پنجم فروردین و هشتمین روز اقامت در رشت
پریروز به متین گفتم که اگه موافق باشه، من برم سمت سمنان و هم به کارهای اداره برسم و هم اضافه کاری بایستم. متین هم علاوه بر مخالفت شدید، بسیار هم ناراحت شد. منم دیگه چیزی نگفتم و بنا رو گذاشتم به موندن تا سیزده بدر انشاالله. حالا باید شنبه به مسئولم زنگ بزنم و باهاش برای روزهای مرخصی هماهنگ کنم.
دیشب مهسا و عظیم هم خونه بابای متین موندند و بعد از تماشای نون خ 3، یه دست جالیز بازی کردیم و بعد هم حرف زدیم تا خسته شدیم. آخر شبی با عظیم رفتیم سمت چهارراه میکاییل و برای مهسا و عظیم دارو خریدیم و اومدیم خونه. چه داستانی داشتیم قبل از رفتن با سرکه سیب بابا که بوی الکل گرفته بود.
دیشب تا رفتم بخوابم بیچاره شدم. متاسفانه این چند روز بسیار بسیار دیر از خواب بیدار میشم و هم خسته هستم و هم اینکه چون کاری اینجا ندارم، بیشتر آزارم میده. الان تصمیم گرفتم صورت وضعیت بهمن رو برسم تا اگه شد شنبه برای مسئول ارسال کنم.
هوا هم که اصلا تکلیفش معلوم نیست. دیروز و دیشب فوق العاده گرم کرده بود و الان خیلی خنک و مطبوع شده.
- ۰۰/۰۱/۰۵