذاره زمین بد نمیشه)

میگفتم بلاخره فهمیدم که

من زیادی عاشق شدم و حدفاصل ۴۰ دقیقه ای خونه تا محل کار وحید زمین تا ماه تخمین زده شده و ساعات کاریش حدود سه هزار سال نوریه و عملا من دیوونه میشم تا برگرده خونه

حالا به هر صورت اونچه که منو عذاب شب اول قبر میده رفتار و اخلاق وحید نیست بلکه انتظار مشنگانه منه که وحید سر کار نره یا سر کار کوتاه بره.

اون دو ماهی که وحید کار نداشت و همش خونه بود اوج خوشبختیم بود.

القصه

اجماع بر این شد که دلبر جانم کما فی السابق بره سر کار و من کما فی السابق دلتنگی سگی بیاد سراغم و هر وقت دلتنگیم عود کرد دوباره دعوا کنم و برای هیژده گریه کنم و اونا بهم بگن که وحید واسه سیر کردن شکم من میره سر کار و من با وحید آشتی کنم و بعد دوباره وحیدم بره سرکار و من گریه کنم و بچه ها دلداریم بدن و دوباره وحیدو ببوسم و بره سر کار و من از دوریش بمیرم و دعوا کنم و بچه ها بهم روحیه بدن و من باز وحیدو بفرستم سرکار و ....

همینجوری احمقانه زندگی کنم تا یه روز از دوریش بمیرم


  • . خزعبلات .

در حال نگارش سطور پست پیشین بودم که غلتی زد و تقریبا نصف بدنش افتاد روی پشتم.

نرمالش این است که یا عاشقانه زیر بدن همسرت آرام بگیری یا بیصدا جا ب جا شوی تا بیدار نشود یا آرام او را جا به جا کنی


ولی راه دیگری هست


بدون اینکه ذره به خودت زحمت بدهی با تیزی آرنج به پهلوی لختش سقلمه بزنی بعد با صدای صفیری بگویی برو رو بالش خودت و لحنت عین جلادها باشد


الزاما هر دو نفری که ازدواج میکنند مِلو عاشق نمیمانند

میشود خیلی خشن عاشق بود

  • . خزعبلات .

من که کلا شبیه ابلهان هستم به کنار.آخرین بار که داشتم از این فوت فوتکهای حباب ساز را روی هیژده و اون دستگاه انیمیشن سازی خیلی گرانش تست میکردم بهم گفت تو کی میخواهی بزرگ شی.یه چیز تو مایه های یابو آدم باش بود لحنش.من اولش ناراحت شدم ولی به این فکر کردم که خودش بو گندو است و حمام نمیرود یر به یر شدیم و فیصله.

وحید ولی خیلی گرگ بالان دیده و مثلا مردی است.به ندرت شوخی میکند و شوخی هایش معمولا در حد تمسخر افراد غایب است احتمالا ک ...ش را ندارد تو چشم طرف نگاه کند و مثلا بگوید هی با توام ....فلان

اون وقتها که آدم دوست میشود و عروسی نیست هر دو طرف به شکل تهوع آوری عالی هستند.جفتمان برای ریگستان میمردیم و قرار بود اولین سفرمان ازبکستان یاتاجیکستان یا حوالی همان خراسان قدیم باشد

آدم که عروسی میکند یهو آن روی سگی اش می آید بالا.مثلا منی که همیشه افتخار میکردم وحید در جمع ساکت و پرجذبه هر نیم ساعت یک بار بله میگوید الان هر شب تا ساعت دو سه علی رغم داشتن آزمون جامع گریه میکنم و میگویم تو از سرکار میای خونه میخوابی و بعد لپ تاپ و بعد دوباره خواب.لالی مگه.با من حرف بزن.شوخی کن.شر و ور بگو.سراج و تمام فامیلهایش را دفن کردم.تو را چه به خاطرات عنکبوت بسته ی سیحون.جان مادرت از این شهروند درجه سه های معمولی باش.

از این جا به بعد را از طرف وحید مینویسم.

این دختره قبلا ها اصرار داشت که فاخر و فرهیخته وار با هم بحث کنیم،الان کار به جایی رسیده که بدمست گفته از شوخی هایش کبود میشویم و لنگ بندازیم جلویش و این دختر بی ادب نبود و فحش نمیداد .آها شاید خودش را فرهیخته جا زد تا در این زمانه بی شوهری مهندس تور کرده باشد.

بعدش هم این زنها چرا همش وق میزنند؟ من خست ه بیایم خونه بشینم چی بگم آخه؟ چهار تا ترانس تعریف کردن داره؟

بعدشم من از تمام وجود بهش محبت میکنم،دیگه خوشی زد زیر دلش.غربتی شده بهانه میگیرد و الخ

این داستان تقریبا یک ماه ماست

من در این یک ماه از وحید بیزارم 

وحید در این یک ماه محل سگ به من نمیدهد

این را میشود از قلم و شیوه ی نگارش پستهامان فهمید.او خیلی هنری و مثلا خیرسرش دغدغه فرهنگی دار مینویسد و من هم تا حدودی کرگدن گونه و فلان


شکر ایزد بیحسابیم چون موشک ج موشک


مثلا شبها خیلی حال میدهد که پشت کنم و بلند بگم شب بیخیر و او هم مثل همیشه یه وری شود و پتو بکشد سرش و بعضا جواب ندهد.علی رغم دعوای جانگدازی که منجر به فرار من از ماشین شد ،شرایط اصلا عوض نشده و من خریت کردم در آن شب سرد الکی مثلا قهر کردم و بعد مثل خرفتها به خانه برگشتم و بدتر از هم قهوه درست کردم،یعنی الکی مثلا خوبم.این دفعه تصمیم دارم از خانه فرار کنم ولی موانع زیادی از جمله مارشال و نداشتن کلید درب اصلی باعث میشود کلا صرفه نظر کنم.تازه گیریم مارشال نباشد و کلید هم داشت باشم ،دوباره مجبورم برگردم و چایی درست کنم و انگار نه انگار.

مگه از فرار بی ثمر آندفعه درس نگرفتم؟ گرفتم


سخن کوتاه

اگر دوست پسری دارید که خیلی باب دلتان است

اگر دوست دختری دارید که میخواهید جگرش را بخورید

اگر به ازدواج با او فکر میکنید

.

.

.

.

.

درست حدس زدید

شما یک احمقید

  • . خزعبلات .

بردمش سر معلم

رفت تهران

از معلم عین مادرمرده ها زار زدم تا الان که لش کرده ام وسط تخت

روزگار غریبی است نازنین

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد





چون اگر نهان نکنی و متجلی بهش بدهی به مذاقش نمی آید

  • . خزعبلات .

حالا اینکه یک نفر به رحمت خدا برود داغ دارد

ولی کارنامه اش را که میبینی تازه میفهمی اکسیژن خدا را الکی حرام نکرده

من دارم چه میکنم خدا میداند

باشد که رستگار شویم

این شوهر مرده پرست ما را هم خدا شفا دهد

جلوی چشمش داریم پیر میشویم،غم همسایه را دارد.

  • . خزعبلات .

نوشته میلاد عظیمی

دوستی تلفن کرد و خبر درگذشت خانم پوری سلطانی را داد. با اینکه منتظر این خبر بودم اما باز خبری نامنتظره بود؛ آخر نمی‌خواهی باور کنی که این انسان خوب که بر جهان می‌افزود، دیگر نیست، دیگر وجود ندارد؛ به خاک می‌رود و آن همه مهربانی و متانت و فروتنی در زیر خروارها خاک تیره و سرد نهفته خواهد شد.
پوری سلطانی از نجیب‌ترین و شریف‌ترین آدمیانی بود که من دیدم. یاد استادم ایرج افشار به خیر که بارها گفت: «پوری سلطانی زن باشخصیتی است» و از لحنی که آن پیر پختۀ روزگار، کلمۀ «باشخصیت» را بیان می‌کرد، می‌توانستی بفهمی که چه احترامی برای خانم سلطانی قائل بود.
و حقا که پوری سلطانی زن باشخصیتی بود؛ خاموش و هنرنمای. مهربانی و فروتنی و آرامش بود که از لبخند پر مهر و نگاه نوازشگر مادرانه‌اش می‌تراوید. با همۀ مهر آیینی‌اش زنی بود بشکوه و استوار؛ همان‌که بیهقی می‌گفت: سخت جگرآور... پوری همسر مرتضی کیوان بود؛ میراثدار زخم خوردۀ عشقی بود که در صبحی تلخ و تیره با شلیک چند گلوله به خون نشست. داغ و درد این عشق دیرینه یک عمر با پوری بود؛ یک عمر با پوری ماند... تا همین روزهای آخر که با سایه می‌نشست و یاران کهن از مرتضی کیوان می‌گفتند... خاطرات تکراری کهنه‌نشدنی را می‌گفتند و باز می‌گفتند و به درد می‌گریستند. داغ کیوان هرگز برای پوری کهنه نشد. یاد کیوان هرگز برای پوری کهنه نشد.
پنجاه سال، آه!
من بی تو زیستم
در خود گریستم.
پوری سلطانی بر آن شد که مرهم زخمی را که در عرصۀ ناجوانمرد سیاست خورد، در ساحت آرام و متین فرهنگ بجوید لاجرم کتابدار شد و کوشید کتاب‌خوانی و دانایی را رواج دهد. کارنامۀ ارزشمندی از تألیف و ترجمه هم دارد اما مادر کتابداری ایران، هرگز نخواست خدمات فرهنگی شایانش جلوه‌ای داشته باشد... پوری تا روز آخر، به خواست خود در سایۀ عزیز نام و یاد مرتضی کیوان ماند تا آنجا که حتی محفل بزرگداشت او در شبهای «بخارا» تبدیل شد به یادوارۀ مرتضی کیوان. با اینهمه دوستانش می‌گویند که به یاد نمی‌آورند که پوری هرگز به همسری مرتضی کیوان فخر فروخته باشد و ازین طریق جلوه‌گری کرده باشد؛
چنان پر شد فضای سینه از دوست که یاد خویش گم شد از ضمیرم
خبر درگذشت «پوری» را من به سایه دادم. پیرمردِ تنها، در کنج غربتِ غربیه‌اش نشسته بود و انتظار «روز مبادا» را می‌کشید. خبر را که شنید انگار پوزخند زد. چیزهایی با خود گفت. تسلی گونه‌ای؟... ناگهان چون مادر فرزند‌ مرده بلند بلند گریست... هق هق... هق هق... از آن هق هق‌هایی که شانه‌های پیرش را مثل گریۀ بید می‌لرزاند. هق هق‌هایی که بارها و بارها شاهدش بوده‌ام... در میان هق هق‌هایش اینقدر شنیدم که مویه‌وار و بریده بریده می‌گفت: پوری جان ... آخرین یادگار مرتضی کیوان... تنها شدم... تنهایِ تنها... وقتی بیمارستان بود، بهش التماس کردم و گفتم: پوری جان نمیر... گفت نمی‌میرم... هنوز مرتضی نیومده دنبالم... پوری جان ... تنهایِ تنها شدم... پوری جان... کیوان... پوری جان... کیوان... هق هق... هق هق...
پیرمردِ تنها می‌گفت: پوری هم مثل کیوان به سفر فلکی، به سفر خورشید رفته‌است...
  • . خزعبلات .

الان فهمیدم که پوری سلطانی هم رفت، بعد از 61 سال و 19 روز از مرگ همسری که فقط سه ماه باهاش زندگی کرد، بالاخره از این دنیا رفت. وقتی این خبر رو شنیدم، انگار خبر مرگ مادر خودم رو بهم داده باشن. برای مرگ مشکاتیان و لطفی خیلی متاثر شدم، ولی داغ این زن یه چیز دیگست. فقط امشب متنی رو که سایه برای پوری نوشته رو میذارم و بعدا میام مفصل در مورد این زن می نویسم. یاد شب سالگرد مرتضی کیوان بخیر، 27 مهر. من و متین و امیر و وحید. براشون کتاب مرتضی کیوان رو خوندم، اثر شاهرخ مسکوب. الان دیگه همه دور هم جمعن الا سایه. کیوان و پوری و کسرایی و محجوب و مسکوب. روح همشون شاد


پوری سلطانی رفت
و این رفتن را نمی توان به سادگی از کنارش گذشت.
پوری سلطانی تنها سه ماه با مرتضی کیوان زندگی مشترک داشت و انقدر این سه ماه عمق داشت که شصت و یک سال، شصت و یک سال، پای ان حرف و علاقه و شوق و دلدادگی بماند و کتاب را که مونس همسرش بود، جایگزین تمام نداشتن هایش کند. پوری سلطانی تنها یک اسم، تنها یک کتاب دار برجسته، تنها یک زن فرهیخته و ارزشمند، تنها یک همسر نیست. او نماد وفا است. مفهوم واقعی بودن، ماندن، ایستادن و دلبستگی است. کار ساده ای نیست، کسی که شصت و یک سال یعنی ٢٢٢٦٥ روز، نیست را دوست بداری و جهان را با جز او متصور نباشی. 
ان هم درست در زمانه ای که وفا، معنای خود را از دست داده است و دوست داشتن انقدر افول کرده است که مثل یک سند می توان ان را از فردی به فردی منتقل کرد بدون انکه ذره ای روزمرگی دچار خلل شود. 
کیوان ستاره بود
با نور زندگی کرد
با نور درگذشت. (ه. ا. سایه) 
___________
رونوشت برای مرتضی کیوان، که با تمام دهشتناکی مرگ در سی و سه سالگی و جوان مرگی درست سه ماه بعد از ازدواج، خوشبخت بود.
  • . خزعبلات .

یکی برمیگردد میگوید تو ناپلئون من دزیره

آقا یهو مردم بلاخص شعرا سرپا به خودشان میشاشند

یکی میگوید آآآآآی من ترکستان بعد مغولم

اون یکی میگوید نگاهت خاورمیانه و من پرچم صلحم

یکی میگوید افتادم توی چال فلان جایت پایم اوووف شده و دلم ترک دارد

واویلا وقتی میشود که یارانه و سهمیه بنزین و زندگی دوزار سه زاری جهان سومی هم می آید توش

از اول اون یکی اولی برمیگشت میگفت تو لیلی من مجنون بهتر نبود؟

واقعا بهتر نبود به این مغز فندقی ها ایستگاه نمیداد؟

BOLD SHIT

  • . خزعبلات .

مشغول مطالعه درباره چین هستم، خوشحالم اولین جاهایی که میخواهیم بریم، از همین آسیای خودمون و جاده ابریشم و علاقمندی های منه. اما آرزومه اگه هیچ جای دنیا رو نبینم، سمرقند و بخارا رو ببینم، ریگستان سمرقند و مسجد بی بی خانم که عکسش رو اینجا براتون میذارم. آتیش میزنه به دلم این عکس...
یادشعر شفیعی کدکنی با مطلع:
تا به کجا می برد این نقش به دیوار مرا....

  • . خزعبلات .

با وجود اینکه فهمیده که فهمیدم داره پست میذاره باز ده انگشتی تایپ میکنه

  • . خزعبلات .

این پسره نشسته پای لپتاپ که فک کنم داره گزارش میده

غذا بپزم نصفه شبی

درس بخونم

نفهمم چرا جوابمو نمیده

نگو گوشی گوششه

در خزعبلاتش مستغرق

پاش بو میده

خیلی خوبه

  • . خزعبلات .


دارم سلانه گوش میدم
یاد شبهایی که پیش بابابزرگ و عزیز می خوابیدم...
یاد موتور پمپ چاه های کشاورزی محلات...
یاد بوهایی که فقط از محلات میومد و دیگه نمیاد...
یاد سپیده صبح که بوی دود حموم محل همه جا ر وپر میکرد...
یاد آنتن روی پشت بوم که فکر کنم از زمون دایی مدادی مونده بود و با رفتنش اونم دیگه کسی رو نداشت که بهش برسه...
امشب، سلانه علیزاده همه اینا رو دوباره یادم آورد...
دلم میخواد واقعا واقعا واقعا نصف عمرم رو بدم تا دوباره یه شب برگردم به اون خونه و توی یه شب مهتابی بیام توی حیات و دزدکی سیگار بکشم و به دایی مدادی فکر کنم. خیلی زود گذشت، دلم میگیره...

  • . خزعبلات .

حسین علیزاده یه تصنیف داره توی راست پنجگاه توی آلبوم "راز و نیاز". آخرین قطعه این آلبوم. سال ها پیش اون موقعی که نوار کاست خریدن بزرگترین (واقعا بزرگترین) لذت زندگیم بود، از خونه راه می افتادم و خودمو می رسوندم سر بازار بالا. مغازه کوچیک آقای صالحی، انگار بزرگترین مخزن کاست و نوار بود برام. انقدر مغازه اش کوچیک بود که فقط خودش میتونست توش بایسته، اما من همیشه (حتی الان) فکر می کردم که انقدر کاست تو این مغازه هست که به عقل جن هم نمیرسه.

الغرض، یه روز توی مسیر که داشتم می رفتم، دو تا کاست به چشمم خورد، اما توی مغازه ای شاید فقط چندماهی باز بود و کار فرهنگی میکرد و در کنارش نوار هم میفروخت. یکی از اون کاست ها "نی نوا" و اون یکی "راز ونیاز" بود. من با قطعه راز و نیاز که زندگی کرده بودم، اما این تصنیف هم برای خودش حال و هوایی داشت.
گذشت و گذشت تا پارسال رفتم کنسرت علیزاده، کنسرت تموم شد و ما همه مشغول کف زدن که دوباره گروه برگرده و یه چیزی بزنه. گروه برگشت و نشستن و شروع کردن به یه آهنگ. آهنگش خیلی ریتم تندی داشت، هر چی فکر کردم دیدم یادم نمیاد چیه، ای خدا؟ مگه میشه؟ من که هر چی بوده از علیزاده گوش دادم. آقا ما یادمون نیومد تا اینکه گروه با هم خوندن "بیا تا گل برافشانیم..." که اشک از چشمام در اومد. الان دارم اون تصنیف رو می بینم، اونم فایل تصویریش. فایل تصویری کامل این کنسرت توی دی وی دی "باده توئی" اومده ییرون، اما برای دوستانی که به آپارات دسترسی دارن، این آدرس اون اجراست. من توی این اجرا توی بالکن سالن میلاد نشسته بودم و مثل بچه سه ساله اشک می ریختم.


http://hw14.asset.aparat.com/aparat-video/24074c26501de6c697524d9b6ef9bb483314756-360p__79580.mp4

پ.ن:
علیزاده رو خدا برای یه مدت آورده زمین که ما زیاد بهونه نگیریم، بعدش دوباره میره بهشت، شک ندارم 
  • . خزعبلات .

صدای بهمن علاءالدین (مسعود بختیاری)، صدای یه قوم و یه تاریخ و یه فرهنگه...
منشا آب پشت بوم پیدا نشد که نشد...

متین داره درس میخونه و منم مشغولم با لپ تاپ و پروژه دوست بهروز و مرتب کردن فایل ها

زندگی شده شبیه این Road Runner. انگار نشادر ریخته باشی تو مقعدش (حالا بعضیا نگن بیان و به ماتحت و مقعد نوشتن ما گیر ندن!)

خیلی دلم کتاب میخواد، خصوصا کتاب حدیث نفس حسن کامشاد...
سه شنبه باید برم تهران، نمایشگاه صنعت برق (پدر این برق رو بسوزونن که شد بلای جونمون)
شنبه هم رییسمون گزارش میخواد ازمون. اینو دیگه نمیدونم کجای دلم بذارم...
ضدیخ ریختم تو ماشین (هیچی آب نداشت، همون جوری که فیلتر روغنش شده بود عین آدامس جویده شده)

بوی مرغ و کرفس میاد (صدای مسعود بختیاری خیلی خوبه، از ما گفتن)

تصمیم گرفتم هر شب که از سر کار میام سریع برم و یه ساعتی بخوابم. خیلی بهم انرژی میده تا ادامه دادن شب...

امیر خیلی دوست خوبیه، وحید هم همین طور، امین هم همین طور (از همین الان بغض رفتنشون داره منو میترکونه، مثل اون شب که با ماشین با زیدی اومده بود و من تا خونه رو با بغض رفتم)
اگه رفتم بهشت یا جهنم (کلا رفتم اون دنیا)، به خدا میگم اوس کریم این دنیا که نشد به علاقمندی هام برسم، آخه مثل کر و کورا رفتیم و نفهمیدیم چی شد، حداقل بذار اون دنیا مسوول نوارخونه بهشت یا جهنمت بشم (صدای مسعود بختیاری خیلی خوبه، خدا شاهده راس میگم)...

امروز بعد مدت ها توی دفتر یادداشت روزانه ام نوشتم، برگشتم و دیدم راحت 4 ماه هیچی ننوشتم...
بچه ها تخم گذاشتن، 4 تا جلوی آینه شمعدونه و 4 تا تو لونه هاشون (سفید هم مشغول تولیده)

دلم شیخ علاءالدوله میخواد، با سه تار امین و سیگار ...

  • . خزعبلات .

عجیب که بعد سالها

یک دهه شاید خوابش را دیدم

نزار و گریان

هیهات

  • . خزعبلات .

این دوتا که دارن میرن

اون دوتا هم که کار خونشون تموم نشده نمیان

ما دوتا هم که بس ولخرجی کردیم دور بیجینگ و باید خط بکشیم

میمونه دوتا دیگه که نمیدونم کجان

هر جا هستن به سلامت

  • . خزعبلات .

آقایی شما باشید دعوا کردیم

نه از این دعوا ملوهاایی که هر دونفر میتونن 

دعوایی در حد اینکه خودمو از ماشین بندازم بیرون و مسیر امیرکبیر تا معلم و ساعت ۱ شب سرد زمستون با لباس خونه ماراتن برم 

و حتی پولمو چک کنم ببینم میتونم برم جایی شب بمونم

تمام مدت هم داد و بیداد کنیم و دلبرجان بزنه تو فرمون و

آقا بیا ببین چه قیامتیه

بعد که خر شدم و اومدیم خونه 

قهوه پزیدم 

کلی بوسیدمش امروز اصلاح کرده بود نرم نرم بود.عین بچه ها

اونم بوسید

تازه یادم اومد از بس سرش شلوغه بوی تنش یادم رفته

بعد تا ساعت سه دقیقا مثل دبستانی ها از کفش قرمز و کبل حسن و محلات و مرغ و گوگرد و .... گفت

بعد رفتیم حلواشکری طوطی خوردیم که باز دلبر جان گریه کرد

بابا بزرگ همیشه ازونا میخرید

بعد من فینشو گرفتم

خیلی غلیظ و سبز و سفید بود

بعد هم خوابوندمش

الان داره دقیقا پشت سرم خرپف میکنه و من ازش واسه حیوون بازیهای امشبم معذرت میخوام

تو دنیا کسی نیست که برام خواستنی تر از وحید باشه

من نوکرشم.

خودش میدونه


  • . خزعبلات .

بعضی ها یک جوری اند

بعضی ها خلاصی ندارند

بعضی ها آدم را دیوانه میکنند

آدم را خراب میکنند

له و لورده ات میکنند

همونجایی که نباید بسوزد را آتش میزنند

دل را میگویم

بعد دیگر نیستند

یعنی نه تنها نیستند

بلکه اصلا انگار نبوده اند

بعد تو میمانی و این دل رمیده

یاران چه چاره سازم با این دل رمیده


چون قطره های شبنم 


وان رفتن خوشش بین 


.

.

.

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده


اگر آدم هستید بروید دانلودش کنید وگرنه به جهنم

  • . خزعبلات .

با صدای نامجو

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده

  • . خزعبلات .

آقا هیچی دیگه

خوردمش

یعنی قورتش دادم

یعنی اولش فهمیدما یه چی تو دهنمه

بعد گفتم چیز لقش هضم میشه

نگو

خره نخورش

اون مغز هل آب نبات قیچی نیست

ابله دندونته

هیچی دیگه

آقایی شما باشی خوردمش


  • . خزعبلات .

بعد از اون دفعه که اسباب بازیهای بچه گیمو جا به جا کردم،تقریبا ۶ ساعت پیش یه سری فایل عجیب غریب پیدا شد.

اینم موردیه واسه خودش

بس عجیب

  • . خزعبلات .

همواره خودرا در یک حمق دسته جمعی دیده ام


جز ۳ نفری که دوست دارم همیشههههههه بیایند خونه ما دیگر هیچ جمعی برایم معنا ندارد

مریضم

  • . خزعبلات .

اگر تسلسل وار هر عددی مادر عدد بعدیش باشد من از همینجا مراتب سپاس خودم رو از هیفده خانم اعلام و ابراز و مبذول و لحاظ میکنم.

البته با احتساب س به عنوان هیفده،مادر با یک پله سقوط میرند که داشته بشند جایگاه شونزدهم رو.

  • . خزعبلات .

از سال ۸۷ که تهران بودم میرفتم سپیدگاه مینشستم دست خط را اصلاح و ویرایش میکردم.البته اسم سپیدگاه آن موقع کافه سیاه سفید بود و نام نشریه اش ...

یادم رفت.

بگذریم.

آدم زیاد بود.دست نوشته هم زیاد بود.

آها 

یادم آمد.

اسم نشریه اول دست خط بود و بعد شد گاه نوشت.

مثلا علی پیک موتوری شعبه خرمند بود.خوب اورا یادم هست .پول نداشت برود سری فتوحات مکیه بخرد.با حیا آمده بود نشسته بود روبرو و از فتوحات سوالاتش را میپرسید.

خیلی آدم زیاد بود.

در نظر من هر آدمی که غلط املایی نداشت آدم بود و طبعا و تبعا باقی گوساله.

خزعبلات را هم اوایل غلط گیری میکردم.البته وحید غلط تایپی داشت و نه املایی.

امشب دیدم بزرگمهر حسین پور نوشته : ببعی سلیته بازی درآورد

به خودم گفتم از بس کاریکاتور من یک گوساله ام را کشید .....

پ.ن.

کافه سپیدگاه را هرکس کافه باز باشد میشناسد.

گاهان یا همان گاه نوشت را هم ایضا.

گوساله ی حسین پور را هم از چلچراغ دنبال کنید.

  • . خزعبلات .

آمدن پسرخاله کنسل شد.چون دانشجوست و دانشجویان هر ۳ ماه یکبار ویزاشان تجدید میشود و برای گرفتن ویزای چین باید حداقل ۶ ماه ساکن یه خراب شده ای باشی.

به قول خودش حالا که قرار شده ما دوتا تنها برویم شهر به اون بزرگی را بدون تور بگردیم خیلی adventurous هم میشود.

حالا منتظرم ۲۰ آبان ویزا برسد و این یعنی شاخ ترین غلطی که یه بارکی و تنهایی انجام دادم.

  • . خزعبلات .

سلام

خدایا لطفا گلومو خوب کن

چون الان یه جوریه

مریض طوری شده

احتمالا از س گلو درد گرفتم

خدایا آب دهنمو قورت بده تو گلوم

تا بتونم بخوابم

خیلی خسته ام و کار زیاد کرده ام

خدا یا بیشتر از سه تا مهمون به من نده

خدایا اینایی که اینجان رو بفرست خونشون

۴ روزه که مهمونداری کردم

خدایا نسل مهمونو منقرض کن و جاش یه سری موجود هوازی درست کن که بیان خونه ما

  • . خزعبلات .

ک....خل شدن یه چیزه

ک...خل کردن یه چیز دیگه

وقتی فشار اونقد بالا باشه که نتونی ک...خل شی، یهو ک..خل میکنی

شدن با دگردیسی همراهه و کردن با فاعل و مفعول بودن

این پست رو فقط به بهانه روزهای سیاه و اتفاقات سیاهی میذارم که با یه اس ام اس شروع شد و با نکبت و زهر ماری تا کجا ادامه داره نمیدونم.

ازشون بیزارم

ک...خلا.


  • . خزعبلات .
یادداشت کیخسرو پورناظری در سوگ داوود عزیزی
از دل او هیچ‌کس خبر نداشت
تاکنون در 2 فراز ناتوان کار کرده‌ام؛ یکم مدیحه‌پردازی و دوم مرثیه‌سرایی.

نمی‌دانم اکنون که باید یادی دریغ‌مندانه از هنرمندی ناتمام را یادآور شوم چگونه خواهد شد! به‌راستی بسیار دشوار است که برای کسانی که از من سنشان کمتر است، یا نزدیک به سن فرزندانم هستند و ناگهان می‌روند، من سالخورده دریغاگویی کنم.

درست و طبیعی آن است که انسان سن کمال را پشت‌سر بگذارد و در سراشیب پیری و کهولت به سرای جاوید نقل‌مکان کند و جوانان برای او شرح حال و احوالی گزارش کنند. دریغا از یاران گروه شمس و همچنین هنرمندانی که نه در موسم پیری و کهولت بلکه در نیمه‌ راه زندگانی، زندگی را بدرود گفتند و رفتند!

دریغا از مرتضی شریفیان، خواننده سابق گروه شمس، دریغا از کامران کلهر و هزاران درد و داغ و دریغا از نوازنده و آهنگساز و تکنواز گروه ما، زنده‌یاد سیدخلیل عالی‌نژاد، ستاره تک‌نوازی تنبور؛ شاگردی که تا همیشه حق‌شناس و سپاسمند استادانش و کرنشگر پیشکسوتانش بود؛ یار و دوستی که هنوز ارتباطش را احساس می‌کنم. دریغا از هنرمند توانا و بسیار با استعداد شهرم، سهیل ایوانی که در غبار توفان نابهنجاری‌های اجتماعی محو شد.

نیز هزاران درد و دریغ از رفتن مجتبی میرزاده، نابغه بی‌نظیر و یکتای موسیقی که در تمام ابعاد و انواع موسیقی بی‌مثل و مانند بود؛ یاری که اولین تجربه‌های حرفه‌ای‌ام را با او آغاز کردم و دریغ آخر برای ازدست‌دادن یکی دیگراز یاران تنبور که دریغی جانگداز برجای نهاد و او داوود عزیزی بود.

و قصه مرگ چگونه با هم جور می‌شود؛ زمانی که او جسم و تن پرتوان و ورزشکار داشت و این ذهن بی‌باور بود که نمی‌خواست بپذیرد. آخر هر مرگی دلیلی، علتی و پیش‌زمینه‌ای می‌خواهد که او هیچ‌کدامشان را نداشت، او بسیار نمونه‌های فراوان از توانایی داشت که او را قادر می‌کرد بار سنگین زندگی را تحمل کند. اما ناگهان سرنوشت چیز دیگری می‌گوید. به ظاهر او هیچ‌گونه وسایل نزدیک‌شدن به مرگ را فراهم نکرده بود اما از دلش هیچ‌کس خبر نداشت؛ شاید تمام این وسایل را در دلش فراهم کرده بود و در درون، کاهش خویش را تدارک دیده بود؛ رفت و با خود برد آنچه توانایی و ذوق و احساس هنری را که در دل داشت؛ رفت و با خود برد مستی سراندازی‌های مجنونی را.

او را اول‌بار در سن 10سالگی در منزلشان دیدم. پنجه‌ای بسیار زیبا و شنیدنی داشت. خانواده‌اش تنبور را با شر پنج‌انگشتی می‌نواختند و او زیباترین پنجه را می‌نواخت. در همان کودکی آثار هوش و ذوق در نوازندگی‌اش دیده می‌شد. او برادر کوچک گل‌نظر عزیزی- یکی از تواناترین تنبورنوازان گروه شمس- بود. بدون اغراق هنوز پنجه‌ای به شیرینی و اصالت گل‌نظر ندیده‌ام. او نیز با کمال تاسف در اثر زندگی در خارج از کشور و انقطاعات غربت‌سازش را به فراموشی سپرد و مشتاقان را از شنیدن ساز و نوایی با آن همه ذوق و زیبایی محروم کرد.

داوود وقتی به تهران آمد به گروه شمس پیوست و آن‌قدر پیشرفت کرد که یکی از یاران موثر گروه شد و آثاری در قالب تک‌نوازی و گروه‌نوازی منتشر کرد. به هر روی آخرین خبر او، این رفتن جانگداز بود. به سهم خویش و از طرف گروه شمس این کوچ نابهنگام را به جامعه موسیقی و به‌ویژه جامعه موسیقی تنبور تسلیت می‌گویم. روانش شاد، توانا و آباد باد.
  • . خزعبلات .

من فدای مظلومیت هفت دلبری بشوم که چون مهمان دارم باید در حمام لالا کنند.

نوک همه شان را از اینجا میبوسم.

  • . خزعبلات .

امروز رفته بودیم جای حفاظت شده جک و جانورها

امشب خسته ی خسته چشمها رو که بستم دیدم وحید مرده

پتو رو چنگ زدم

دیدم لباسهاشو پوشیدم و الف و واو اومدن منو بردن همونجا

دارم بین بوته های زرشک وحشی و آبشخور و زمین ترک خورده 

دقیقا جایی که امروز کلی پژواک بازی کردیم

داد میزنم وحیییییییید

و کوه میگه

وحییییید

داشتم قبض میشدم که از صدای گریه خودم و آب بینی و اشک و خفقان بیدار شدم

دستشو گرفتم

دیدم صدای پف پف نفسهاش میاد

عجیب تر از هر بار به آغوش کشیدم و بوسه و بوسه

اشکم ریخت تو گوشش

دم گوشش گفتم منو تنها نذاری

وحید میمیرم

دقیقا مثل یابو گفت اَه چی میگی

پشت کرد و پتو رو کشید سرش و دقیقا باسنشو گذاشت طرف ِ من و پف پف و شروع کرد

خدا چرا اینقد زنها رو گاو آفریده؟

ماااا ماااااااا

ابله

  • . خزعبلات .

گر بی گنه برانی

  • . خزعبلات .

فرمای هر چه خواهی

  • . خزعبلات .

شهر آن توست ،شاهی

  • . خزعبلات .

ای بر در سرایت غوغای عشق بازان

  • . خزعبلات .

از وقتی پای آهنگ محبوبش به خانه ما باز شد خیلی چیزها عوض شد.

روزی بیست تا سی تا پنج دقیقه میروم خلسه.یه چیزهایی دوری یادم میآید.

کلاس اول بوذدم.یه دختر نحیف و لاغر کنار دستم مینشست‌.امروز یهو یادم آمد فامیلی ش قدوسی بود.مادر بزرگم یک روز دوتا سکه پنج تومنی آجری داد به من.گفت این سکه ها طرح قدیم است.دیگر از این سکه آجری ها دیگر نمیزنند.الان دیگر سفید میزنند.این را نگهدار.بعدها فلان و فلان.

خودش کلی پول خارجی و قدیمی دارد.یک جورایی کلکسیونر.مثلا.

من هم از دار دنیا فقط قدوسی دوستم بود.رفتم مدرسه و گفتم بیا

یکی تو

یکی من

فردا ی آنروز قدوسی نیامد

روز بعدش آمد.سر صف گفت بیا بریم تو دستشویی یک چیزی نشانت بدهم.

پانسمان دستش را که باز کرد

خون و زردآب و گوشت قرمز و ... جیغ کشیدم همه گفتند خانم ناظم توی دستشویی موش هست یکی جیغ کشید.

مادر حرومزاده ی قدوسی زنگ دوم آمد.

از مقنعه کش دار و چادرش فهمیدم او هم فرهنگی است و از مدرسه مرخصی گرفته.

مرا کشیدند از کلاس بیرون.

یک سکه زرد تمیز نشانم داد و گفت تو این را به دخترم دادی؟

من گفتم نه.سکه ای که دادم آجری بود.

خودم هم یکی دارم.

از جیب کوچک جامدادی نشانشان دادم.

دیگر چیزی نفهمیدم.

امروز سکه هایی که وحید جمع کرده را میشستم.

یادم آمد قدوسی گفت رفتم سکه را بشورم چون مادرم گفته بود پول کثیف است،مادرم سکه را دید و به جرم دزدی داغم زد.

لعنت به جهل.

لعنت به جهل.

لعنت به جهل مادر قدوسی.

  • . خزعبلات .

بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود...

کجایی؟


پ.ن: امروز وحید می گفت هممون گم کرده داریم

  • . خزعبلات .
کلی فکر تو کلمه. کلی جا باید برم، کلی چیز باید بخونم و ازشون بنویسم. مثلا:
کاروانسرای رباط شرف
ماکسیم سیرو و کتاب کاروانسراهای ایران
آرامگاه مولانا زین الدین ابوبکر تایبادی
عیسی بهنام
حمید شوکت
و .....

پ.ن:
متین و فائزه و مادرم رفتن بیرون، مخصوصا رفتن فروشگاه خانه و کاشانه
امروز ساعت 10 تا 12 دانشگاه تدریس داشتم، کلی ایده نوشتن به ذهنم می اومد، مثل قدیما. باید همیشه یه دفترچه کوچیک همراهم باشه
  • . خزعبلات .

بلاخره مهمون دومم هم داره از تهران میاد

  • . خزعبلات .

هر کدوم از ما چقدر دستخط تقدیمی به دیگران داریم؟ کم؟ زیاد؟

هممون داریم. هر کی میگه نه داره ادای تنگا رو در میاره.

دارم سه تار حمید متبسم توی آواز بیات اصفهان و توی آلبوم نوای دریا رو گوش میدم.

متین همسرمه، شاید اولین بار باشه اسمشو میارم. متین یه دستخط داره به یه طلبه مرحوم که انشااله در عرش اعلی باشه. الهی آمین.

واقعا الان دستخط هامون چقدر ازمون دورن و مهمتر از همه چقدر از اون آدمها دوریم؟

خدایی جمع شدیم دور هم و همدیگه رو گیر آوردیم.

یاد حسین عباسی هم زنده باد

  • . خزعبلات .

این خونه جن داره.

شاید هم به قول جاری با خودم اومده.

ولم نمیکنه.

جییییغ

  • . خزعبلات .

آدم باید خر باشد که از اشپل بدش بیاید( مهندس ص عذر ) 

مخصوصا بوی اشپل که میپیچد توی خانه،پلوکباب که آماده میشود.کره را میگذاری لای پلوی داغ.قاشقت عرق میکند.بعد چنگال را میکنی لای اشپل و اندازه یک قاشق مربا خوری میگذاری کنار بشقابت.همانجور که بعضی چیزها مزه میخواهد، کباب هم میخواهد.کباب بی اشپل مثل پورن استار اخته است.مثل پلی که روی رودخانه خشک زده باشند.مثل نرده بانی که به افقی به دیوار بچسبانی.خیلی حرف زیاد است.بعد اشپل را اندازه یک قاشق چایخوری جدا میکنی میگذاری دهنت.

جریان سیال ذهنت راه می افتد stream of conciousness

بعد فکر میکنی همزمان تخم ۱۰۰ تا ماهی کوچولو که هنوز فرصت لقاح پیدا نکرده اند زیر دندانهایت آسیاب میشوند.

یکیشان میخواست همیشه در تالاب بماند و به مرگ طبیعی در ۱۳ سالگی بمیرد.دقیقا روز تولد فرزند پنج هزار و صد و سومش.

یکی دیگر عاشق فرنگ بود.از کجا معلوم.شاید میرفت ولگا و به آبهای آزاد جهان میرسید.

یکی دوست داشت بماند زیر پل آستانه شبها به چراغ ماشینها زل بزند و هی لب بجنباند و از خواهر دوقلویش بپرسد اون چیه؟

یکی میخواست برود حسن رود خیلی زود عروسی کند و برای ماهی سفید نرش کلی بچه کاکل به سر بیاورد.

چند تایی هم زیر پل غازیان میرفتند شنبه بازار تا مگر کیکی،پفکی چیبزی از دستکودکی به آب بیفتد و برای یکبتار هم شده غذای آدمها را تجربه کنند.

حالا دهان من گورستان اینهمه آرزوی نهانی شده.

تازه بیشتر به این فکر میکنم که ماهی حامله را گرفتم و شکمش را دریدم و حالا دارم با ولع جنین بطنش را به نیش میکشم.

همه این داستانها میشود به فلان جایت وقتی پلو کباب و زیتون پرورده و گوجه سماق و باقالا و پیاز سفید یخچالی (سرد) بیاید جلویت.

حمله میکنی و تخمکهای اسپرم ندیده را میخوری و به همشان دلداری میدهی که دنیا اصلا جای خوبی برای شما کوچولوهای دوست داشتنی نیست.

  • . خزعبلات .

به نظر باید بسیار مضحک برسد که آدمیزاد یک واژه را بردارد ببرد در هر باب ملعونی که دلش میخواهد و واژه جدید بسازد واما آنچه اوج معجزه است درک منطقی و دریافت حسی ای است که ما از باب مورد نظر داریم.

از لحاظ انسان شناسی خیلی عجیب است.ولی کار میکند لعنتی.

مثلا همین همسر جان برداشته مرا برده در باب موسیقی.حالا چه تفکری پشتش بوده برایم شناخته نیست.اما من شدم مثل آن ثلاثی مجردی که رفته ام در ابواب گونه گون.

صبحها که تنها هستم مرور میکنم چی بلد شده ام

از مثنوی نامه     افشاری

از پور رضا          دشتی

از الذی و کلهر      ماهور

از نامجو             چهار گاه


این خودش یک شور است.حتی بلدم در دستگاهها شعر بخوانم.

دستگاه عزیزم که از وحید عزیزم تو را بلدم، خیلی ممنون.

  • . خزعبلات .

وححدت فرهاد مهراد پخش شد.دکلمه ی اولش.یاد روزهایی افتادم که تلویزیون سیاه سففید پارس شهاب،زرد بود به گمانم، مینشستیم دو نفری در غربت گوش میکردیم که عملیات کربلای ۵ موففقیت آمیز بوده یا نه.پل فاو ، اروند، نیروی دریایی نوشههر، پدری که نبود.

یاد لباسش، به چوب رختی،پلاک، شلوار کش دوزی،پوتین، ضد آب،فانوسخه.

به جان هر جوانمردی بعد از ۲۵ سال ناگهان یاد صحنه های فراموش شده افتادم.

خونه لب دریا ، خونه سازمانی، آزمایشگاه فیزیک که اولین بار گل شقایق را آنجا دیدم، چراغ الکلی.

وای.

انگار یک آلزایمری به سلامت برگشته.

سلسله موی دوست داره غوغا میکنه.

خیلی عجیبم.

اول فکر  کردم گریه دارم.ولی از بهت حتی گریه هم سیخی چند.

  • . خزعبلات .

امسال اولین سالگرد دیدارمونه، تهران، میدون آزادی، زیر بارون شدید تهران. بعدش هم رفتیم پردیس سینما آزادی، مستند شش قرن و شش سال. همه اسم ها به ازادی ختم میشد. خیلی زود گذشت...

یاد آلبوم نخستین دیدار بامدادی می افتم، البته دیدار ما توی غبار بارون پاییز بود. با کریه ترین وضع ممکن رفته بودم تهران. چه تلاقی هایی شده بود، من و min و درویشی و میدون آزادی و ازادی و آزادی و آزادی...

  • . خزعبلات .

دقیقا پارسال همین روز من وحید رو در الم واقع دیدم.اونم تو سیل بارون تهران.اونم تو پردیس آزادی.اونم پای اکران شش قرن و شش سال درویشی.

قاعدتا باید به به چه چه کنم که ای عشق و احساس و ....

ولی این یه سال در کنار زیبایی ایی که داشت به تخمی ترین و ابلهانه ترین صورت و سرعت ممکن گذشت‌.

اه

  • . خزعبلات .

امشب گروه بامداد اجرا داشت و به خاطر اتفاقی که واسه یکی از اعضای گروه افتاد با ۲ ساعت تاخیر و حدود ساعت ۲۰ اجرا شروع شد.

همه چیز ناب و کردی

من با کمونچه ی دشتی منقلب شدم و وحید با سنتور بیات اصفهان.

چه عکسایی

چه فیلمایی

چه اینستایی

  • . خزعبلات .

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

.

.

.

تو که ۱۰ کلاس داری چرا ۸ بیدارم میکنی؟ من ۱۱ کلاس دارم.

  • . خزعبلات .

این متن رو باید دیشب می نوشتم. دارم به آلبوم فصلی دیگر از شاملو گوش میدم که موسیقیش برای اسفندیار منفردزادست و قشنگ تر ماجرا اینکه برایب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانانه.

امشب در حال گوش دادن به این آلبوم ازش می نویسم. به نظرم اگه بعد از مولانا که اولین ردی عالمه، بخوایم یه ردی و داغون پیدا کنیم، لاجرم (به ضم جیم به قول همسری) به شاملو میرسیم.

مولانا از اون جهت پشت بوم ردیه و شاملو هم از اینور بوم. آه ای یقین یافته بازت نمی نهم...

  • . خزعبلات .

تو اِنونس جدیدش که حتی یه هفته ازش نگذشته یه autumn boots جلو باز پاش بود که مادرشم ..... 

بگذریم.

دیشب همونو پشت ویترین دیدم.یاد بدمست و باقی رفقا افتادم که واسه کپی ماهان هاشمی چه خون دلی میخوردند.عملا کار اون حرومی اگه یه نت برداری ساده باشه، کار ترکیه تو جعل برند یه نت برداری ساده به توان ۱۰ به توان ۸ یا حتی ۹ میشه.

ممنون از همه دول مجعولی که فرصت دیدن بعضی برندهای غیر قابل دسترس رو به ما میدند.

از چین

از چین عزیز

از چین عزیزم ممنونم که باعث شد کیف دیوید جونز رو بخرم

از چین عزیزم ممنونم که فرصت داد کالج شنل رو تجربه کنم

از چین عزیزم ممنونم که مینا کاری اصفهان رو با نصف قیمت واسم فراهم کرد

از چین عزیز ممنونم که شال گردن بربری

که کفش دولچی

که لوازم آرایش مَک

که ساعت تراست پلاس پلاس

که کفش کتونی نایکی

که اُدکلن

که مسواک

که خمیر دندان

که صنایع دستی

و آخر از همه

و مهمتر از همه محصولات میو که یک عمر فکر میکردم کار بازارچه هنر تهرانه رو درست کرد.

چین خوشکلم بیا روی ماهتو ببوسم.چیزای دیگه ای هم بهم دادی که جاش نیست بگم.

  • . خزعبلات .

سالهای سال

من امتحان داشتم

مهسا نداشت

من داشتم 

نگار نداشت

من داشتم 

مریم نداشت

من داشتم

ستاره نداشت

من داشتم

سعید نداشت

و حتی این اواخر 

من داشتم 

وحید نداشت

.

.

.

.

پووووف

حالا او دارد

من ندارم.

خیلی احساس لُردیّت دارم.جووووووووون

  • . خزعبلات .

سلام هومن امشب میاد خونمون

و من تمییییز کردم

و من خریییییید کردم

و من آب هوییییییییج 

و من چایییییییییی

و من شممعععععععععع

و من روللللللللللت

و من وایت چاکلللللللللللت

و من

و من

ومن

آخرش هم همه گفتن وحید خونه ی قشنگی داری و رفتن.

  • . خزعبلات .

آب گران شد.

  • . خزعبلات .

در لیست یک مشاهده گر از استونی دارم.اگر صحت دارد بیاید روی ماهش را ببینیم و یک عرض کوچک.

یک مستند هست که هیچ کجا پیدایش نکردم.

the  voice of sokurov

از املاش مطمئین نیستم.

اگه صدامو میشنوی جواب بده.


ادیسه حرف  میزنه

THE VOICE OF SOKUROV explores Sokurov's cinematic world and life perspective through his personality and work. The film also touches on the societal meaning of cinema as well as the overreaching purpose of art and artists.

  • . خزعبلات .

شاید ساعتهای خالی ام خیلی بیشتر از کلاسهایم باشد

شاید همکارانم خیلی خیلی هم بچسب و دوست داشتنی نباشند

شاید دانشجوها هم از تبار من نباشند

اما کار هرچه باشد،آن هم برای من،آن هم در شهری دور،آن هم بدون آشنایی،آن هم فلان و بهمان ،آنقدر غنیمت بود که حتی حاضر شدم زبان عمومی درس بدهم و پنجشنبه ها که تنها روز تعطیلی عزیزجانم است از خانه دل بکنم و ......

بروم

بروم

بروم

راحتی

راحتم

راحتی؟

راااااحتی؟

راحتم.

  • . خزعبلات .

دکتر زاهدی که فوت کرد تازه دفاع کرده بودم.منتظر جواب مقاله ISI بودم.نمره ام شده بود ۱۸.گفتم دکتر راه ندارد نمره کامل بدهید تا با این نمره و معدل در آزمون دکتری شرکت کنم؟ گفت .... راستش هیچی نگفت.یه جور نگاه کرد که من فک کردم خرم.از اتاقش آمدم بیرون و همان پایان نامه مشقت بار ۲ ساله شد پایه و اساس خیلی از پروژه های دکتری ام.

نامه آمد و مقابله چاپ شد و نمره ام ۲۰ شد ولی دکتر دیگر نبود تا پای کارنامه ام امضا کند.شب مرداد ماهی در خواب ایست قلبی کرده بود و همسر و تنها فرزندش آمریکا بودند و آن روز که غریبانه در دانشگاه بهشتی گرداندش .....

بگذریم.

امروز با ۱۸ و وحید رفتیم بیرون و وقتی لَخت پهن شدیم زیر طاق آسمان ۱۸ علی رغم انتظار من گفت : آقا یه چیزی بخونین 

سعدی؟

نههههه.مولانا بخون.

و این شد که وحید شروع کرد و یک حکایت را به نیمه رسانیدن که من در ادامع برخوردم به واژه حضرت خِضْر. و برای مراعات وزن عروضی خواندم خَضِر.

ساعتها بعد درخانه وقتی وحید ادامه حکایت را خواند یادم آمد که این واژه را قبلا شنیده ام.

استاد رسول خضرلو

گوگل مثل همییییشه

استاد در سال ۹۰ به دلیل ایست قلبی....


والا گوهران روزگارم چقد جوان از دنیا رفتند.

خیلی گریه

خیییلی

  • . خزعبلات .

یه عده آدم هستن که خنثی هستن،وسط همه چی هستن، اما به معنای فوق العاده بدش. بعد مدت ها مجبورم کرد که بنویسم. انسان یا انسان نمایی هست موسوم به وحید یامین پور که شاید فقط خاندان سعودی بیشتر از او تو ذهنم منفور باشه. موجودی به غایت متوهم، به غایت مطمئن به اینکه خدا تو تیم اونه، به شدت چاپلوس و پاچه خوار و مالنده که هر چه بیشتر میماله، دستاش و دهنش بیشتر ورز میاد. نکته بسیار مشهود در مورد این آدم توهم مافوق تصور و وجود ترس های دایی جان ناپلئونی و مالیخولیایی و دن کیشوتیه. انگار سروش آسمانی فقط و فقط گوش نامحرم محرم به خیالش رو لایق فرود اومدن دونسته. من حدود دو سال از عمرم رو با جماعتی شبه این سفیه گذروندم که انگار وعده بهشت فقط مال اوناست. 

میدونید من به خاطر بی منطقی مفرط این بشرنما این مطلب رو نوشتم. این آذم خیلی شبیه حاج میرزا آقاسی و روانی هاییه که تو گوش ناصرالدین شاه خوندن تا امیرکبیر رو بکشن. 

من متنم رو با یک جمله فوق احساسی تموم میکنم:

من از چاپلوس بادمجون دور قاب چین مالنده ای مثل وحید یامین پور متنفرم.

پ.ن:

یه زمانی به دلیل جهل از شاملو متنفر بودم، ولی از انسان نما ها هیچ وقت خوشم نخواهد اومد، چنین باد!

  • . خزعبلات .

عجیب ناراحتم این روزها.

به هیچ پدیده مذهبی و یا سیاسی کار ندارم.

اینکه سرزمین امن مقتل هزاران نفر شد جای تامل دارد.

خیلی

خیلی

عجیبه.

  • . خزعبلات .

کی از کی حامله میشه معلوم نیست.فقط امشب سومین تخم ناخواسته رو پشت شوفاژ پیدا کردم.

اندازه یه حبه قند

نوه ی حرامم

  • . خزعبلات .

تصور اینکه ۷ تا پرنده آزادانه تو خونه بچرخند و پی پی کنن یه کم دور از ذهن همگان بود ولی عملی شد.

درد اصلی وقت سفر یا مهمونی طولانی بود که نمیشد مهارشون کرد و هر کدوم یه بالایی مپریدن.

امروز شهپر همه رو قیچی کردم و ماکسیمم ارتفاعشون رو ۵۰   ۶۰ سانت تنظیم شد.

والسلام

  • . خزعبلات .

داشتم به ماه کامل نگاه میکردم که دیدم اووووف یادم رفت نماز آیات بامداد دوشنبه را بخوانم.بعدش به خودم گفتم من که خواب بودم تازشم نماز صبح واجب را هم که نخواندم تازه ترشم اصلا نترسیده ام که برمن واجب شود تازه تر ترشم نماز آیات مال وقتی بود که مردم فکر میکردند شیاطین میخواهند نور را بدزدند و ....

یهو یادم آمد ۱۳ رجب ۹۱ روی تخت بیارستان بودم.اتاقم تک تخته بود و سرمم تازه تمام شده بود.پا شدم قدم بزنم.تب امان نمیداد.رفتم لب پنجره دیدم نصف ماه نیست.ماه گرفتگی اش یه جوری بود که آدم خیلی خووووف میکرد.

سرم را بستم،تیمم کردم و نماز آیات نخواندم.

تازه یادم آمده بود که نماز بلد نیستم.

هنوز هم بلد نیستم.

فقط یادم است که خیلی رکوع داشت.

شاید ۱۰ تا.

یا بیشتر

یا کمتر


  • . خزعبلات .

آدم از هرکسی چیزهایی یاد میگیرد.

از همسرجان دستگاه ها را،از پدر احتیاط را،از بابا بیخیالی را،از مادر چلو گوشت را از مهسا صبوری را، از نگار خورشت هویج را،از سعید پارک دوبل را،از همایون قلاب بافی را،از مامانی یه قل دوقل را،از حاجی مامان ملکا ذکر تو گویم را،از حاجی بابا فلسفه ی من درآوردی را،از هرمزی خوش سفری را و الخ

و اما از گشاد ترین عضو فامیل دو چیز یاد گرفتم

۱.میشه ترشی مخلوط،لیته،فلفل یا هر ترشی دیگه رو که تو دبه است و نمیشه یه قاشق پر ازشون برداشت،چهار چنگولی و با دست ریخت تو ظرف.

۲. اگه تو جمع همش سرت تو گوشیته ویا میخوای ساب وی بازی کنی و یکی همش زر زر میکنه برو بشین رو توالت فرنگی و کارتو بکن.فقط هر ۱۵ دقیقه یه سیفون بکش.

و این شد که من بدون تب دسشویی نمیرم.

فرخنده جون ممنون

  • . خزعبلات .

عین بچه ها زیر پتو دوتا پایش را از مچ به پایین هی میمالد بهم که بیتاب است.خفیف تبی دارد.شدید سرفه ای.من هم عین کرگدن بی رگ پشت کرده ام و افتادم رو تبلتم و دم به دم میگویم حرف نزن.تارآواهایت پاره شد.گلویت زخم شد و الخ.

اینکه عزیز آدم خیلی خیلی مریض باشد بد دردی است.اما بدتر از آن این که دستت به جایی بند نباشد.

ثعلب و نشاسته و تخم به و شیر گرم و تخم مرغ عسلی و عسل آبلیمو و ... خپرده.این روزها تازه فهمیدم برای خودم یک پا طبیبم.اما طبیبی که دارویش اثر نکند خر است.

خدایا

با تو یک حرف دارم

مار سیاه،بیخوابی،جای ضربه مهندس ک ، باد کولر، امتحان تایپولوژی و ... که یادت هست.تازه پریشبها بود که پشتم را نمالیدی و حاضرین را هم شفا ندادی،بیا معامله

من به رویت نمی آورم که حرف مرا گوش نمیدهی و به کسی نمیگویم، جاش تو هم به گلوی همسر جانم بگو بگیرد بخوابد این طفلک باید ۶ صبح بیدار شود.

به جان عزیزش قسم،در همین لحظه صدای خر و پف وحید بلند شد.

من فدای تو.

آفرین خدای حرف به موقع گوش کن.

بیا پشتت را بمالم.

  • . خزعبلات .

از اول اول اولش من از این آدم خوشم می آمد.

امروز که فهمیدم در روز تولدش فوت کرده خیلی قهرمانانه تر در تصوراتم ماند.

حیف و افسوسم برای همه کسایی که تاتر او را ندیدند.

ملاقات با بانوی سالخورده بود به گمانم.سمندریان کارگردانش بود.

  • . خزعبلات .

تازه رفته بودم دانشگاه که انجمن اسلامی یواشکی شب نامه ای پخش کرد.

زمان   کنکور    ظهور

اگر فعالیت سیاسی میکردید یادتان است همان نامه ی پسری از امیر کبیر  که صبح کنکور متوجه میشود امام قصد ظهور دارد و از او مهلت میخواهد و یه جورایی گله میکند که خیلی سرم شلوغ است و نمیتوانم در رکاب باشم و الخ.

حالا زندان رفته ،اخراج شده، چه شده نمیدانم ولی کار آن روزش کار امروز ماست.

دیشب ویکی پدیا کردم دیدم جمعه ۲۰ شهریور و ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۵ جرثقیل آمده پایین.

برای دریافت خیلی از پیامها باید زمان بگذرد تا بدانی چی شد چش نشد.



پ.ن. در ذهنم خیلی مرتبط این دو موضوع لینک شد،نمیدانم چرا در عمل اینهمه متباین و چرت  به نظر میرسند.حتما این هم از آن حرفاست که بعدها ربطش معلوم میشود.

  • . خزعبلات .

یکی از شانسای مهم من این بود که پیمان علی رغم تفلون بودنش واسم یه پیشنهاد عالی داشت و اون خرید لپ تمام فلزی ( وقتی میگم تمام فلز یعنی تمام فلز) سری U E اونم مدل finger printو بژژژژ و ۵ هسته ای بود که بعد ها هرکس ازم پرسید اینو از کجا آوردی گفتم الامارات المتحده العربی و طرف مثلا الکی بگوید که چه تیکه ای گیرت افتاده میگفت اووووووه.

سر تبلت هم نوع کمیاب بژ تمام فلز همون سری گیرم اومد و البته finger print نبود ولی intel inside.

همین حرکت باعث شد که همواره همواره همواره هوم پیجم www.asus.com باشد ( جز اون اوایل پارسال همین موقع ها که خزعبلات هوم پیجم بود).

بعد از چند ماه الترا تین و بعدهااااا zen boooook و ما ادراک مالزن بوک.

کاش دستم به یکی از اونها میرسید و امروز دیدم zen pad هم رو نمایی شد.میدونم میشه تو علا به اینا رسید ولی اونچه که من میخوام یه حکاکی شیک و تمیزه که میگه...... made in 

مثل  netherlands که جوری تو مغازه بوسیدمش که فروشنده اشک آلود شد ,بهش گفتم شما نمیدونید اون s جمع netherlands با من چی میکنه آقا.همینو میبرم.

  • . خزعبلات .

باشه

آقا باشه

قبول

قرن فلان هرچی زن پشمالو تر لوند تر قبول

قرن بهمان هرچی ابرو پر پشت تر و سیبیل زن چاق تر و جای خال پشت لب زیگیل رو دماغ اغوا کننده تر قبول

عزیز جان

شما که معاصرید داستان این دو تا بیتو واسم بگید

دوتا چشم سیا داری     دوتا موی طلا داری

فلان داری    فلان داری......

.

موهاش دریا بود     دنیامو زیبا کرد

فهمید دیوونم       موهاشو کوتا  کرد


هرکی موی دریا و بور چش سیاه دیده جمع و ترک کنه پریز

  • . خزعبلات .

پی مباحثی که دیشب مطرح شد صلاح دیدم که بروم اصفهان دنبال یک تغییر ذایقه ای که نشد.یعنی دلم نخواست بشود.بعد دیدم بروم باغ که کسی گوشی برنداشت.حالا مانده ام که دم عصر بروم واکس چوب بخرم بیایم بیفتم به جان چوب و چکالهایی که دور و بر خودم جمع کرده ام.من کلا بصورت مذبوحانه ای تمایل به نظافت دارم و ماحصل آنهمه برق انداختن کف و سقف شد حرفی که دوش شنیدم که آآآآآآآی بانو از زندگی مشترک فقط بخارشو و دامستوس و سیف و اینهایش به ما رسید و کسی نگفت که من با چه عشقی ظروف برنجی را برق میاندازم و حیف و صد حیف که نه حوضی هست و نه یخی.

حالا که از بارگاه جلاله و ملکوتی خودم آمده ام به فرش و شده ام درگیر کارهای چیپ و چیت روزانه،چه بههتر که بروم سراغ چیزی ک دوست دارم.چه بههتر که بوی وایتکس بپیچد همه جا و دیوانه وار دنبال کوچکترین لکه و اثر انگشت روی شیشه باشم و یک دستم دستمال جادویی باشد و یک دستم مححلول سرکه و شیشه شور و براق کننده ماشین ظرفشویی و دو قطره الکل.

چه بهتر که خییییلی تی بکشم.خیلی جارو کنم.خیلی لباس اتو کنم و همه کارهایی که ۳۰ سال نکرده ام را آوار کنم روی سرم و لذت ببرم که هیچ میکروب و گرد و غباری جرآت ندارد از کنار خانه ما رد شود.

آدمیزاد است دیگر ، گاهی دلش میخواههد بی چشمداشتی کلفَت باشد.

  • . خزعبلات .

داشتم فکر میکردم کاش یکی بیاید از این بیابان بی آب و علف من یه چیزی بردارد کپی کند ببرد در گلستان خودش بگذارد مردم بیایند لایک کنند نظر بدهند مگر که رستگار شوند.

اعتراف کنم ک یکی از بهترین مقالات اینترنشالم مربوط بود به برداشتی آزادانه و فارسی نگرانه به کار استاد بزرگ عرصه زبانشناسی و نظریه پرداز فرانسوی وَن َلین.

اگر من از او کپی نمیکردم و واگویه نمیکردم هزار سال دیگر دانشجویان بیحال ایرانی پی اش نمیرفتند مگر رستگار شوند.

  • . خزعبلات .

پریسا را از ۸ سال پیش ندیده بودم.تا اینکه بعد عروسی مهسا یهو فامیلی اش یاده آمد و اینستای عزیز واسطه یافتنش شد.و خیلی مذبوحانه قرار شو ۹ شب که رسیدیم آزادی سوارش کنیم و پدرخوب که از اسمش بیزارم و کاش پدرخوانده بود و از طرفی موسسش چند سال متوالی کارآفرین برتر شدو ... از همان اسلایسهای همیشگی بخوریم ک نداشت و ضد حال شد و ....

بچه ها نادر ابراهیمی چهل نامه دارد که ...

وحید به وجد آمد و ......

سراج و ....

لارا فابین و.....

سمفونی و ....

شمس الضحی و ....

یا صاحب صبر.بهر حال آن شب گذشت و من دیشب چهل نامه را خواندم و  احساس میکنم اگر روزی وحید بنشیند و برای تمرین خطاطی قلم نی این چرت و پرتها را برایم قلمی کند و به عنوان نامه به دستم بدهد به آنی نامه را پاره میکنم.


خدایا سلیقه مرا مثل آدمیزاد قرار بده.همه چیز و همه کس خیلی ابلهانه در حال حیاتند و من از همه آنها بیزارم.مرا در زمره ابلهان و همه چیز دوستان قرار بده.

بیماری تب آورده.تبم را خوب نکن.خیلی حال میدهد.عین داستانهای جین ایر شده ام که همیشه یک نفر در تخت بیماری مشغول مطالعه است.

  • . خزعبلات .

احتمال قطع به یقین از بیماری از دنیا بروم.

خیلی بیمارم این روزها.

  • . خزعبلات .

از  جاده فیروزکوه برگشتیم.

آآآی افتر

آآآآآآآآآی افتر

چهر ه ی آ ب ی ا ت پید ا نیییییست

  • . خزعبلات .

فک کنم ۸۶ بود  که بزرگمهر حسین پور و ژوله اومدند ارومیه من و نگار هم بدو بدو دو تا چلچراغ گرفتیم ( ناخودآگاه میخواستم شبیه فونت خودش بنویسم) و واسه مهسا و بابک امضا گرفتیم .بعد اومدیم خوابگاه و انگار از فتح مکه برگشته باشیم لبریز لبریز بودیم.

یادمه امتحان داشتم و به جاش خودمو موظف دونستم که از اول تا آخر مجله رو ور بزنم .

از ۲۹ یقینا میدونستم که ۳ مهر آزمون دارم و به سان گوساله حسین پور هرچی بگین خوندم جز اون کتاب ملعون و.

و حالا که پا شدم برم تهران مثل گوساله حسین پور همش از پدربزرگ گاوی وجودم میپرسیم:

پدربزرگ چرا اگه ما قراره هر گُهی بشیم امتحانشو باید تهران بدیم؟ مگه شهر ما ممتحن نداره؟ مگه اینترنت نیومده؟ مگه نمیشه همزمان تو ایران آزمون بر خط گرفت؟

پدربزرگ گاوی هم میگه : نوه ی گوساله ی نازم یادته واسه تافل بایبد میرفتی یا آنکارا یا ابوظبی؟ خفه شو آقاجون پاشو وحیدو بیدار کن با سگ ( اسم ماشینمون) برو مثل بچه ی گاو امتحانتو بده.


عکس گوساله در حال محو شدن در افق با یه مداد سیاه نرم و پاک کن در حالیکه کارت ورود به جلسه رو با سنجاف ته گرد وصل کرده به شقیقه راستش.

  • . خزعبلات .

زندگی مثل یه کشور میمونه. برای اینکه به حیات خودش ادامه بده، مجبوره که یه دولت داشته باشه. تو زندگی مشترکمون، من شدم وزیر کار و متین شده وزیر کشور و وزیر امورخارجه و وزارت اقتصاد و ... (شما بگو همه وزارتخونه ها رو داره).تصمیم گرفتم وزارت خالی فرهنگ و ارشاد خونمون رو من به عهده بگیرم. البته بگم که هنوز که هنوز پایدار نشدیم و همش دغدغه چیزی یا کاری رو داشتیم. مثلا فردا داریم میریم تهران، هفته قبل عروسی خواهرخانوم و همین جور برو عقب. بگذریم...

از روز 29 شهریور تا الان دلم میخواست وقت گیر بیارم و پست بذارم. من با تبلت نمی تونم پست بذارم. باید حتما کامپیوتر یا لپ تاپ باشه. الان فرصت دست داده. حالم زیاد جالب نبود این چند روز. امروز ماتحت رو سپردیم به سوزن طبیب و الان خدا رو شکر بهترم.

29 شهریور به روال دو سال قبل به جناب رمضانی زنگ زدم و بابت کاری که 29 شهریور 91 کرده بود ازش تشکر کردم. همون روز تصمیم گرفتیم هر روز یه آلبوم موسیقی گوش بدیم. از این بابته که میگم شدم وزیر ارشاد. روز 29 شهریور اولین آلبوم رو کلید زدیم. توی سالگرد مشکاتیان، آلبوم سر عشق یا همون ماهور رو گوش دادیم. صدای شجریان، سه تار مشکاتیان و نی محمد موسوی.

امشب هم مشغولیم. تازه از بستر بلند شدم. حالم خیلی بهتره. از 29 شهریور به بعد نتونستیم چیزی گوش بدیم. امشب آلبوم " سکوت سرشار از ناگفته هاست" احمد شاملو رو گذاشتم و توی خونه در حال پخشه. موسیقی بابک بیات و اشعار مارکوت بیگل. متین هم مشغوله توی هال.


  • . خزعبلات .

یه کهنه شرابه که سی سالشه

به جز من یه میخونه دنبالشه

یه کهنه شرابه که این سالها

گمون میکنم بهترین سالشه


رستاک حلاج

  • . خزعبلات .

احتمالا یه شب که همه ساختمون خیلی مِلو لالا کردن و احتمالا خواب  ۷ پادشاهو میبینن آروم کفشامو پام کنم و بیصدا برم.

فکر رفتن داره داغونم میکنه.

شاید برم مرودشت

شاید اردبیل یا تبریز 

شاید سنندج

کسایی اونجا هستند که هنوز ....

شاید هم قشم.

کسی چه میدونه.

باید برم

  • . خزعبلات .

بسط کیهانی یعنی ما داریم هر لحظه گشاد تر میشیم.مثال معروفش نقطه های روی بادکنک بود که با دمیدن بادکنک همش از هم دورتر میشن.من از وحید دورتر میشم.رشت از من دورتر میشه.دکتر صفوی از دکتر مقدم دورتر میشه و حتی دانشگاه از خونمون دورتر میشه و احمق اون کسی که فک کنه بسط کیهانی فقط فیزیکاله.عینا من از وحید دورترم از دیشب.رشت از من دورتره از دیشب.همه کس و کارم دورترند ازمن از دیشب.و یه جورایی تنهایی فیزیکال و منتال ترم از دیشب.خوب حالا یه چیز دیگه.من نقطه ای هستم که از نقاط دیگه دارم فاصله میگیرم ولی مگه خودم از مجموعه نقاط تشکیل نشدم؟ پس سلول پوفیوز شماره سه میلیلرد و پونصد و بیست و سه ی آرنج سمت چپم داره از سلول قرمساق صد و بیست و شیش فک بالام فاصله میگیره. و یه روزی از همین روزا میشه منو غور شده پشت یکی از درهای کمد که تو بسط کیهانی از لولاش فاصله گرفته پیدا کرد.

  • . خزعبلات .

زوج خوشبخت ما در راستای آشنایی با دنیای مجازی دریچه جدیدی رو به دانش گشودند.

با گوگل ارث خونه رو پیدا کردن و حتی روفوژ جلو در رو نشونم دادند.

خدایی کفم برید.

اینا کی ان دیگه باااو

  • . خزعبلات .

داستان از آنجا شروع شد که بدمست به صورت رذیلانه ای پیشنهاد داد که پدر مادر را با فن آوریهای ارتباط جمعی آشنا کنیم .من خود از نزدیک شاهد بودم که مامان بابا تمام روز سرشون تو bubble و online news و دیوار و تلگرامه ولی فک نمیکردم میشه همین اتفاق رو در scale کوچکتر واسه مادر پدر هم رقم زد تا اینکه دیشب...

الو امیرحسین به تبلت فلان و فلان و فلان بردار بیار که وقت کادو دادنه 

.

و امروز صبح 

سلام

صبح بخیر

ببینین این هوم پیج شماست ( مارشال ای کیه ِ) 

این پاور

این بازگشت

این گالری

این front cam

و این شد که دو نفر از ساعت ۱۱ تا ۱ کلا مسخ شدند و الان تقریبا ۲۰ دقیقه است که طاقباز کنار هم خوابیدند و تب دست یکی و اون یکی تاچ میکنه.

جز نفس و هر از گاهی صدای ناشی از ذوق زدگی که مثل پوف از دهنشون خارج میشه عملا صدای دیگه ای شنیده نمیشه.

منم غذامو خوردم و چراغ خاموش اومدم بالا.

خواستم بگم بدمست ذات کثیفتو شکر.

  • . خزعبلات .

فکر میکردم اولین کسی که با من نسبت خونی دارد ۷۰۰ کیلومتر اونورتر دارد زندگی میکند تا اینکه امروز یادم آمد کیلومتر شمار که زدیم ۵۹۷ و ... همین حدود بود.امروز گوگل کردم دیدم حدود ۵۱۰ تا بیشتر نیست.من گِردش میکنم میشود ۵۰۰.

من همیشه راهی برای التیام دردهایم پیدا میکنم و این یعنی هوش.



پ.ن. تعریف جدید هوش  در سال ۲۰۱۵ را گوگل کنید.

who is intell according to recent studies 


  • . خزعبلات .

با چند ترم روان و زبان و جامعه  شناسی پاس کردن نمیشود گفت که من چیزی بارم شده،با چند سال مطالعه آزاد و حرف از دهان کاربلد ها شنیدن هم نمیشود ادعای دانستن کرد ولی رضا قاسمی دردی دارد 

مثل اینکه بچه که بوده عمو یا دایی یا کهتر و مهتری از سوراخش استفاده کرده اند.

مثل اینکه در افکار سیاسی خودش متزلزل بوده و هیچ وقت تمام عیار سنگ اندیشه ای را به سینه نزده.

مثل اینکه گرچه خیلی از آداب مسلمانی را غیر قابل توجیه میداند ولی لاجرم و به جرم گذشته در خیلی از آنها غوطه ور است « چه دلش بخواهد چه نخواهد»

مثل اینکه زندگی جنسی بسامانی نداشته و نزدیکی هایش جای اینکه ریشه بدوانند و پابندش کنند بیشتر پراکنده اش کرده اند.

اگر عاشق شده ظاهر پسند بوده و کمتر به سیرت دل بسته.ظاهرا برجستگی نوک سینه و رنگ پوست و انحنای کمر اغوا کننده تر از سبک تفکر و لایف استایل  زنانش بوده.

ردی از زندگی درباری- اعیانی- کلفت خواهی و نیاز به مفت خوری و جفت اندازی در او دیده شده.

هیچگاه حرفه ای زندگی نکرده و در کاری متوقف نشده « البته اگه از وحید بپرسیدمیگه آلبوم گل صد برگ ناقض این ادعاست ولی ...»

عمرا آرزوی تشکیل خانواده داشته باشد.

عمرا کودکی مناسبی داشته باشد.

مثل همه ما که خارج خیییییلی برایمان خارج است فرانسه برایش خییییییلی فرانسه تر از فرانسه بوده و نوعی اضمحلال فردیتی در پاریس رو میشه از کاراش فهمید.

مثل هلدن که هیچوقت صاحب تمام عیار زن نشد در تصاحب روحی و جسمی زنان همیشه بازنده بوده.


باید برم پایین

بعدا ادامه میدم

  • . خزعبلات .

انگار یه چیزی رفته باشد توی گلویش

چرب باشد

تب بیاورد

خوب بود

یهو یهو رختخوابی شد

چند تا قرص و بعد

یک خواب طولانی و غرق عرق و چند وقت به وقت بلند بلند گفتن « آآآآب»

و من بدو بدو بروم آب بیاورم

اولین شبی است که تلویزیون میبینم

اولین باری است که روشنش کردم

بلد نبودم

رفتم بالا گفتم علی بیا این را راه بیانداز

نشستم پای یه چیزی که الان یادم نیست

بعد خاموشش کردم

رفتم سراغ چاه بابل

فک کردم ۲ شده سرم را که بلند کردم دیدم ۱ است

خوش نیستم

مثل چیزی که برود در گلو

چرب باشد

تب بیاورد

  • . خزعبلات .

بکش عقب

  • . خزعبلات .

معمولا تا وقتی بیدارم که باطری داشته باشه

امروز فاکتورشو دیدم

اسفند ۹۲ خریدم 

هنوز عمری نداره

باطریش کم کم داره جواب میده

از ۱۷ ساعت اسمارت انرژی سیوینگ اولیه شده تقریبا ۱۰ ساعت

۱۰ ساعت یعنی فقط وقت کنم چک میل و چک بلاگز و نیو پُست و آخر آخرش لینکد اِن

کی بیاد اینستای رَستاک و بخونه؟

کی چک کنه شکم کارداشیان تا کجا بالا اومده؟

صفحه assholeparents رو کی چک کنه؟

کی بره ببینه sherry تو کافه جدیدش چیو آسیاب میکنه؟

فافا و رفک و فیمه ی من چی؟

شهر کتاب و نشر چشمه و انتشارات نگاه؟

کتاب فرازمند رشت عزیزم چی؟

mothering4home از رومانی منتظره منه!

sweet home ست جدید چایخوری آورده!

دوست پسر jlo از خودش خوشرنگتره.

آوا مشکاتیان چرا اینقد با شعوره؟

مطی شومیز تازه خریده.

الف داره برمیگرده ایران.

نازی با boss ش ریخته رو هم.

پارمیس اقامت گرفت و حالا به لاتاری بدجور ایمان آورده.

.

.

.

یعنی میشه با ۱۰ ساعت شارژ اسمارت سیوینگ پاور به همه پیج ها و هش تگ ها وکپشن ها و دایرکتها و فلان به فلان ها برسم؟

واقعا کسی از فنلاند پاسخگو نیست؟

چطور اون روز خریدم زنگ زدن کلی ساپورت کردند اما حالا چی ؟

  • . خزعبلات .

همواره مرگ بازی میکردم.دراز میکشیدم در راستای شرقی غربی و صورتم را به سمت راست بدن و قبله میچرخاندم و دستها راست بدن انگار بخواهی کرال پشترا استارت بزنی و بهعد استارت میزدم.دقیقا مثل همان وقتها که ارومیه مربی میگفت با جین شنا کنید تا سنگین شوید بعد که از سنگینی آسوده شوید سرعتتان میشود زیاااااااد.با جین مرگ بازی میکردم.در تابستان.زیر پتو.زیر لحاف.نفسم بند می آمد.تنم عرق میکرد و همیشه یک جا می بُریدم و بازی را میبتاختم.

هم چنان عاشق رفتنم فقط یک حرف مهم با خدا دارم و بعد بیاید جان مرا ببرد.

خزعبلات که میخواندم میدانستم روز مرگ مشکاتیان عاشوراست.جان عشاق هم دمامه و سنج و نوحه اش   وآتش چهره بدین کار برافروخته بود....

تا اینکه همین حالا 

سلام جناب رمضانی

من سه سال متوالی است که با شما تماس میگیرم.

صدای رمضانی را نداشتم.

من

من

همون که چهارسال پیش اجازه دادید برم سر قبر استاد مشکاتیان.بهم از پادگان مرخصی ساعتی دادید.

پادگان بسته شد؟

آموزش پرورش؟

با همسرم برای دست بوسی.........



خدایا برای درک مفاهیمی از این دست عمرم را به اندازه ای کن که بفهمم.فقط همین.

دستت درد نکند. 

  • . خزعبلات .

یه دوستی بود که یه جورایی خودشو بلد راه میدونست و کلی مرید که نه ولی رفیق و همدل داشت و از قضا روزی به خلوت اندر به من همی گفت: 

یا بنت فلان

بر آنم تا ده تن را بپرورم زان پس عزلت گزینم و به انتظار مَلِک فلان

شما بیا هشتم حواری من باش

تا ده رسد عمر من نیز به اتمام است

ما هم با کسب فیض از مقام شامخش شدیم حواری شماره هشت و عمری رفت و جوانی رفت و شادابی رفت و آسایش و خورد و خواب رفت و ...

ماند بیخوابی

ماند جنگ روان

ماند تعلیق فلسفی

ماند نافرجامی

ماند من و ویتگنشتاین و هوسرل و پدیدارشناسی و ..... در یک اتاق

حواری هشتم بودن خیلی هم خوب بود تا اینکه گذشت و دیدم

.

.

.

همه ما مراد مسلکانه زندگی میکنیم.باز خدا خیر بده کسی که میره دو تا استکان چایی میخوره میگه چون است و چون نه اینکه ندیده نشناخته جگر همو لیس میزنند. دو روز نبودم اومدم دیدم طرف حرمسرای مجازی زده.حالا تاپیک چیه؟ پرتقال فروش 


  • . خزعبلات .

خدایا یه سوال

سمت چپ این صفحه

تو اون کادر راه راهه

گزینه آخر

تو تعداد حاضرین نوشته ۳ نفر.

خدایا الان ۴:۰۷ بامداده

منو نمال

اونا رو شفا بده.

دستت درد نکنه

  • . خزعبلات .

شهر آن توست و شاهی

فرمای هرچه خواهی

گر بی عمل ببخشی

گر بی گنه برانی


حس میکنم آخرین انسان بیدار روی زمینم.

خدایا منو بخوابون.

پشتمو بمال.

دستت درد نکنه.

تو نخواب.

بیدار باش.

مواظب من

  • . خزعبلات .