خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

بامداد چهارشنبه چهارم فروردین هزار و چهارصد

چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۱۱ ق.ظ

در اتاق مجردی متین هستیم، کماکان در رشت. همون اتاقی که هر وقت از سمنان می آییم به رشت، اتاق استراحت و اتاق شخصی چند روزه ی ماست. حدود دو ساعت پیش اومدیم بخوابیم ولی خوابمون نبرد و بیدار شدیم. متین روی تخت خودش دراز کشیده و منم روی کاناپه ای که یه زمانی مامانی افسر خدا بیامرز متین روش استراحت می کرد، لم دادم و دارم اینجا می نویسم. هوای این چند روزه ی رشت اصلا قابل پیش بینی نیست. حدود یه ساعت پیش باد می وزید، طوری که پنجره اتاق می لرزید. آلبومی از "بهنام مناهجی" نوازنده سنتور گوش دادم در همایون. شاید تنها آلبومی باشه که از ایشون اومده بیرون. بسیار بسیار زیبا بود و آرام و ملایم و مناسب حال امشب و تمرکز. نوازنده ای که در آلبوم های سوته دلان و نسیم صبحگاهی شهرام ناظری و کامبیز روشن روان هم سنتور زده و فکر کنم در آلبوم یادگار دوست دو نامبرده. حال عجیبی داشت. انرژی عجیبی توی بدنم جاری شد. برای عارف در آمریکا هم فرستادم که شاید تنها کسی باشه که از این چیزایی که من خوشم میاد، خوشش بیاد.
دیشب قبل از خواب خبری خوندم که "علی خاوری" صدر حزب توده ایران درگذشتند و در ذیل این خبر به خبری رسیدم که "محمدمهدی پرتوی" مسئول سابق شاخه نظامی حزب توده هم در سال 98 درگذشتند. یادش بخیر، یه زمانی که عجیب درگیر حزب توده بودم و به پرتوی رسیدم، دلم می خواست برم تهران و پیداش کنم و باهاش حرف بزنم ولی متوجه شدم یک سال و اندی از مرگش گذشته، همون جوری که امشب و شب های قبل به یاد من و متین و عظیم و مامان افتاد که شش سال و اندی از ازدواج ما میگذره و چشم بر هم بزنی، همه چیز تمام میشه.
عصر با متین حدود سه ساعت پیاده روی کردیم و بعد مدت ها دو نفری رفتیم به خیابان مطهری و ساغریسازان و محله اطراف مسجد صفی و حاجی آباد و برگشتیم خونه. یه سری خرت و پرت هم که نیاز داشتیم خریدیم. بابای متین هم شام دل و جگر گرفته بود و شام رو چهار نفره خوردیم. امشب مهسا و عظیم نیومدند و تنها بودیم. یاد شام دیشب هم بخیر که بابای متین کباب کوبیده و جوجه و چنجه و دل و جگر گرفته بود و مامان هم پلو گذاشته بود و چقدر همه از غذا راضی بودند. ناهار امروز هم پامدور خورش داشتیم که بی نهایت خوشمزه بود.
اینجا که هستیم، جای همه خالیست و چه غذاهایی که نمی خوریم. شب خوبیست و پر از آرامش. حال خوبی دارم. امیدوارم حال همه خوب باشه. امشب برای اولین بار زیر یکی از نوشته هام تاریخ زدم 1400. باید عادت کنیم که دیگه 99 تموم شد و از این به بعد باید به 1400 عادت کنیم که اتفاقا تا مدتها سال جدید رو توی تاریخ ها اشتباه می زنیم. به قول عمو یوسف خدابیامرز، این قافله عمر، عجب می گذرد. روحت شاد عمو!

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی