شب آخر رشت
چند دقیقه ای میشه که با متین اومدیم توی اتاق مجردی متین که استراحت کنیم. حدود 11 روزه که در رشت هستیم و قراره اگر خدا بخواد و مشکلی پیش نیاد، فردا به سمت سمنان حرکت کنیم. امروز با مامان و مهسا و عظیم و متین، رفتیم سمت انزلی. روز شلوغی بود و عصر ناهار رو توی یه رستوران خوردیم و برگشتیم سمت رشت. زرشک پلویی خوردم که به غایت خوشمزه بود. بعد از رسیدن به خونه، متین و مهسا و مامان رفتند خونه خواهر عظیم و من و باجناق هم استراحت کردیم. خواب امروز عصر، یکی از بهترین خواب های عمرم بود، تا سر گذاشتم روی بالش رفتم.
این چند روز به غایت زود گذشت و همین یک ساعت پیش که با مهسا و عظیم و متین، حکم بازی می کردیم، عظیم از گذر عمر گفت و دیدار اول من و خودش که من خاطرم نبود ولی او اون صحنه رو دقیق یادش بود که من از اتاق اومدم بیرون و با دستام بهش اشاره کردم. حیف، ولی همینه و عمر مثل برق و باد میگذره. تن همه سلامت باشه. آمین.
- ۰۰/۰۱/۰۹