اول تهران، بعد رشت
دیروز ساعت 10 از سمنان به سمت تهران برای مراسم چهلم پدر میترا حرکت کردیم. مکان هتل بلوط در ولنجک بود. خدا رو شکر مسیر خوب بود و از نواب به راحتی به اونجا رسیدیم. همه دوستان اومده بودند. ناهار بسیار خوشمزه و پر و پیمون بود و من علاوه بر غذای خودم که قشنگ برای دو نفر بس بود، مونده غذای متین رو هم خوردم. بعد از پایان مراسم با خداحافظی از بچه ها به سمت رشت حرکت کردیم. این بار به اجبار بعد از شش ماه از سمت کرج به طرف رشت رفتیم و واقعا کلافه شدیم. یادم اومد فلش مموری خودم رو همراه خودم آوردم. زدیمش برای پخش و چند تا آهنگ خوب گوش دادیم. یه دفعه دیدیم صدای امیر اوم که : "این واقعا رادیو هیژده هست که می شنوید". سه چهار قسمتش رو من و متین گوش دادیم و کلی گریه کردیم تا رسیدیم به خونه پدر و مادر متین. توی کل مسیر که صدای امیر پخش میشد، می دونستم امیر مرده ولی یه چیزی هم بهم می گفت امیر با همین یادگاری های صوتی که خیلی بیشتر از عکس اهمیت داره، زمان رو شکست داده و جاوید شده. شاید از میون فیلم و تصویر و صوت، صوت عجیل ترین اسلحه برای مقابله با زمان برای پیروز شدن (در عین شکست خوردن) و ماندگار شدنه. عجیب دل من و متین رو سوزوند. هیچ حرف نمی زدیم و کوچکترین کلمات رادیوش رو با دقت و ولع گوش می دادیم. سر پیچ منظریه، متین آخرین گریه های بلند خودش رو کرد تا بعدش رسیدیم خونه پدر و مادرش. اومدم خونه تا سه ساعت هیچی حالیم نمیشد. اومدم اتاق تا استراحت کنم ولی فکرم درگیر بود، شام رو هم به زور خوردم و قرصی از مادر متین گرفتم تا سرم ساکت بشه. تا حدود ساعت 4 صبح بیدار بودیم و بعد از کلی جدل سر اوضاع مملکت و انتخابات، رفتیم برای خواب.
امروز تا از خواب بیدار شدم، به مسئولم زنگ زدم و گفتم که اومدم رشت و اونم مثل همیشه هیچ چیزی نگفت و موافقت کرد. دمش گرم که خیلی مرده.
- ۰۰/۰۳/۲۸