نیم ساعت پیش رسیدم رشت که متین رو ببرم سمنان
ساعت یک صبح راه افتادم و ساعت 6.20 رسیدم رشت. حدود پنج روز تنها بودم و برخلاف تصور هیچ کاری نکردم. واقعا وابستگی هم چیز خوبیه، هم چیز بد.
الان روی تخت مجردی متین دراز کشیدم، روبروی کولر گازی و مشغول تایپ با گوشی. حاصل این پنج روز غیر از دوری متین، دیدن دو تا فیلم و دیدار دو تا از دوستان بود، مابقی هم به اداره و اضافه کاری و ماموریت دیروز گذشت.
"ناخدا خورشید" ناصر تقوایی رو دیدم و ستاره ای متولد شد" بردلی کوپر. چقدر لیدی گاگا خوبه، هم بازیش و هم زیباییش. بگذریم.
عارف که از آمریکا اومده بود، یکشنبه اومد خونمون و شش هفت ساعتی با هم حرف زدیم. بعد مدتها حرف های دلم و دغدغه هامو به یکی غیر متین گفتم. دوشنبه شب هم وحید اومد پیشم و دو ساعتی با هم بودیم.
من عاشق تنهاییم و ندیدن آدم ها ولی تنهایی مطلق منو روانی میکنه، انگار لشکر غم ها و ترس هام بهم حمله میکنن، برای همینه وقتی با متین هستم حداقل ترس هام سراغم نمیان. ترس های ذهنی و ترس های شخصیتی و...
احتمالا بامداد پنجشنبه، یعنی کمتر از 24 ساعت دیگه برگردیم خونه و انشاالله مجدد زندگی رو از سر بگیریم. تا چه پیش آید.
- ۰۰/۰۴/۳۰