پایان سفر شیراز
ساعت 7.10 بیدار شدم. البته چندین بار قبلش بیدار شده بودم و هشدار بیدارباش رو به تعویق انداخته بودم. طبق قرار، ساعت 7.30 توی لابی بودم و رفتیم برای صبحونه. ترکیبی از املت و سوسیس و نیمرو رو خوردم و چون تست یک ساعت عقب افتاده بود، قرار شد بریم خانقاه احمدی. رفتیم و دیدار میسر شد و چقدر بناها و کاشیکاری ها زیبا بود. چای هم مهمان خادمان خانقاه بودیم و ساعت 9.10 از اونجا خارج شدیم.
بلافاصله طبق هماهنگی برای تست ها به سمت کارخانه مورد نظر رفتیم. تست ها انجام با خوبی انجام شد و به همراه راننده ای که در خدمت ما بود، برای ناهار به رستوران سنتی شاه عباسی شیراز رفتیم و چقدر چلوکبابش خوشمزه بود.
بعد به باغ ارم رفتیم و از زیبایی بنا و درختان باغ و آب روان لذت بردیم. بعد به طرف آرامگاه سعدی حرکت کردیم و دیدار سعدی بعد از سال ها میسر شد و زمزمه شعرش:
به دریایی در افتادم که پایانش نمی بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی بینم
دلم نمی اومد از اونجا برم. به سختی و به خاطر همراهان، از اونجا دل کندم و رفتیم. یکی از همراهان هم از ما جدا شد تا با پرواز ساری بره.
بعد از کنار باغ دلگشا و دروازه قرآن رد شدیم و توقف نکردیم. بعد راننده ما رو در کنار ارگ کریم خان پیاده کرد و رفت.
من و همراهم که اتفاقا هم دانشگاهی دو تا از دوستان ارشد من در اومد، رفتیم و دو تا فالوده از خیابون کنار ارگ خوردیم.
به سمت مسجد وکیل حرکت کردیم و از نامزدش گفت که اون هم مثل متین، معلم زبان هست. مسجد زیبای وکیل و ستون های منظم شبستانش رو دیدم و لذت بردم. توی همون شبستان استراحتی کردیم و به سمت حمام وکیل رفتیم و از اونجا به بازار وکیل. کل راسته بازار شمالی و جنوبی رو گز کردیم و چیزی که ارزش خریدن و سوغاتی داشته باشه، ندیدیم.
برای دیدار مسجد نصیرالملک پیاده از بازار حرکت کردیم و بالاخره پیداش کردیم. نمیشه از حد زیبایی شبستانش با اون شیشه های رنگارنگش گفت. خانم هایی هم بودند که نسوان بدون حجاب در داخل شبستان عکس نگیرند. قیمت بلیطش هم دو برابر جاهای دیگه بود.
الان از داخل هواپیما و در حالت پرواز و داخل نوت گوشی اینها رو می نویسم که خلبان اعلان نشستن رو داد.
و در آخر رفتیم به سمت مسجد عتیق و چون دربش بسته بود، نیم ساعت نشستیم و خستگی در کردیم به امید باز شدن درب ورودی، برای دیدار مسجد و خدایخانه. بالاخره یه نفر اومد و چون کار داشت، گفت که نمی تونیم به داخل مسجد بریم. گفتم یه نظر خدایخانه رو ببینم و برم و اجازه داد و بعد از اون، گفت من باید برم، میشه بهتون اعتماد کرد؟ و بلافاصله گفت، من دارم میرم شاهچراغ. با دل سیر مسجد و خدایخانه رو بگردید و بعد درب ورودی رو ببندید و برید. من داشتم بال در می آوردم. سر فرصت جاهای مختلف مسجد و خدایخانه رو دیدیم و خارج شدیم.
به طرف فرودگاه حرکت کردیم و از راننده خواستیم یه شیرینی فروشی خوب نگه داره که سوغاتی بگیریم. یوخه و مسقطی گرفتیم و به فرودگاه رسیدیم.
خدا رو شکر پرواز بدون تاخیر پرید و انشاالله دقایقی دیگه در مهرآباد هستیم و از اونجا با راننده ای که هماهنگ شده، برگردم سمت سمنان.
همه اینها به کنار، این بناها و باغ ها و.....، شیراز رو دوست دارم، اول به خاطر مردم مهربون و خوش رو و خوش برخوردش که توی این چند روز از هر کدومشون، از مهندس و راننده و مغازه دار و رفتگر و همه و همه، فقط خنده و شادی دیدم و روی خوش که حال آدم رو خوب تر می کرد. خدا نگهدار همه شیرازی ها و نگهدار خود شیراز.
پ. ن:
از روی صندلی هواپیما و در انتظار پیاده شدن، پست شد.
- ۰۱/۰۳/۳۱