خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دقیقا پارسال همین روز من وحید رو در الم واقع دیدم.اونم تو سیل بارون تهران.اونم تو پردیس آزادی.اونم پای اکران شش قرن و شش سال درویشی.

قاعدتا باید به به چه چه کنم که ای عشق و احساس و ....

ولی این یه سال در کنار زیبایی ایی که داشت به تخمی ترین و ابلهانه ترین صورت و سرعت ممکن گذشت‌.

اه

  • . خزعبلات .

امشب گروه بامداد اجرا داشت و به خاطر اتفاقی که واسه یکی از اعضای گروه افتاد با ۲ ساعت تاخیر و حدود ساعت ۲۰ اجرا شروع شد.

همه چیز ناب و کردی

من با کمونچه ی دشتی منقلب شدم و وحید با سنتور بیات اصفهان.

چه عکسایی

چه فیلمایی

چه اینستایی

  • . خزعبلات .

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

.

.

.

تو که ۱۰ کلاس داری چرا ۸ بیدارم میکنی؟ من ۱۱ کلاس دارم.

  • . خزعبلات .

این متن رو باید دیشب می نوشتم. دارم به آلبوم فصلی دیگر از شاملو گوش میدم که موسیقیش برای اسفندیار منفردزادست و قشنگ تر ماجرا اینکه برایب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانانه.

امشب در حال گوش دادن به این آلبوم ازش می نویسم. به نظرم اگه بعد از مولانا که اولین ردی عالمه، بخوایم یه ردی و داغون پیدا کنیم، لاجرم (به ضم جیم به قول همسری) به شاملو میرسیم.

مولانا از اون جهت پشت بوم ردیه و شاملو هم از اینور بوم. آه ای یقین یافته بازت نمی نهم...

  • . خزعبلات .

تو اِنونس جدیدش که حتی یه هفته ازش نگذشته یه autumn boots جلو باز پاش بود که مادرشم ..... 

بگذریم.

دیشب همونو پشت ویترین دیدم.یاد بدمست و باقی رفقا افتادم که واسه کپی ماهان هاشمی چه خون دلی میخوردند.عملا کار اون حرومی اگه یه نت برداری ساده باشه، کار ترکیه تو جعل برند یه نت برداری ساده به توان ۱۰ به توان ۸ یا حتی ۹ میشه.

ممنون از همه دول مجعولی که فرصت دیدن بعضی برندهای غیر قابل دسترس رو به ما میدند.

از چین

از چین عزیز

از چین عزیزم ممنونم که باعث شد کیف دیوید جونز رو بخرم

از چین عزیزم ممنونم که فرصت داد کالج شنل رو تجربه کنم

از چین عزیزم ممنونم که مینا کاری اصفهان رو با نصف قیمت واسم فراهم کرد

از چین عزیز ممنونم که شال گردن بربری

که کفش دولچی

که لوازم آرایش مَک

که ساعت تراست پلاس پلاس

که کفش کتونی نایکی

که اُدکلن

که مسواک

که خمیر دندان

که صنایع دستی

و آخر از همه

و مهمتر از همه محصولات میو که یک عمر فکر میکردم کار بازارچه هنر تهرانه رو درست کرد.

چین خوشکلم بیا روی ماهتو ببوسم.چیزای دیگه ای هم بهم دادی که جاش نیست بگم.

  • . خزعبلات .

سالهای سال

من امتحان داشتم

مهسا نداشت

من داشتم 

نگار نداشت

من داشتم 

مریم نداشت

من داشتم

ستاره نداشت

من داشتم

سعید نداشت

و حتی این اواخر 

من داشتم 

وحید نداشت

.

.

.

.

پووووف

حالا او دارد

من ندارم.

خیلی احساس لُردیّت دارم.جووووووووون

  • . خزعبلات .

سلام هومن امشب میاد خونمون

و من تمییییز کردم

و من خریییییید کردم

و من آب هوییییییییج 

و من چایییییییییی

و من شممعععععععععع

و من روللللللللللت

و من وایت چاکلللللللللللت

و من

و من

ومن

آخرش هم همه گفتن وحید خونه ی قشنگی داری و رفتن.

  • . خزعبلات .

آب گران شد.

  • . خزعبلات .

در لیست یک مشاهده گر از استونی دارم.اگر صحت دارد بیاید روی ماهش را ببینیم و یک عرض کوچک.

یک مستند هست که هیچ کجا پیدایش نکردم.

the  voice of sokurov

از املاش مطمئین نیستم.

اگه صدامو میشنوی جواب بده.


ادیسه حرف  میزنه

THE VOICE OF SOKUROV explores Sokurov's cinematic world and life perspective through his personality and work. The film also touches on the societal meaning of cinema as well as the overreaching purpose of art and artists.

  • . خزعبلات .

شاید ساعتهای خالی ام خیلی بیشتر از کلاسهایم باشد

شاید همکارانم خیلی خیلی هم بچسب و دوست داشتنی نباشند

شاید دانشجوها هم از تبار من نباشند

اما کار هرچه باشد،آن هم برای من،آن هم در شهری دور،آن هم بدون آشنایی،آن هم فلان و بهمان ،آنقدر غنیمت بود که حتی حاضر شدم زبان عمومی درس بدهم و پنجشنبه ها که تنها روز تعطیلی عزیزجانم است از خانه دل بکنم و ......

بروم

بروم

بروم

راحتی

راحتم

راحتی؟

راااااحتی؟

راحتم.

  • . خزعبلات .

دکتر زاهدی که فوت کرد تازه دفاع کرده بودم.منتظر جواب مقاله ISI بودم.نمره ام شده بود ۱۸.گفتم دکتر راه ندارد نمره کامل بدهید تا با این نمره و معدل در آزمون دکتری شرکت کنم؟ گفت .... راستش هیچی نگفت.یه جور نگاه کرد که من فک کردم خرم.از اتاقش آمدم بیرون و همان پایان نامه مشقت بار ۲ ساله شد پایه و اساس خیلی از پروژه های دکتری ام.

نامه آمد و مقابله چاپ شد و نمره ام ۲۰ شد ولی دکتر دیگر نبود تا پای کارنامه ام امضا کند.شب مرداد ماهی در خواب ایست قلبی کرده بود و همسر و تنها فرزندش آمریکا بودند و آن روز که غریبانه در دانشگاه بهشتی گرداندش .....

بگذریم.

امروز با ۱۸ و وحید رفتیم بیرون و وقتی لَخت پهن شدیم زیر طاق آسمان ۱۸ علی رغم انتظار من گفت : آقا یه چیزی بخونین 

سعدی؟

نههههه.مولانا بخون.

و این شد که وحید شروع کرد و یک حکایت را به نیمه رسانیدن که من در ادامع برخوردم به واژه حضرت خِضْر. و برای مراعات وزن عروضی خواندم خَضِر.

ساعتها بعد درخانه وقتی وحید ادامه حکایت را خواند یادم آمد که این واژه را قبلا شنیده ام.

استاد رسول خضرلو

گوگل مثل همییییشه

استاد در سال ۹۰ به دلیل ایست قلبی....


والا گوهران روزگارم چقد جوان از دنیا رفتند.

خیلی گریه

خیییلی

  • . خزعبلات .

یه عده آدم هستن که خنثی هستن،وسط همه چی هستن، اما به معنای فوق العاده بدش. بعد مدت ها مجبورم کرد که بنویسم. انسان یا انسان نمایی هست موسوم به وحید یامین پور که شاید فقط خاندان سعودی بیشتر از او تو ذهنم منفور باشه. موجودی به غایت متوهم، به غایت مطمئن به اینکه خدا تو تیم اونه، به شدت چاپلوس و پاچه خوار و مالنده که هر چه بیشتر میماله، دستاش و دهنش بیشتر ورز میاد. نکته بسیار مشهود در مورد این آدم توهم مافوق تصور و وجود ترس های دایی جان ناپلئونی و مالیخولیایی و دن کیشوتیه. انگار سروش آسمانی فقط و فقط گوش نامحرم محرم به خیالش رو لایق فرود اومدن دونسته. من حدود دو سال از عمرم رو با جماعتی شبه این سفیه گذروندم که انگار وعده بهشت فقط مال اوناست. 

میدونید من به خاطر بی منطقی مفرط این بشرنما این مطلب رو نوشتم. این آذم خیلی شبیه حاج میرزا آقاسی و روانی هاییه که تو گوش ناصرالدین شاه خوندن تا امیرکبیر رو بکشن. 

من متنم رو با یک جمله فوق احساسی تموم میکنم:

من از چاپلوس بادمجون دور قاب چین مالنده ای مثل وحید یامین پور متنفرم.

پ.ن:

یه زمانی به دلیل جهل از شاملو متنفر بودم، ولی از انسان نما ها هیچ وقت خوشم نخواهد اومد، چنین باد!

  • . خزعبلات .

عجیب ناراحتم این روزها.

به هیچ پدیده مذهبی و یا سیاسی کار ندارم.

اینکه سرزمین امن مقتل هزاران نفر شد جای تامل دارد.

خیلی

خیلی

عجیبه.

  • . خزعبلات .

کی از کی حامله میشه معلوم نیست.فقط امشب سومین تخم ناخواسته رو پشت شوفاژ پیدا کردم.

اندازه یه حبه قند

نوه ی حرامم

  • . خزعبلات .

تصور اینکه ۷ تا پرنده آزادانه تو خونه بچرخند و پی پی کنن یه کم دور از ذهن همگان بود ولی عملی شد.

درد اصلی وقت سفر یا مهمونی طولانی بود که نمیشد مهارشون کرد و هر کدوم یه بالایی مپریدن.

امروز شهپر همه رو قیچی کردم و ماکسیمم ارتفاعشون رو ۵۰   ۶۰ سانت تنظیم شد.

والسلام

  • . خزعبلات .

داشتم به ماه کامل نگاه میکردم که دیدم اووووف یادم رفت نماز آیات بامداد دوشنبه را بخوانم.بعدش به خودم گفتم من که خواب بودم تازشم نماز صبح واجب را هم که نخواندم تازه ترشم اصلا نترسیده ام که برمن واجب شود تازه تر ترشم نماز آیات مال وقتی بود که مردم فکر میکردند شیاطین میخواهند نور را بدزدند و ....

یهو یادم آمد ۱۳ رجب ۹۱ روی تخت بیارستان بودم.اتاقم تک تخته بود و سرمم تازه تمام شده بود.پا شدم قدم بزنم.تب امان نمیداد.رفتم لب پنجره دیدم نصف ماه نیست.ماه گرفتگی اش یه جوری بود که آدم خیلی خووووف میکرد.

سرم را بستم،تیمم کردم و نماز آیات نخواندم.

تازه یادم آمده بود که نماز بلد نیستم.

هنوز هم بلد نیستم.

فقط یادم است که خیلی رکوع داشت.

شاید ۱۰ تا.

یا بیشتر

یا کمتر


  • . خزعبلات .

آدم از هرکسی چیزهایی یاد میگیرد.

از همسرجان دستگاه ها را،از پدر احتیاط را،از بابا بیخیالی را،از مادر چلو گوشت را از مهسا صبوری را، از نگار خورشت هویج را،از سعید پارک دوبل را،از همایون قلاب بافی را،از مامانی یه قل دوقل را،از حاجی مامان ملکا ذکر تو گویم را،از حاجی بابا فلسفه ی من درآوردی را،از هرمزی خوش سفری را و الخ

و اما از گشاد ترین عضو فامیل دو چیز یاد گرفتم

۱.میشه ترشی مخلوط،لیته،فلفل یا هر ترشی دیگه رو که تو دبه است و نمیشه یه قاشق پر ازشون برداشت،چهار چنگولی و با دست ریخت تو ظرف.

۲. اگه تو جمع همش سرت تو گوشیته ویا میخوای ساب وی بازی کنی و یکی همش زر زر میکنه برو بشین رو توالت فرنگی و کارتو بکن.فقط هر ۱۵ دقیقه یه سیفون بکش.

و این شد که من بدون تب دسشویی نمیرم.

فرخنده جون ممنون

  • . خزعبلات .

عین بچه ها زیر پتو دوتا پایش را از مچ به پایین هی میمالد بهم که بیتاب است.خفیف تبی دارد.شدید سرفه ای.من هم عین کرگدن بی رگ پشت کرده ام و افتادم رو تبلتم و دم به دم میگویم حرف نزن.تارآواهایت پاره شد.گلویت زخم شد و الخ.

اینکه عزیز آدم خیلی خیلی مریض باشد بد دردی است.اما بدتر از آن این که دستت به جایی بند نباشد.

ثعلب و نشاسته و تخم به و شیر گرم و تخم مرغ عسلی و عسل آبلیمو و ... خپرده.این روزها تازه فهمیدم برای خودم یک پا طبیبم.اما طبیبی که دارویش اثر نکند خر است.

خدایا

با تو یک حرف دارم

مار سیاه،بیخوابی،جای ضربه مهندس ک ، باد کولر، امتحان تایپولوژی و ... که یادت هست.تازه پریشبها بود که پشتم را نمالیدی و حاضرین را هم شفا ندادی،بیا معامله

من به رویت نمی آورم که حرف مرا گوش نمیدهی و به کسی نمیگویم، جاش تو هم به گلوی همسر جانم بگو بگیرد بخوابد این طفلک باید ۶ صبح بیدار شود.

به جان عزیزش قسم،در همین لحظه صدای خر و پف وحید بلند شد.

من فدای تو.

آفرین خدای حرف به موقع گوش کن.

بیا پشتت را بمالم.

  • . خزعبلات .

از اول اول اولش من از این آدم خوشم می آمد.

امروز که فهمیدم در روز تولدش فوت کرده خیلی قهرمانانه تر در تصوراتم ماند.

حیف و افسوسم برای همه کسایی که تاتر او را ندیدند.

ملاقات با بانوی سالخورده بود به گمانم.سمندریان کارگردانش بود.

  • . خزعبلات .

تازه رفته بودم دانشگاه که انجمن اسلامی یواشکی شب نامه ای پخش کرد.

زمان   کنکور    ظهور

اگر فعالیت سیاسی میکردید یادتان است همان نامه ی پسری از امیر کبیر  که صبح کنکور متوجه میشود امام قصد ظهور دارد و از او مهلت میخواهد و یه جورایی گله میکند که خیلی سرم شلوغ است و نمیتوانم در رکاب باشم و الخ.

حالا زندان رفته ،اخراج شده، چه شده نمیدانم ولی کار آن روزش کار امروز ماست.

دیشب ویکی پدیا کردم دیدم جمعه ۲۰ شهریور و ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۵ جرثقیل آمده پایین.

برای دریافت خیلی از پیامها باید زمان بگذرد تا بدانی چی شد چش نشد.



پ.ن. در ذهنم خیلی مرتبط این دو موضوع لینک شد،نمیدانم چرا در عمل اینهمه متباین و چرت  به نظر میرسند.حتما این هم از آن حرفاست که بعدها ربطش معلوم میشود.

  • . خزعبلات .

یکی از شانسای مهم من این بود که پیمان علی رغم تفلون بودنش واسم یه پیشنهاد عالی داشت و اون خرید لپ تمام فلزی ( وقتی میگم تمام فلز یعنی تمام فلز) سری U E اونم مدل finger printو بژژژژ و ۵ هسته ای بود که بعد ها هرکس ازم پرسید اینو از کجا آوردی گفتم الامارات المتحده العربی و طرف مثلا الکی بگوید که چه تیکه ای گیرت افتاده میگفت اووووووه.

سر تبلت هم نوع کمیاب بژ تمام فلز همون سری گیرم اومد و البته finger print نبود ولی intel inside.

همین حرکت باعث شد که همواره همواره همواره هوم پیجم www.asus.com باشد ( جز اون اوایل پارسال همین موقع ها که خزعبلات هوم پیجم بود).

بعد از چند ماه الترا تین و بعدهااااا zen boooook و ما ادراک مالزن بوک.

کاش دستم به یکی از اونها میرسید و امروز دیدم zen pad هم رو نمایی شد.میدونم میشه تو علا به اینا رسید ولی اونچه که من میخوام یه حکاکی شیک و تمیزه که میگه...... made in 

مثل  netherlands که جوری تو مغازه بوسیدمش که فروشنده اشک آلود شد ,بهش گفتم شما نمیدونید اون s جمع netherlands با من چی میکنه آقا.همینو میبرم.

  • . خزعبلات .

باشه

آقا باشه

قبول

قرن فلان هرچی زن پشمالو تر لوند تر قبول

قرن بهمان هرچی ابرو پر پشت تر و سیبیل زن چاق تر و جای خال پشت لب زیگیل رو دماغ اغوا کننده تر قبول

عزیز جان

شما که معاصرید داستان این دو تا بیتو واسم بگید

دوتا چشم سیا داری     دوتا موی طلا داری

فلان داری    فلان داری......

.

موهاش دریا بود     دنیامو زیبا کرد

فهمید دیوونم       موهاشو کوتا  کرد


هرکی موی دریا و بور چش سیاه دیده جمع و ترک کنه پریز

  • . خزعبلات .

پی مباحثی که دیشب مطرح شد صلاح دیدم که بروم اصفهان دنبال یک تغییر ذایقه ای که نشد.یعنی دلم نخواست بشود.بعد دیدم بروم باغ که کسی گوشی برنداشت.حالا مانده ام که دم عصر بروم واکس چوب بخرم بیایم بیفتم به جان چوب و چکالهایی که دور و بر خودم جمع کرده ام.من کلا بصورت مذبوحانه ای تمایل به نظافت دارم و ماحصل آنهمه برق انداختن کف و سقف شد حرفی که دوش شنیدم که آآآآآآآی بانو از زندگی مشترک فقط بخارشو و دامستوس و سیف و اینهایش به ما رسید و کسی نگفت که من با چه عشقی ظروف برنجی را برق میاندازم و حیف و صد حیف که نه حوضی هست و نه یخی.

حالا که از بارگاه جلاله و ملکوتی خودم آمده ام به فرش و شده ام درگیر کارهای چیپ و چیت روزانه،چه بههتر که بروم سراغ چیزی ک دوست دارم.چه بههتر که بوی وایتکس بپیچد همه جا و دیوانه وار دنبال کوچکترین لکه و اثر انگشت روی شیشه باشم و یک دستم دستمال جادویی باشد و یک دستم مححلول سرکه و شیشه شور و براق کننده ماشین ظرفشویی و دو قطره الکل.

چه بهتر که خییییلی تی بکشم.خیلی جارو کنم.خیلی لباس اتو کنم و همه کارهایی که ۳۰ سال نکرده ام را آوار کنم روی سرم و لذت ببرم که هیچ میکروب و گرد و غباری جرآت ندارد از کنار خانه ما رد شود.

آدمیزاد است دیگر ، گاهی دلش میخواههد بی چشمداشتی کلفَت باشد.

  • . خزعبلات .

داشتم فکر میکردم کاش یکی بیاید از این بیابان بی آب و علف من یه چیزی بردارد کپی کند ببرد در گلستان خودش بگذارد مردم بیایند لایک کنند نظر بدهند مگر که رستگار شوند.

اعتراف کنم ک یکی از بهترین مقالات اینترنشالم مربوط بود به برداشتی آزادانه و فارسی نگرانه به کار استاد بزرگ عرصه زبانشناسی و نظریه پرداز فرانسوی وَن َلین.

اگر من از او کپی نمیکردم و واگویه نمیکردم هزار سال دیگر دانشجویان بیحال ایرانی پی اش نمیرفتند مگر رستگار شوند.

  • . خزعبلات .

پریسا را از ۸ سال پیش ندیده بودم.تا اینکه بعد عروسی مهسا یهو فامیلی اش یاده آمد و اینستای عزیز واسطه یافتنش شد.و خیلی مذبوحانه قرار شو ۹ شب که رسیدیم آزادی سوارش کنیم و پدرخوب که از اسمش بیزارم و کاش پدرخوانده بود و از طرفی موسسش چند سال متوالی کارآفرین برتر شدو ... از همان اسلایسهای همیشگی بخوریم ک نداشت و ضد حال شد و ....

بچه ها نادر ابراهیمی چهل نامه دارد که ...

وحید به وجد آمد و ......

سراج و ....

لارا فابین و.....

سمفونی و ....

شمس الضحی و ....

یا صاحب صبر.بهر حال آن شب گذشت و من دیشب چهل نامه را خواندم و  احساس میکنم اگر روزی وحید بنشیند و برای تمرین خطاطی قلم نی این چرت و پرتها را برایم قلمی کند و به عنوان نامه به دستم بدهد به آنی نامه را پاره میکنم.


خدایا سلیقه مرا مثل آدمیزاد قرار بده.همه چیز و همه کس خیلی ابلهانه در حال حیاتند و من از همه آنها بیزارم.مرا در زمره ابلهان و همه چیز دوستان قرار بده.

بیماری تب آورده.تبم را خوب نکن.خیلی حال میدهد.عین داستانهای جین ایر شده ام که همیشه یک نفر در تخت بیماری مشغول مطالعه است.

  • . خزعبلات .

احتمال قطع به یقین از بیماری از دنیا بروم.

خیلی بیمارم این روزها.

  • . خزعبلات .

از  جاده فیروزکوه برگشتیم.

آآآی افتر

آآآآآآآآآی افتر

چهر ه ی آ ب ی ا ت پید ا نیییییست

  • . خزعبلات .

فک کنم ۸۶ بود  که بزرگمهر حسین پور و ژوله اومدند ارومیه من و نگار هم بدو بدو دو تا چلچراغ گرفتیم ( ناخودآگاه میخواستم شبیه فونت خودش بنویسم) و واسه مهسا و بابک امضا گرفتیم .بعد اومدیم خوابگاه و انگار از فتح مکه برگشته باشیم لبریز لبریز بودیم.

یادمه امتحان داشتم و به جاش خودمو موظف دونستم که از اول تا آخر مجله رو ور بزنم .

از ۲۹ یقینا میدونستم که ۳ مهر آزمون دارم و به سان گوساله حسین پور هرچی بگین خوندم جز اون کتاب ملعون و.

و حالا که پا شدم برم تهران مثل گوساله حسین پور همش از پدربزرگ گاوی وجودم میپرسیم:

پدربزرگ چرا اگه ما قراره هر گُهی بشیم امتحانشو باید تهران بدیم؟ مگه شهر ما ممتحن نداره؟ مگه اینترنت نیومده؟ مگه نمیشه همزمان تو ایران آزمون بر خط گرفت؟

پدربزرگ گاوی هم میگه : نوه ی گوساله ی نازم یادته واسه تافل بایبد میرفتی یا آنکارا یا ابوظبی؟ خفه شو آقاجون پاشو وحیدو بیدار کن با سگ ( اسم ماشینمون) برو مثل بچه ی گاو امتحانتو بده.


عکس گوساله در حال محو شدن در افق با یه مداد سیاه نرم و پاک کن در حالیکه کارت ورود به جلسه رو با سنجاف ته گرد وصل کرده به شقیقه راستش.

  • . خزعبلات .

زندگی مثل یه کشور میمونه. برای اینکه به حیات خودش ادامه بده، مجبوره که یه دولت داشته باشه. تو زندگی مشترکمون، من شدم وزیر کار و متین شده وزیر کشور و وزیر امورخارجه و وزارت اقتصاد و ... (شما بگو همه وزارتخونه ها رو داره).تصمیم گرفتم وزارت خالی فرهنگ و ارشاد خونمون رو من به عهده بگیرم. البته بگم که هنوز که هنوز پایدار نشدیم و همش دغدغه چیزی یا کاری رو داشتیم. مثلا فردا داریم میریم تهران، هفته قبل عروسی خواهرخانوم و همین جور برو عقب. بگذریم...

از روز 29 شهریور تا الان دلم میخواست وقت گیر بیارم و پست بذارم. من با تبلت نمی تونم پست بذارم. باید حتما کامپیوتر یا لپ تاپ باشه. الان فرصت دست داده. حالم زیاد جالب نبود این چند روز. امروز ماتحت رو سپردیم به سوزن طبیب و الان خدا رو شکر بهترم.

29 شهریور به روال دو سال قبل به جناب رمضانی زنگ زدم و بابت کاری که 29 شهریور 91 کرده بود ازش تشکر کردم. همون روز تصمیم گرفتیم هر روز یه آلبوم موسیقی گوش بدیم. از این بابته که میگم شدم وزیر ارشاد. روز 29 شهریور اولین آلبوم رو کلید زدیم. توی سالگرد مشکاتیان، آلبوم سر عشق یا همون ماهور رو گوش دادیم. صدای شجریان، سه تار مشکاتیان و نی محمد موسوی.

امشب هم مشغولیم. تازه از بستر بلند شدم. حالم خیلی بهتره. از 29 شهریور به بعد نتونستیم چیزی گوش بدیم. امشب آلبوم " سکوت سرشار از ناگفته هاست" احمد شاملو رو گذاشتم و توی خونه در حال پخشه. موسیقی بابک بیات و اشعار مارکوت بیگل. متین هم مشغوله توی هال.


  • . خزعبلات .

یه کهنه شرابه که سی سالشه

به جز من یه میخونه دنبالشه

یه کهنه شرابه که این سالها

گمون میکنم بهترین سالشه


رستاک حلاج

  • . خزعبلات .

احتمالا یه شب که همه ساختمون خیلی مِلو لالا کردن و احتمالا خواب  ۷ پادشاهو میبینن آروم کفشامو پام کنم و بیصدا برم.

فکر رفتن داره داغونم میکنه.

شاید برم مرودشت

شاید اردبیل یا تبریز 

شاید سنندج

کسایی اونجا هستند که هنوز ....

شاید هم قشم.

کسی چه میدونه.

باید برم

  • . خزعبلات .

بسط کیهانی یعنی ما داریم هر لحظه گشاد تر میشیم.مثال معروفش نقطه های روی بادکنک بود که با دمیدن بادکنک همش از هم دورتر میشن.من از وحید دورتر میشم.رشت از من دورتر میشه.دکتر صفوی از دکتر مقدم دورتر میشه و حتی دانشگاه از خونمون دورتر میشه و احمق اون کسی که فک کنه بسط کیهانی فقط فیزیکاله.عینا من از وحید دورترم از دیشب.رشت از من دورتره از دیشب.همه کس و کارم دورترند ازمن از دیشب.و یه جورایی تنهایی فیزیکال و منتال ترم از دیشب.خوب حالا یه چیز دیگه.من نقطه ای هستم که از نقاط دیگه دارم فاصله میگیرم ولی مگه خودم از مجموعه نقاط تشکیل نشدم؟ پس سلول پوفیوز شماره سه میلیلرد و پونصد و بیست و سه ی آرنج سمت چپم داره از سلول قرمساق صد و بیست و شیش فک بالام فاصله میگیره. و یه روزی از همین روزا میشه منو غور شده پشت یکی از درهای کمد که تو بسط کیهانی از لولاش فاصله گرفته پیدا کرد.

  • . خزعبلات .

زوج خوشبخت ما در راستای آشنایی با دنیای مجازی دریچه جدیدی رو به دانش گشودند.

با گوگل ارث خونه رو پیدا کردن و حتی روفوژ جلو در رو نشونم دادند.

خدایی کفم برید.

اینا کی ان دیگه باااو

  • . خزعبلات .

داستان از آنجا شروع شد که بدمست به صورت رذیلانه ای پیشنهاد داد که پدر مادر را با فن آوریهای ارتباط جمعی آشنا کنیم .من خود از نزدیک شاهد بودم که مامان بابا تمام روز سرشون تو bubble و online news و دیوار و تلگرامه ولی فک نمیکردم میشه همین اتفاق رو در scale کوچکتر واسه مادر پدر هم رقم زد تا اینکه دیشب...

الو امیرحسین به تبلت فلان و فلان و فلان بردار بیار که وقت کادو دادنه 

.

و امروز صبح 

سلام

صبح بخیر

ببینین این هوم پیج شماست ( مارشال ای کیه ِ) 

این پاور

این بازگشت

این گالری

این front cam

و این شد که دو نفر از ساعت ۱۱ تا ۱ کلا مسخ شدند و الان تقریبا ۲۰ دقیقه است که طاقباز کنار هم خوابیدند و تب دست یکی و اون یکی تاچ میکنه.

جز نفس و هر از گاهی صدای ناشی از ذوق زدگی که مثل پوف از دهنشون خارج میشه عملا صدای دیگه ای شنیده نمیشه.

منم غذامو خوردم و چراغ خاموش اومدم بالا.

خواستم بگم بدمست ذات کثیفتو شکر.

  • . خزعبلات .

فکر میکردم اولین کسی که با من نسبت خونی دارد ۷۰۰ کیلومتر اونورتر دارد زندگی میکند تا اینکه امروز یادم آمد کیلومتر شمار که زدیم ۵۹۷ و ... همین حدود بود.امروز گوگل کردم دیدم حدود ۵۱۰ تا بیشتر نیست.من گِردش میکنم میشود ۵۰۰.

من همیشه راهی برای التیام دردهایم پیدا میکنم و این یعنی هوش.



پ.ن. تعریف جدید هوش  در سال ۲۰۱۵ را گوگل کنید.

who is intell according to recent studies 


  • . خزعبلات .

با چند ترم روان و زبان و جامعه  شناسی پاس کردن نمیشود گفت که من چیزی بارم شده،با چند سال مطالعه آزاد و حرف از دهان کاربلد ها شنیدن هم نمیشود ادعای دانستن کرد ولی رضا قاسمی دردی دارد 

مثل اینکه بچه که بوده عمو یا دایی یا کهتر و مهتری از سوراخش استفاده کرده اند.

مثل اینکه در افکار سیاسی خودش متزلزل بوده و هیچ وقت تمام عیار سنگ اندیشه ای را به سینه نزده.

مثل اینکه گرچه خیلی از آداب مسلمانی را غیر قابل توجیه میداند ولی لاجرم و به جرم گذشته در خیلی از آنها غوطه ور است « چه دلش بخواهد چه نخواهد»

مثل اینکه زندگی جنسی بسامانی نداشته و نزدیکی هایش جای اینکه ریشه بدوانند و پابندش کنند بیشتر پراکنده اش کرده اند.

اگر عاشق شده ظاهر پسند بوده و کمتر به سیرت دل بسته.ظاهرا برجستگی نوک سینه و رنگ پوست و انحنای کمر اغوا کننده تر از سبک تفکر و لایف استایل  زنانش بوده.

ردی از زندگی درباری- اعیانی- کلفت خواهی و نیاز به مفت خوری و جفت اندازی در او دیده شده.

هیچگاه حرفه ای زندگی نکرده و در کاری متوقف نشده « البته اگه از وحید بپرسیدمیگه آلبوم گل صد برگ ناقض این ادعاست ولی ...»

عمرا آرزوی تشکیل خانواده داشته باشد.

عمرا کودکی مناسبی داشته باشد.

مثل همه ما که خارج خیییییلی برایمان خارج است فرانسه برایش خییییییلی فرانسه تر از فرانسه بوده و نوعی اضمحلال فردیتی در پاریس رو میشه از کاراش فهمید.

مثل هلدن که هیچوقت صاحب تمام عیار زن نشد در تصاحب روحی و جسمی زنان همیشه بازنده بوده.


باید برم پایین

بعدا ادامه میدم

  • . خزعبلات .

انگار یه چیزی رفته باشد توی گلویش

چرب باشد

تب بیاورد

خوب بود

یهو یهو رختخوابی شد

چند تا قرص و بعد

یک خواب طولانی و غرق عرق و چند وقت به وقت بلند بلند گفتن « آآآآب»

و من بدو بدو بروم آب بیاورم

اولین شبی است که تلویزیون میبینم

اولین باری است که روشنش کردم

بلد نبودم

رفتم بالا گفتم علی بیا این را راه بیانداز

نشستم پای یه چیزی که الان یادم نیست

بعد خاموشش کردم

رفتم سراغ چاه بابل

فک کردم ۲ شده سرم را که بلند کردم دیدم ۱ است

خوش نیستم

مثل چیزی که برود در گلو

چرب باشد

تب بیاورد

  • . خزعبلات .

بکش عقب

  • . خزعبلات .

معمولا تا وقتی بیدارم که باطری داشته باشه

امروز فاکتورشو دیدم

اسفند ۹۲ خریدم 

هنوز عمری نداره

باطریش کم کم داره جواب میده

از ۱۷ ساعت اسمارت انرژی سیوینگ اولیه شده تقریبا ۱۰ ساعت

۱۰ ساعت یعنی فقط وقت کنم چک میل و چک بلاگز و نیو پُست و آخر آخرش لینکد اِن

کی بیاد اینستای رَستاک و بخونه؟

کی چک کنه شکم کارداشیان تا کجا بالا اومده؟

صفحه assholeparents رو کی چک کنه؟

کی بره ببینه sherry تو کافه جدیدش چیو آسیاب میکنه؟

فافا و رفک و فیمه ی من چی؟

شهر کتاب و نشر چشمه و انتشارات نگاه؟

کتاب فرازمند رشت عزیزم چی؟

mothering4home از رومانی منتظره منه!

sweet home ست جدید چایخوری آورده!

دوست پسر jlo از خودش خوشرنگتره.

آوا مشکاتیان چرا اینقد با شعوره؟

مطی شومیز تازه خریده.

الف داره برمیگرده ایران.

نازی با boss ش ریخته رو هم.

پارمیس اقامت گرفت و حالا به لاتاری بدجور ایمان آورده.

.

.

.

یعنی میشه با ۱۰ ساعت شارژ اسمارت سیوینگ پاور به همه پیج ها و هش تگ ها وکپشن ها و دایرکتها و فلان به فلان ها برسم؟

واقعا کسی از فنلاند پاسخگو نیست؟

چطور اون روز خریدم زنگ زدن کلی ساپورت کردند اما حالا چی ؟

  • . خزعبلات .

همواره مرگ بازی میکردم.دراز میکشیدم در راستای شرقی غربی و صورتم را به سمت راست بدن و قبله میچرخاندم و دستها راست بدن انگار بخواهی کرال پشترا استارت بزنی و بهعد استارت میزدم.دقیقا مثل همان وقتها که ارومیه مربی میگفت با جین شنا کنید تا سنگین شوید بعد که از سنگینی آسوده شوید سرعتتان میشود زیاااااااد.با جین مرگ بازی میکردم.در تابستان.زیر پتو.زیر لحاف.نفسم بند می آمد.تنم عرق میکرد و همیشه یک جا می بُریدم و بازی را میبتاختم.

هم چنان عاشق رفتنم فقط یک حرف مهم با خدا دارم و بعد بیاید جان مرا ببرد.

خزعبلات که میخواندم میدانستم روز مرگ مشکاتیان عاشوراست.جان عشاق هم دمامه و سنج و نوحه اش   وآتش چهره بدین کار برافروخته بود....

تا اینکه همین حالا 

سلام جناب رمضانی

من سه سال متوالی است که با شما تماس میگیرم.

صدای رمضانی را نداشتم.

من

من

همون که چهارسال پیش اجازه دادید برم سر قبر استاد مشکاتیان.بهم از پادگان مرخصی ساعتی دادید.

پادگان بسته شد؟

آموزش پرورش؟

با همسرم برای دست بوسی.........



خدایا برای درک مفاهیمی از این دست عمرم را به اندازه ای کن که بفهمم.فقط همین.

دستت درد نکند. 

  • . خزعبلات .

یه دوستی بود که یه جورایی خودشو بلد راه میدونست و کلی مرید که نه ولی رفیق و همدل داشت و از قضا روزی به خلوت اندر به من همی گفت: 

یا بنت فلان

بر آنم تا ده تن را بپرورم زان پس عزلت گزینم و به انتظار مَلِک فلان

شما بیا هشتم حواری من باش

تا ده رسد عمر من نیز به اتمام است

ما هم با کسب فیض از مقام شامخش شدیم حواری شماره هشت و عمری رفت و جوانی رفت و شادابی رفت و آسایش و خورد و خواب رفت و ...

ماند بیخوابی

ماند جنگ روان

ماند تعلیق فلسفی

ماند نافرجامی

ماند من و ویتگنشتاین و هوسرل و پدیدارشناسی و ..... در یک اتاق

حواری هشتم بودن خیلی هم خوب بود تا اینکه گذشت و دیدم

.

.

.

همه ما مراد مسلکانه زندگی میکنیم.باز خدا خیر بده کسی که میره دو تا استکان چایی میخوره میگه چون است و چون نه اینکه ندیده نشناخته جگر همو لیس میزنند. دو روز نبودم اومدم دیدم طرف حرمسرای مجازی زده.حالا تاپیک چیه؟ پرتقال فروش 


  • . خزعبلات .

خدایا یه سوال

سمت چپ این صفحه

تو اون کادر راه راهه

گزینه آخر

تو تعداد حاضرین نوشته ۳ نفر.

خدایا الان ۴:۰۷ بامداده

منو نمال

اونا رو شفا بده.

دستت درد نکنه

  • . خزعبلات .

شهر آن توست و شاهی

فرمای هرچه خواهی

گر بی عمل ببخشی

گر بی گنه برانی


حس میکنم آخرین انسان بیدار روی زمینم.

خدایا منو بخوابون.

پشتمو بمال.

دستت درد نکنه.

تو نخواب.

بیدار باش.

مواظب من

  • . خزعبلات .

۸:۳۰ بود که چون سایلنت بودیم نفهمیدیم اونا قرار شده راه بیفتن

۸:۴۰ در اتاقمون چند تک ضرب ......  إِ سلام چرا لباس تنتونه؟ میرین؟

۹ بود که صبحونه نخورده راه افتادن  

و از آن پس گشادی ما شروع شد

۱۱ من پا شدم و ۱۲ به زور پاشوندمش

۱ صبحونه نصف یک طبقه کیک عروسی رو با دو سه لیوان چای زدیم بالا

۲ بود که خونه جمع و جور و ماشین لود شد

تا ۴:۳۰ چه غلطی کردیم یادم نیست

وحید و عظیم نشستن به ساز و تنبک

و تازه راه افتاده بودیم که

برو جاده انزلی کارت ملی رو بگیر

برو شرکت فلان گواهینامه بابا رو بده

بمون تو ترافیک گیل

ترافیک منجیل

ترافیک کرج

ترافیک تهران

خیییلی خو‌وووبه ساعت ۱۱ شب شده و ما تازه تهرانو رد کردیم ...نکردیم که

چی شده آقا؟

سد

سیل

گِل

ماشینهای رها شده

هلال احمر

خسارت

راننده های وحشی

مسئولین پاسخگو

صاعقه

سرعت ۴۰ 

سرعت ۵۰

.

.

.

‌.

و راه ۷ ساعته شد ۱۱ ساعت

مگر اهتمام دارد به قیامت اتصالی؟

من فدای آلبوم غوغای عشق بازان


  • . خزعبلات .

شب عروسی مهسا به حدی خاطره انگیز شد که گفتنش در این مقال و آن مقال نگنجد.

  • . خزعبلات .

خخاک تو سرشون.یابوها

  • . خزعبلات .

خواهرم هم فردا میرود به همانجا که من رفتم. تنها فرقش اینکه من ۵۹۰ کیلومتر آنورتر و او ۲ کیلومتر و ۱ کوچه.

خانه بخت مثلا خیلی جای خوبی است که همه چیز نو و سفید است و سرامیکش برق میزند و کاسه توالتش نو است و همه چیز هنوز مارک دارد و آدم دلش نمیخواد از ترس شکستن ظروف از آنها استفاده کند.

خانه بخت مثلا خیلی جای خوبی است که تو یه ناز کش داری که اگر عین سگ پاچه بگیری و عین کرگدن شاخ بزنی و عین میمون زشت باشی و عین خرس بخوابی و عین گاو بخوری و عین راسو بو بدهی باز عین خر دوستت دارد.

خانه بخت مثلا خیلی جای خوبی است چون میتوانی عین بدوی ها لخت باشی و پابرهنه هرجا خواستی بروی و همیشه در حمام و دستشویی باز باشد چون موقعی که آن تو هستی دلت نگیرد.

خانه بخت مثلا جای خیلی خوبی است به شرطی که کلا بختی در کار باشد اگر نباشد که تو هم میشوی یکی از ۷ میلیارد نگون بخت اطرافت که فکر میکنند خوش بختند.

  • . خزعبلات .

فردا 5 صبح راهیم

امشب لطفی گوش دادم (همین الان داره ایران ای سرای امید پخش میشه)

یاد چنار پیر و کهنسال محلات افتادم

میون این همه نقش و واقعیت، تو بودی که جای اون همه خیال نشستی

به شوق دیدار تو میام

کاش چنار پیر محلات رو میدیدی

کاش شعر سرو کاشمر حمید مصدق رو میخوندی

بعد می فهمیدی چی میگم

تقدیم به تو که آینه دار اون همه احساس شدی


رفتم ادامه بدم دیدم توی بک گراند مغزم، به جای جملاتی که میخواستم بنویسم، مقدمه بیداد مشکاتیان نواخته شد...

تا فردا

  • . خزعبلات .

دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

  • . خزعبلات .

دلم برات تنگ شده...

نمی تونم مستقیم به خودت بگم که اذیت بشی

اینجا برات می نویسم. با امین هستم، روی مبل رئال دوست داشتنی تو.

فرغانه رو ببوس.

امشب منتظر عاشقانه هام باش، مثل دیشب که سیلاب بود، سیل آب شکستن سد.

دارم ترک سوم آلبوم "موسم گل" رو گوش میدم.

چشمام خیسه، با امین چقدر از همه حرف زدیم و از تو.

فرغانه رو ببوس

  • . خزعبلات .

اگر بر این باور باشی که بخش عظیمی از نوشتن ها نه تنها به یادگار سپاریست و از طرف دیگر التذاذ ادبی نگارنده به دنیا دنیا خواننده نمی ارزد آنگاه 

دل قوی دار که بنیان بقا محکم از اوست.

حرف حرفِ تو بوده، خاطره خاطره ی تو بوده، لذت لذتِ تو بوده و حتی اگر در جایی به جز خانه ی موسوم به تو خواننده نیز خواننده ی تو بوده.

چشم و دلت روشن.

  • . خزعبلات .

هم اینکه دیشب حالم خوش نبود

هم اینکه آخرین بار که صدای زنگنه رو شنیدم سال ۸۶ بود و بعد سی دی رو هدیه دادم.

تازه فهمیدم شعر رو غلط نوشته بودم.

از روبرو می آیم

از روبرو می آیم

با شامه سگ و چشم عقاب

دستم از هر دسیسه ای خالیست

و قلب کاغذی هیچ خاطره ای را نخواهم سوخت

 

ولگردهای ساعت خسته اند

ای دست های خالی خوشبخت

به عشق بگویید

از روبرو می آیم

از اشتیاقوارگی آب و علف

و دستم از هر گونه تقلا خالیست

 

من مزه پای هر خون دلی بوده ام

به مرگ بگویید

از روبرو می آیم

بی هیچ خنجری جز لبخند

از روبرو می آیم

و دستم از هر رعشه ای خالیست

 

موسی زنگنه

از مجموعه "از روبرو می آیم"

  • . خزعبلات .

بزرگمهر حسین پور گرام در کار هاشور صلح است.ما هم گفتیم برویم و هاشوری بزنیم .تمام مدت هم همش فکرم مشغول طول و درجه هاشور بود تا اینکه متوجه شدم هاشور یه چیز مورب و موازی است برایم البته نه الزاما مورب  و آنچه دارند انجام میدهند بازی نقطه خط ابتدایی خودمان است.

از عزیزانی ک کمپین فلان به فلان راه می اندازند استدعا دارم اول تکلیف تعاریف مفاهیم مطروحه در کمپین را برای خودشان تشریح کنند بعد کسی مثل استاد درمبخش را بکشند پای بوم و هاشور.

چون دلم میخواست هاشوری مورب باشد نه موازی افقی در یک عملیات جنگ طلبانه ی صلح گریزانه نرفتم.

  • . خزعبلات .

یکی پرسید آهای تو که فلان خوندی بگو ببینم معنی خزعبلات چیه؟

بلد نیستم واستا سرچ کنم.

سرچ کردم.

دهخدا.......

وحید......

دقیقا دومیش بود.

امشب تنهام.بعد حدود ۲ ماه.

دلم میخواد از خزعبلات یاد کنم که فرهنگ و هنر و ادب ازش میچکید.مضامینش به مراتب آگاهانه تر و فاخر تر از حال بود و به رسم ادب از جانم معذرت بخوام که اومدم و چهار دیواریشو با خزعبلات خودم پر کردم.

از فرغانه

از ریگستان عزیزم

از آدمهای اون حوالی

از گلبانگ سربلندی

از مسکوب

از نامه ها

از پاسخ نامه ها

از وقایع اتفاقیه

از هم قبیله ایها

از هر جنبنده ای که ازش مینوشت

از قصه های مجید

از پوری عزیز که عشقم رو مدیونشم

از رضا قاسمی

از علیزااااده اااااااااووووووووووف علیزاده بزرررررگ

از داریوش طلایی

از گل صد پرگ

از تِرَک مورد نظر آن و آن که به کرات فحش خوردم واسش

از محلات

از دایی مدادی

از موسیقی متن فیلم مادر

از خجند و بخارا

از خراسانی که تو سینه همسرم خوابیده

از خوش خلقی که راحت گذاشت و گذشت

از نوا و نینوا

از گوشه عزیز دشتی

از پنلوپه کروز

از شاعری که شمع جوانیش شد خموش

از بامداد و سایه 

از مشکاتیان عزیز 

از درجه دار نیشابوری فامیل پرویز

از چارتار زیر پتو

از رویگری در مرغ مینا

از برو برو ساغ......

از حاجی بلاک کن و خلاص

از مهدی عباسی که نگاه کردن را به من آموخت

از شش قرن و شش سال

از آش فروشی کنار کافه پاریس

از باران تهران

از اینترنت

از asus  ِ  عزیزتر از جانم

از خدایی که آنشب به ن.... گفت بروم خزعبلات را سرچ کنم 

.

.

.

متشکرم.

وحید منو ببخش که خزعبلاتتو بدفرم از خود کردم‌.

  • . خزعبلات .

دوستی از اتاق فرمان اشاره میفرمایند که خدا چرا به زایراش رحم نکرده؟

خداییش من خدا بودم اون زایر و که فقر و نکبت سرزمینشو میبینه و باز پول میده میاد گِرد سنگ بگرده جررررررر میدادم.

میبینه مردمش گشنه ان، میبینه دست نیاز درازه، باز میره باز میره باز میره

خدا هم زد پِرِس ۱۰ تن.

خدایا مرسی که باز معجزه کردی.

  • . خزعبلات .

موسی زنگنه یه شعر زیبا داشت که هنگام طواف بلند بلند میخوندم و سرمست میشدم.

به عشق بگویید از روبرو میآیم

با خنجری از لبخند 

و دستم از هر دسیسه خالیست.

البته این تنها پاره ای از یک شعر بلنده.

من خون دل هر ..... بوده ام.

به مرگ بگویید ...

از روبرو میآیم.

امشب که دیدم مرمر سفید حرم به خون ،قرمز شده آرزو کردم کاش ۸۵ هم یه جرثقیل افتاده بود روم و تموم میشد.

  • . خزعبلات .

اینجا ماندم.

رفت.

یادت باشد این منم که میمانم.

همیشه این تویی که میروی و این منم که میمانم.


  • . خزعبلات .

الحمد لله من یخرج القانون الهک الکیم البوو من الاینترنت بالاحسن الانحی.بعلی یتم الاستخراج السکوک من الکیم و یتبادر الی کرک.

سلام من التبع الهدی.

متین

الیوم ۲۴ ذی القعده سنه ۱۴۳۶

خخخخخ

  • . خزعبلات .

الان جفتمون بیداریم. روی نیمکت سنتی چوبی خونمون که گره چینی های قدیمی داره. دارم بیات اصفهان گوش میدم، البته یه بیات اصفهان سیاسی. آلبوم نینوا 1 حسام الدین سراج. دلیل اومدنم به اینجا کسی نبود جز شاهرخ مسکوب.

میدونید چیه؟ من اگه مالک تموم دنیا هم بودم، باز دلم میخواست درگیر یه عده آدم باشم، درگیرشون باشم که چرا آخه مثل بچه آدم زندگی نمی کنند؟ چرا انقدر سرگشته ان؟
شاهرخ مسکوب دوباره منو به اینجا کشوند. دو تا کتاب داره به اسم های "ارمغان مور" و "سوگ مادر". میخوام زودی بخرمشون و بخونم. بدبختی اینه که اون رفیق حرف خوبی میزد. می گفت هر کاری میخوای بکنی، قبل از اینکه شلوغ بشی انجام بده. راس می گفت، زمان کم میارم. هر چی میگذره هم بیشتر کم میارم. اون موقعی که باید اینترنت می داشتیم، نداشتیم و پیاده و با تاکسی می رفتیم تنها کتابخونه عمومی شهر. ما دهه شصتی ها خیلی بدبختیم. خصوصا اوایل دهه شصت.
یاد جمله آخر فیلم سوته دلان افتادم: همیشه دیر رسیدیم.

پ.ن:
من می دونم چه چیزایی منو برای زنده موندن نگه میداره. بعد از همسرم، یه سری چیزاست که تا اسمشون رو میشنوم، همون اسمشون بهم انرژی میده و برام وجد میاره. دلم میخواد بدونید وجد یعنی چی. مثل امشب که رشید کاکاوند حرف میزد و برای اولین بار حرف زدن دکتر قدمعلی سرامی رو دیدم. 
ایهاالناس
متین بانو
من گیر کردم
گیر کرده ها بیمار نیستن، بار یه جبر رو به دور میکشن، بارکش هایی هستن که چون کسی نبوده، علم بر دوش گرفتن، مثل مسیح صلیب بر دوش تاج خار بر سر.
امین رو چند روزه ندیدم. امین هم از اون تکیه گاه هاست. اونم بار میکشه. بار غم خودش که هیچ، بار غم اعصار رو هم انگار داره میکشه.

کاش میشد رفاقت من و مثلا امیر یا وحید مثل رفاقت شاهرخ مسکوب و حسن کامشاد بشه. بسه دیگه. دیگه دارم اسرار هویدا میکنم.
شب خوش
  • . خزعبلات .

داستان از آنجا شروع شد که مادر گفت : خزینه بوده و آب گرم قل میزده و دهنه خیلی تنگ بوده و بچه عمه گلستون هم که آتیش پاره و .....

شب تا چشمها رو ببندم تصاویر ۳۶۰ درجه با کیفیت FHD با صدای دالبی دیجیتال اونم تو یه تخیل ۱۱ بعدی.

این شد که تا روشنای روز بیدارم و تا ظهر میخوابم.

رشته من خیلی خیلی مربوط میشود به مغز و فراتر از آن به ذهن.حالا دلم میخواهد از آن آلزایمرها که همیشه بی وقت و بی دلیل می آید و یکی از شیرین ترین خاطره هایم را میبرد بیاید و برای ابد حمام و خزینه و قل قل آب و طفل معصوم عمه گلستون را ببرد به عدم.

حالا اگه خاطره ی دل انگیزی بود عمرا میتوانستم تجسم کنم.

تجسم را از موسی زنگنه آموختم.کاش میشد ببینمش.حوالی جنوب است کاش من هم ....

  • . خزعبلات .

نه اینکه به رطوبت باشد یا ارتفاع

نه اینکه به مردمان باشد یا رفتارها

به اینکه من از آن چه بودم دور افتاده ام

به اینکه من آن بشر سابق نیستم 

مثل همین بدمست که کلا چند شب پیش یک نفر دیگر بود 

یا حتی اون یک نفر دیگر که کلا از همان اولش یکی دیگر بود 

یا چرا راه دور بروم،خودم که سابقا کلا یکی دیگر بودم

یاد شبی دراز در خوابگاه عودی به خیر

دیوان( ساز ) روژین بود و  تار نگار و تنبک بابک و ....

تا صبح با لهجه شیرازی بلند بلند میخواند 

چی بُدُم  چی شُدُم

بچه ۱۹ ساله چه میفهمد چی بودن و چی شدن یعنی چه

حالا که موقع فرق باز کردن مراقبم که موهای سپید کمتری آشکار شود

حالا که دیگر نمیتوانم چابک از پله بالا بروم چه برسد به درخت آلبالوی خانه معماری

حالا که فکر بیشتر از کار آبم میکند

از همان حال و هواهای یکسره بیتابی و ندانم کاری که می آید سراغم

تا ۵ بیدار میمانم و تا ۲ میخوابم

حالا که خیلی چیزها فرق کرده 

خوب میدانم همه چیز از دور قشنگ تر است

حالا که دلم لک زده بیایم و مثل قدیم که پای پستها کامنت مینوشتم و خودم هم یادم نمی آید به کدام کلام

حالا که خیلی از روزهای خوبم متعلق به دیروزند و ابدا در آینده منتظر آمدنشان نیستم

خیلی عجیب است که من هم به آن مانیفست جادویی ۱۸ رسیده ام

حالا که تعداد کارهای انجام نداده ام سه برابر آرزوهای به انجام رسیده است

حالا نمیخواهم این متن را ببندم تا مثل فرداهای من مختومه نباشد.


  • . خزعبلات .

بعد از تماشای فیلم زیبای مجیدی رفتیم تهران تا حافظ ناظری را که بعد ۱۵ سال آمده ایران ببینیم و بشنویم.

لبریزم

نیستان از من

افشاری از وحید

کامروا شدیم.

  • . خزعبلات .

تقریبا ۱۲ ساعت در شبانه روز من هستم و خانه ی نیمه روشن و ۵ پرنده که یکی هم نابیناست و هم فلج و هم کچل.

نه غذایی نه نظافتی نه خریدی نه درسی و نه تصمیمی برای انجام کاری.

یک کتابخانه که شاید ۳۰۰ جلد کتاب داشته باشد و من.

نافرم استارت زدم.تقریبا روزی ۳۰۰ صفحه.

از دولت آبادی شروع شد.حالا هم قاسمی.

دلم خواست درباره یوسف معلول یا علیرضا بنویسم یا آیدا که مثل نگار با داشتن سهراب یا شبنم از مردش جدا شد و با ذلت زندگی اش را جلوی چشم بچه هایش به آتش کشید.

قهرمان قصه هم شد آیدین که مطمئنم دیوانه وار دارد در تهران پرسه میزند و بهمن میکشد و به دنبال نه یا دهمین حواری ست تا مکتب حرمسرای ۱۰ نفره اش،مریدان رستگارش و یا هر کوفت و زهر مار دیگرش تکمیل شود تا اکنون که ۳۴ شده تا به ۴۰ نرسیده تن لاغر و تکیده اش را در طبقه دوم خانه ای حوالی امام زاده حسن پیدا کنند تا ببینند که در انبوهی از سازها و کاغذ ها و کتابها و سیگارها و گرافیتی هایش چشمان زردش به جایی سمت شرق یا شاید قبله ......

نمیدانم.

من هم شده ام آن برادر کش.آن پدر کش.آن شوهر کش.

شده ام کسی که سنگ به سر کوچک زد و مغز چلچله به شکم بزرگ ریخت.

آخرین خری که قرار است از این پل رد کنم خودمم.

امشب حوالی ۲ بود که بیدارش کردم و گفتم بیا برویم.

باید رفت.

  • . خزعبلات .

هاله زرگرزاده استادم بود.ترم دو یا سه بودم.گفت داستان کوتاه آن است که بشود در یک sitting خواند و صنم اشتباه شنیده بود setting.

شاید ۱۱ سال از آن روزها بگذرد.

دلم میخواهد بروم ارومیه به استاد بگویم رمان را هم میشود در یک sitting خواند اگر قلم قلم باشد و دلت زبانه بکشد.

  • . خزعبلات .

یه چیزهایی هست که نیست ولی هستنش عین عین هست است.یه چیزهایی هست که نیست و قرار نیست باشد.یه چیزهایی هم هست نه اینکه باشد ها نه.فقط اون شم حیوان صفت مادر به خطای فلان به آدم میگوید هست.حالا اگر بگویند محاجه کن آدم لال میشود عین خرفتها به قرنیز سه کنج خانه نگاه میکنم.

آن چیزهایی که هست که آدم خودش تنها تنها میداند که هست و به هیچ توله سگ دیگه ای ربط ندارد امشب از طریق موافق وزیدن گرفت و .....

هاااااهاااااااااااا

هست

دیدی هست احمق

از همان اولش هم میدانستم هست.

  • . خزعبلات .

پستچی

خانم بیایید پایین

امضا دو بار

دو بسته

نشر چشمه

جای خالی سلوچ

برای متین سا.... عزیز

برای وحید ه..... عزیز

امضا

محمود دولت آبادی

دولت آبادی

هااااااای دنیا دستخط دولت آبادی

بعد عروسی

سفر

درگیری

و بعد آزامش بعد توفان و آغاز

و امشب اتمام

.

.

.

رضا قاسمی ملعون هم همینکار را کرد.داستانی که ۳۰ سال زندگی کردم را در ۲ شب روایت کرد و خلاص.

اگر سلوچم اگر سال و کوچم رفته بود حنا میبستم و وردی که بره ها میخوانند را زر زر میکردم و میگذاشتم تیغ کارش را بکند.


  • . خزعبلات .
امروز اولین روز کاری توی شرکت جدید بود. با لپ تاپ متین تایپ میکنم سخته برام. فقط بگم اندازه یه قرن دلم براش تنگ شده بود. شهمیرزاد تا سمنان رو چه جور اومدم خدا میدونه...
خیلی حالم خوبه مردم، به خدا خیلی حالم خوبه...
  • . خزعبلات .

رفته بودیم راه آهن.

ایستگاه.

در شیشه ای.

سکوی خنک.

شب بود و ۶ جفت ریل کنار هم روی قلوه سنگها خوابیده بودند.

- امشب باید شب چهاردهم باشد که ماه تمام است.

- امشب باید از آن شبهای عجیب باشد که در دل کویر بوی خاک باران زده شمال ....

- بوی میوه تلخ کاج می آید.

- امشب من رفته بودم دنبال آن واگن آخر که بعد سوووووووت ممتد سرش را انداخت پایین  

مثل کودکان مطیع دنبال ننه تنش را کشید  رفت.

- امشب من رفته بودم دنبال یک تکه ترانه از حسین صفا اگر اشتباه نکنن.

رفته بودم دنبال قطار و ریل و مسافر و شعر.

دنبال برف بارون و چشم  و پنجره ها

- رفته بودم دنبال ایستگاه میرود تو میروی.

- من رفته بودم دنبال خیلی چیزها

- تو هم داشتی حوالی نیشابور روی سنگ مزار مشکاتیان حان عشاق را زار میزدی.

- تو هم رفته بودی دنبال رضا قاسمی.

- دنبال علی حاتمی.

- تو رفته بودی حوالی وداع.

.

.

.

ایراد ما این بود که فکر میکردیم هنوز در راه آهنیم.

هنوز همانجا مانده ایم.

  • . خزعبلات .
انگار همه چی شروع شد.
از شرکت قبلی که اومدم بیرون، درگیر مراسم خودم بودم و مراسم علی. هنوز عرق مراسم علی خشک نشده، زنگ زدن که پاشو بیا شرکت جدید. مبهوتم از کار خدا. چند روز قبل از مراسم خودم از شرکت قبلی اومدم بیرون که به کارهای خودم برسم و الانم تا مراسم علی تموم شد و رسما بیکار شدم از همه چی، زنگ زدن که بیا سر کار. موندم از کار خدا. دمش گرم.
  • . خزعبلات .

عروسی علی هم تموم شد. کلا همه چی فعلا تموم شده.

با آرامش کامل اومدم شرکت. هووووووووووووووووف

  • . خزعبلات .

یه حماقت دوساله بلاخره دیشب تموم شد و الان جفتشون بالاسر ما دارن ذوق میکنن که چقد همه چی مااآااااااااه بود.

خرفتا

  • . خزعبلات .

با رفتن شوهر سفیدک خانواده کوچک ما ۷ نفره شد.

  • . خزعبلات .

خواب می دیدم ...


خواب می دیدم که رستم بود و من بودم


غصه دار قصه فرزند کشتن با تهمتن هم سخن بودم ...


من به او می گفتم : ای پیر دلیر پهنهء تاریخ ...


یکه تاز صحنهء تاریخ ...


داستان رستم و سهراب را خواندم ...


داستان پور و باب غوطه ور در موج های خشم و کین در بحر بی پایان را خواندم


 آشکارا در دل سهراب ... مهر رستم بود ...


در دل رستم ولی مهر پسر کم بود


 هر چه دل سهراب را در بزم می جوشید ...


رستم اما با دل و دست و زبان در رزم می کوشید


بارها خواندم که سهرابت ندا سر داد


مهربان و نرم و آهنگین


رزم را بگذار بزم را بنشین


با تو ای مرد کهن در دل مرا آهنگ رزمی نیست


مرد پیکاری ولی با تو مرا جز شوق بزمی نیست


این چه افسون است ...


با توام پیوند گنگی در دل و خون است


هم نبردا ، در نبردت چهره ام را شرم می پوشد


در دلم مهر تو می جوشد


 باز کن از ابروانت چین


 رزم را بگذار ، بزم را بنشین


باز گفتم با تهمتن : راستی سهراب در دلش مهر تو جوشان بود


از نشانی ها که مادر داده بودش


در جبین و برز و بازویت فراوان بود


هر چه سهرابت به نرمی مهر می ورزید


 مهربانی از تو کمتر دید


عاقبت آن سان که رستم خواست ...


با پدر جنگید ...


با پدر جنگید تا در اولین کشتی پشت رستم را به خاک آورد


 پهلوانی را ...


جاودان برگی ز تاریخ است ...


آنچه آن گرد دلاور کرد فاتح پیکار ....


 در چنان پیکار خونخواهانه ای در صحنهء کشتار


 گر چه میدانست هم نبردی همچو رستم زیر خنجر داشت ...


 داستانی را که گفتی از تو باور داشت ...


از حریفی همچو رستم کینه در دل کشت ...


در نیام آورد تیغ از مشت


کشتی دوم که رستم پشت آن گرد دلاور را به خاک آورد


 تیغ کینش سینهء سهراب را بی وقفه چاک آورد


خنجر کین از نیامش رفت اندر مشت ...


بی امان سهراب یل را کشت


هر کسی این داستان را خواند


 با دلی خونین به رستم تاخت ...


کاو چرا سهراب را نشناخت


 رستم اما گفت : می دانستم از آغاز ...


که آن برو بازوی سهراب است


 و آنچه چون خورشید می تابید بر جانم ...


 آفتاب روی سهراب است


من بر آن رخش جوان آن روز


رستمی اما جوان دیدم


راست می گویم در آن پیکار


رستمی را ناتوان دیدم


من به شام بزم پیش از رزم از شکاف خیمهء تورانیان در خطهء ایران


 دیدم آن گرد دلاور را ...


بی زره بر تن دیدم


 آری مهرهء منظور در دریای بازویش شناور را


در میان موج های حیرت و تردید طاقت سوز


آشکارا دیدم آن اوج بلند کوه باور را


 راست می گفتند ،


 راستمی گفتند : در سپاه سرزمین ما ...


ارچه گرد آموز و دشمن سوز ...


یکه تاز و نیزه باز و پهلوان  پرور


 رزم آن گرد دلاور را هماوردی نمی دیدم


 جز به کام مرگ


در نبرد آن یل شیرافکن شمشیر زن ،


مردی نمی دیدم


راستی را درهمه دنیا پهلوانی همچو او کم بود ...


آری او فرزند رستم بود


 آزمودم بی امانش در نبرد نیزه و تیر وکمان ، پی گیر


آزمودم آن دلاور را به گرز و نیزه و شمشیر


 در سواری ، کوه بر رود خروشان بود


پایدار و ماندگار ، اما به گردش همچو طوفان بود


دشمن افکن در نبرد فتح و پیروزی توسن تقدیدر،


 پنداری چو اسبش سر به فرمان بود


در سرانجام نبرد او ...


گردن گردنکشان بر تیغهء شمشیر تیز مهمان بود


 آزمودم آن دلاور را به هر پیکار مرد میدان بود


 آفتاب ، آهسته آهسته از پس ابر دو لشگر پشت کوه افتاد


بازگشتم خسته و رنجور از آن پیکار


 تن ز نیرو خالی اما سر پر از پندار


 پای لرزان از رکاب رخش در رکاب توسن اندیشه می کردم


واندر آن گرداب اندیشه


جان رستم را به حکم مهر فرزندی


 تا سرافراز آید از آن رزمگه سهراب یل


در شیشه می کردم


عمر من ، گفتم به خود امروز


 از شمار افزون به سال و ماه از شمار افزون چو عمرم ، کرده ام عمر یلان کوتاه


صبح فردا دست اگر از جان بشویم من 


 به این آوردگه رستم کش ار رستم کشی گردد


 گر چه رستم تا به ابد در خواب خواهد شد ...


 نوبت سهراب خواهد شد


آشکارا ، روشنا چون روز دیدمش سهراب را ،


بعد از رستم در جهان پیروز


نیزه اش دلدوز تیغش عالمسوز


 بر جهانی پهلوانی داشت .


 پهلوانی جهان را در جوانی داشت


باز با خود گفتم آری


 تا چنین گردی ز پشت من به دوران هست


 از من و از پهلوانی نام خواهد ماند


 تا جهان باقی ست ... پهلوانی جهان در خاندان سام خواهد ماند


شب میان خیمه ای تاریک


 داستان مرگ خود را در نبرد صبح روز بعد با برادر روبه رو گفتم ...


این حقیقت را که خواهد کشت سهرابم به تیغ کین ، به او گفتم ....


گفتمش با مادراز رستم بگو ، در مرگ من زاری  نباید کرد


 هیچ کس تا جاودان در پهنهء گیتی نخواهد زیست


 در جهان از پادشاه و گرد پهلوان و پهلوان افکن چند روزی آشیان دارد


 زیستن را هر کسی چندی زمان دارد


پنجهء تقدیر شیشهء عمر مرا در پنجهء این نوجوان دارد


 صبح فردا ، دست از جان شسته در آوردگه سهراب را دیدم


 رستم و سهراب را که آیا کدامین بیش باید زیست ...


بازهم در کفهء انصاف سنجیدم ...


 با بهای جان خود این بار زندگی را ، زنده بودن را به آن فرزند ، دیگر بار بخشیدم


روز کشتی بود ...


کشتی اول ...


 دست هایم بوی جان می داد


 دست از جان شسته را ، ناید به غیر از بوی جان از دست


 دست هامان پنجه شد پنجه ...


پنجه ها لختی به هم پیوست ...


اولین باری که دستم در میان دست آن فرزند سردار است


 اولین و آخرین بار است ...


آشکارا لرزه افتادم به جان وتن


دست هایش بوی جان میداد بوی جان من


 خویشتن یاری رسانیدم به آن فرزند 


تا چو دستش بر کمرگاهم رسید ، از جا چو کاهم کند ...


از فراز دست او چون سرنگون برخاک غلطیدم


وای بر رستم ، وای بر رستم


درفش کاویان را واژگون دیدم


 لشگر ایران و ایران را به دست توران زبون دیدم


خاک ایران را ز خون پاک ایران لعلگون دیدم 


 دشت را دریای خون دیدم


 باز رستم را در آن دریای خون، در آزمون دیدم ...


در سکوت مرگبار دشت نعره ای بر گوش جانم ریخت


 هوشدارویی به مغز استخوانم ریخت


 بر سرم فریاد زد بی تاب ...


پهلوان بیدار شو از خواب ...


 جنگ رستم نیست با سهراب ...


 آنچه امروزت به میدان است جنگ توران و ایران است


پیش از آنکه تیغ سهرابم بدراند جگر در کشتی اول


 خود تهمتن را به دست خویشتن کشتم ...


در دل پیکار ... رستم و زنهار...


 صبح فردا ... کشتی دوم ...


تا دهم درس وطن خواهی دلیران را


خنجر سردار ایران چاک می زد سینهء سردار توران را


 تیغ خون آلود در مشتم


 در دو کشتی رستم و سهراب را کشتم...


آنچه باقی ماند ...


آنچه او تا جاودان جاوید کیهان بود ...


سر فراز و سرور تاریخ دوران بود...


 ایران بود ایران بود ....

  • . خزعبلات .

از خدا پنهان نیست از تو چه پنهان 

من با خیال راحت معتاد شده ام

و کسی کاری به کارم ندارد

همه می دانند 

ترک تو 

موجب مرگ می شود

  • . خزعبلات .

مدتهاست تعداد حاضرین همان ۱ نفر

تعداد پستها همان

تعداد نظرات همان

و ما میگردیم دنبال براکت و داکت  و اینورتر و ۴ نفره و 

...

.

.

همین حالا دوتا چشم در تاریکی محض اتاق برقی زد و لبی  جمله ای گفت  و باز خاموش خفت.

.

‌.

...

و ما میگردیم دنبال براکت و داکت و اینورتر و ۴ نفره

حالا

همین جا که باد سرد کولر سینوسهایم را سوز میآورد یادم  می آید که  ۱۸ مهر بود . ۲۸ مهر بود.۲۹ آبان.۱۸ دی.۱۶ بهمن.۸ مرداد

خوب یبادم هست که سی و اند سال دیگر وقتی یاد زمان میافتم 

پیرزنی هستم  که دستم لرزان لاغرم را میگذارم زیر چانه و میگویم

زمان ما را با خود برده است....

  • . خزعبلات .

با اضافه شدن سفیدک و همسرش خونواده کوچولوی ما ۸ نفره شد.

  • . خزعبلات .

از همون اول هم سه تا بودیم

تا اینکه امروز صبح دیدم قبر باز شد و جنازه کفن پیچ وسط در وسط تخت کنارم خوابیده

حالا من هستم و

تنهایی و

روزهای بلند تابستان و

قبری که نبش شد.

  • . خزعبلات .

بعد آشنایی با همسرم، وبلاگ قبلی رو کلا فرستادم تو هوا. بدون انکه لحظه ای بهش فکر بکنم. اما دو سه روز پیش یهویی متوجه شدم وبلاگ سابقم، تا اسفند 92 از گزند سوتی تاریخی بلاگفا در امان مونده. البته جالب اینه که من وبلاگ رو کلا ترکونده بودم، حالا این برادران بلاگفا این وبلاگ ما رو از کدوم سطل آشغالی در آورده بودن الله اعلم. بگذریم...
بعد یه مدت از ترکوندن وبلاگ سابق، متوجه شدم یه بابایی اومده اونو صاب شده. البته چیزی توش نمی نویسه (از قدیم گفتن کون گشاد، مایه نشاط). بگذریم...
در این گند کاری های بلاگفا، وبلاگ نابود شده من سر از سطل آشغالی در میاره و من در نهایت تعجب دیدم که میتونم وارد اکانت خودم بشم، در صورتی که اکانت الان مال کس دیگه ای شده بود. باز هم بگذریم...
یه حرکت سوق الجیشی زدم که از من بعید بود. چه کردم؟ خب اول تموم مطالب تا اسفند 92 رو فرستادم به یه وبلاگ دیگه و در نتیجه طبق قانون بلاگفا، آدرس اون سایت (سایت سابق خودم یا سایت اون بابای کون گشاد) رفت رو هوا و آدرسش فری شد. (برای برادران و خواهران کمی گیج بگم که یه آدرس بود و دو تا صاب داشت. مثل یه زنی که دو تا مرد داشته باشه. میشه؟ البته در مملکت ما همه چی امکان داره). باز هم میگذریم...
و نهایتا در حرکت انتحاری نهایی، تموم فایل ها رو از وبلاگ واسط دوباره ریختم توی وبلاگ قدیمی خودم که آدرسش رو آزاد کرده بودم.
شب با امین رفته بودیم شیخ علاالدوله. همسر تازه اولین بارش بود میومد اونجا. به سرم زد دوباره بنویسم. دیدم هیچ چیزی مثل نوشتن بهم انگیزه زنده بودن نمیده. وقتی بخوام بنویسم، مجبورم کم کم شروع به نوشتن بکنم و این بزرگترین نوید برای آدم ناامید و خموده ای مثل من میمونه. پس به فال نیک می گیرم و میتازیم. تا چه پیش آید؟

پ.ن:
زندگی عجیب غریبی دارم
کسی باورش میشه من روز عروسیم توی ماشین، تکنوازی سه تار داریوش طلایی توی بیات اصفهان گوش دادم؟ اونم کنار همسرم و فیلمبردار. باورتون میشه؟ به اندازه صد تا اندی و شهرام صولتی و لیلا و شیلا و ..... بهم حال داد.
12 شهریور به اتفاق همسر میریم کنسرت حافظ ناظری و شهرام ناظری. اولین کنسرت دو نفره و اولین باری که میرم کنسرت شهرام ناظری و اولین باریه که میرم تالار وزارت کشور.
تموم پنج شنبه های این یک ماه آینده به سان خر پا در گل در گیر خواهم بود. 5 شهریور عروسی علی، 12 شهریور کنسرت به همراه محمدمهدی، 19 شهریور عروسی خواهرخانوم و ....
مهم ترین پی نوشت من الان قرص خواب خوردم ولی خوابم نمیاد. همسرم خوابیده. من تازه چایی گذاشتم بخورم.
(تازه تکنوازی داریوش طلایی تموم شد و من یاد عروسیم نیفتادم، یاد همون خیالات افتادم، یاد یه لامکان و لا زمان موهومی که فقط میدونم هست و ازش مثل سروش پیغام میاد و مژده صبر میده). بسه دیگه. کنجدش!
  • . خزعبلات .

از گندمزار من و تو

مشتی کاه میماند

برای بادها

  • . خزعبلات .

چهل روزگی رفتم کرمان

همانجا ماندیم تا یک ساله گی

رفتیم رشت تا دوساله گی

رفتیم چالوس تا ۷ سالگی

دوباره رشت

بعد ارومیه

بعد کرج

بعد تهران

و حالا اینجا

همه مهاجرتهای زندگی ام بلا استثنا برای تحصیل بود

چه خودم

چه دیگر اعضای خانواده ام

حالا که اینجا ایستاده ام آخرین نمره سالهای ۱۲ + ۴ + ۳+ ۲ تحصیلم آمده.خیلی به بیست نزدیک است. اندازه یک گزینه صحیح یا شاید اندازه چشم پوشی های ترحم انگیز مصحح.اما اینها شادم نمیکند.

از اینجا دارم به همه سالهایی فکر میکنم که دیگر امتحانی ندارم.

به همه سالهایی که باقیمانده و من پشت میز نشین نیستم.

تا وقتی موهایم سفید سفید شود و پشتم خمیده و پوستم پر از لکه های قهوه ای و احتمالا ناخن های شکننده و دست استخوانی.

دارم فکر میکنم شاید مثل دکتر کلباسی در تابستان یکی از آن شلوار گرمکن ها بپوشم با یک مانتوی بلند و مقنعه گشاد بروم سر کلاس و بچه ها بگویند پاش لب گوره هنوز درس میده.عین جمله ای که من سر کلاس دکتر پچ پچ میکردم.

امشب مثل قدیم تر ها که تمرین قبر میکردم، نهار فردا را پختم و حتی شام را.میخواهم تا اذان صبح در امتداد شرق- غرب و پهلوی راست به قبله بخوابم و تمرین مرگ کنم.میخواهم به سقف اتاق سفید کوچکم خیره شوم و حس کتم حشره ای وجود ندارد تا گازم بگیرد چون تمام قبرم سرد و سیمانیست.

امشب دلم روشن است،مثل زنی که آخرین زور زایمانش تمام شده و دارد به نوزاد وارونه اش نگاه میکند.

مثل مردی که تمام روز زیر آفتاب کویر آسفالت ریخته و حالا به افق نگاه میکند که خورشید .....

خدایا

مار بزرگ سیاه یادت هست؟

یادت هست مهندس ک مهندس ه را ناقص کرد و تو دست روی دست گذاشتی؟

یادت هست بهت گفتم مرا بخوابان تا اینهمه فکر نکنم اما بیدارترم کردی؟

من آنها را نادیده میگرم.

خدایا 

فقط امشب با من کار نداشته باش.

من امشب خیلی عجیب ام.

از امشب تا قیامت من دیگر درس ندارم.

خیلی خیلی عجیب ام.

تا خود خود خود قیامت

  • . خزعبلات .

جز خودش و مادر و پدر

جز ع و س

جز مهندس ک و ص

و امین

دیگر کسی نیست.

خیلی سخت است که همه آشنایان یک شهرت با خودت بشود ۹ نفر.

خودت را هم اگر از آشنایانت بدانی یکی بیاید به من بگوید ما ۹ نفری حوصله مان سر رفته است، چه کنیم؟؟؟

ما ۹ تا خیلی تنهاییم.

من از همه بیشتر.

از همه گان بیشتر.

  • . خزعبلات .

دو زن داشتن نه تنها برای عنصر نرینه خیلی خیلی حال دارد برای فک و فامیلها همکلی حال دارد.

امشب مجبور شدیم روی کارت دعوت مراسم ازدواج برادر همسر عزیز بنویسیم:

 آقای اسماعیل ه........و بانوان

  • . خزعبلات .

.

رضا قاسمی هنری نکرده

هرچه من میدانستم را برداشته پرپیچ و تاب برای همه تعریف کرده

اگر همه حرفهایش را کنار هم بگذارم 

آخر آخر آخرش بشود بهار ۹۲ 

یاحتی قبلترها

که خام بودم

نهایتش پاییز ۹۱

  • . خزعبلات .

بعد از سه روز کویرگردی و کوه نوردی و کلوا و غذاهای عالی و عاری از گوشت 

بعد از سه روز مصاحبت با استاد امین دیوانه و مهندس ک 

بلاخره جفتشون رفتند 

تا سال دیگه همین موقع که بیاین ایران.

  • . خزعبلات .

رفته بودیم ببینیمش

ما سه تا پشت

آن دوتا جلو

با هم پنج تایی

.

رفته بودیم ببینیمش

جعبه سبز معمولی

جعبه سفید گردویی

آقا لطفا ازاین کیکها هم بدهید در راه بخوریم

رفته بودیم ببینیمش

میروی سمت شرق

بعد باغ عمو اسدی

جاده خاکی سمت راست

.

رفته بودیم ببینیمش

همان وسط وسط ها که جز نور ماشینمان چیزی پیدا نبود

همان طرفها که یک جاده خاکی بود و کویر و ما پنج تا

همان جا که تا افق بلندترین ارتفاع تپه های کوچکی بودند که در تاریکی چشهما را وادار به خطا میکردند

همان جاها

برای خودش لحاف پنبه ای شیری کشیده بود وسط آسمان

لحاف پرستاره

خوابش نمی آمد

خودش را به راه خواب شیری زده بود 

چون میدانست

.

رفته بودیم ببینیمش


  • . خزعبلات .

آخرین آمپولی که زدم سال ۷۶ بود.راهنمایی بودم.

امشب بعد ۱۸ سال 

اووووووووف

  • . خزعبلات .

۱.همیشه به mission impossible میگفتم impossible mision تا امیرحسین اصلاحم کرد.

۲.همیشه فکر میکردم کشک از نمک و آب و آرد درست میشود و فافا از وجود عکس گاو و بوی تند چهارپایان در کشک آگاهم کرد.

۳. تا سال ۸۵ فکر میکردم دعای توکل داریم که بعدا در مدینه فهمیدم که دعای توسل و کمیل با هم دعای توکل نمیشود.

۴.تا همین چند روز پیش همش میگفتم جایی شنیده ام سلام علی اهل القبور السرور و الخ.... که پیش از این آمد.

۵.هنوز نمیدانم قلب سمت چپ بدن است یا سمت راست.خداییش نمیدانم.

.

.

.

خدایا

بیا لبت را ببوسم که جهل را مایه ی آرامش من و دانایی را عذاب آورترین درد روزگار قرار دادی.

خدایا

یادت هست مار سیاه بزرگ؟

گردن درد مهندس ه؟

یادت هست آنها را خوب نکردی؟

اشکال ندارد

فدای سرت.

خدایا

امشب کمکم کن رده را تمام کنم.توپولوژی فارسی به من چه.خدایا من که فرق کشک و رشته آشی را بلد نیستم راست راستی میخواهی دست روی دست بگذاری من بیفتم؟

از من گفتن

منتظر معجزه ات میمانم.

  • . خزعبلات .


آشپزخانه تمام شد

همه چیز برای فردا آمادست

اتاق مطالعه ماااه شد

چای تازه دم داریم

آبی حمام کرد

تمام ظرفها شسته اند

چکیده را استخراج کردم

خانه بوی دامستوس میدهد

فایلها را درست گذاشتم سرجایشان

هنوز مرگ دارم.

هنوووووز

کجا خوابیده؟

کجا بیدار است؟

غذا چه میخورد؟

با کی حرف میزند؟

اینهمه سال دلش تنگ نمیشود؟

دلش مرگ نمیخواهد؟

دوست ندارد آدم معمولی باشد؟

برود برای خودش از عنایت خانی بستنی بخرد لیس بزند؟

برود ققنوس از این وسایل دوتومنی بخرد ذوق کند؟

کباب مگسی بخورد؟

دلش نمیخواهد یک روز کنار خیابان باشد من ترمز کنم بپرسم آقا ببخشید اسکان کدوم وری است ؟ میخواهم برای کسی نهار ببرم.

.

.

‌.

واقعا دلش نمیخواهد مرا ببیند؟

  • . خزعبلات .

شامی که نخوردم

مقاله ای که تمام نشد

توالتی که نشُستم

ماشینی که نصب نشد

غباری که پاک نشد

آبلیمویی که نخریدم

میوه ای که ندارم

خوابی که نمی آید

دستی که خواب رفته

سری که گنگ شده

هجوم افکاری که آوار شده 

مرگ دارم.

کجا خوابیده؟

کجا بیدار است؟

غذا چه میخورد؟

با کی حرف میزند؟

اینهمه سال دلش تنگ نمیشود؟

دلش مرگ نمیخواهد؟

دوست ندارد آدم معمولی باشد؟

برود برای خودش از عنایت خانی بستنی بخرد لیس بزند؟

برود ققنوس از این وسایل دوتومنی بخرد ذوق کند؟

کباب مگسی بخورد؟

دلش نمیخواهد یک روز کنار خیابان باشد من ترمز کنم بپرسم آقا ببخشید اسکان کدوم وری است ؟ میخواهم برای کسی نهار ببرم.

.

.

‌.

واقعا دلش نمیخواهد مرا ببیند؟


  • . خزعبلات .

آلبوم بسته نگار
نوازندگان : مجید کیانی - محمدرضا لطفی- ناصر فرهنگفر

اولین باره که توی مدت کل رابطم با همسرم، نشستیم و جداگانه به کارامون میرسیم. فردا دو تا مهمون خیلی خوب و ماه داریم. واقعا نفهمیدم از شهریور پارسال تا الان چطور گذشت. این 11 ماه مثل برق و باد و در عین حال با چگالی اتفاقات در حد بمب گذشت و البته داره میگذره.
و این که چرا مثل خزعبلات قدیم نمی تونم بنویسم هم دلیلش واضحه. خود همسرم شاهده که هیچ وقتی که نمیمونه هیچ، کم هم میاریم و وقت خواب نداریم. سعی میشه از این به بعد حداقل جنبش و تکاپو توی نوشتنم بیشتر باشه. انشاالله.
اما این آلبوم که ازش می نویسم، بعد مدت ها منو برد فضانوردی. الان که به گذشته نگاه میکنم، می بینم من چقدر آلبوم گوش دادم. حس میکنم سن ماموت رو دارم. بگذریم...
دقیقه 12:30 بعد از اینکه لطفی ملودی رو میزنه، یهویی کیانی میاد و میترکونه و میره. اوج و منتهای زیبایی همین لحظست. خوشحالم میتونم موسیقی ایرانی و کلا هنر ایرانی رو درک کنم و لذت ببرم.


  • . خزعبلات .