خانم مدیر
ویروز صبح، ماموریت بودم. رفتیم دامغان برای بازدید. دیشب خونه محمود و شراره بودیم. وحید و مهتاب، رضا و الهام و مانلی و احسان و دوستش هم دعوت بودند. تارا مثل همیشه پر حرارت می رفت و میومد و محمود و شراره رو کلافه کرده بود. دورهمی خوبی بود. مخصوصا فسنجون شام.
امروز از اداره به متین زنگ زدند و سریع حاضر شد و رفت اونجا و وقتی برگشت گفت که پیشنهاد مدیریت یه مجموعه آموزشی رو بهش دادند. ساعتی بعد دوباره زنگ زدند و متین مجبور شد دوباره شال و کلاه کنه و بره سمت مهدیشهر. از امروز باید متین رو خانوم مدیر صدا بزنم، لفظی که احتمالا کلی دانش آموز، او رو با این عنوان خطاب خواهند کرد. خدا رو شکر که خونه اجاره شهمیرزاد هست که هی ییلاق قشلاق نکنیم.
فردا شب قراره دوستان متین از تهران بیان شهمیرزاد. برای همین رفتیم یه سری مایحتاج و خرت و پرت خریدیم و اومدیم خونه. توی مسیر برگشت دو تا از شاگردهای متین زنگ زدند و با چه شوقی با متین حرف میزدند. آدم قشنگ میتونست عمق محبت بچه ها به متین رو از صداشون و نحوه حرف زدنشون بفهمه. بی نهایت لحظات لذت بخشی بود. از نظر من موفقیت بزرگی برای متین هست، چون برای ادامه زندگی در وجود دیگران، پس از مرگ خودش، سرمایه گذاری خوبی کرده و این دو تا شاگردش، یکی از ده ها موردی بود که با این عمق علاقه برای خانوم معلمشون حرف میزدند و درد دل می کردند.
پ.ن:
امروز چهاردهمین سالگرد درگذشت پرویز مشکاتیان بود. یادش تا ابد در من باقی میمونه. کاش با مرگ ما، یاد نیک ما، مثل یاد و نام نیک پرویز مشکاتیان، در وجود دیگران باقی بمونه. چنین باد.
- ۰۲/۰۶/۳۰