سفر رشت برای حال نامساعد پدر متین
چهارشنبه گذشته بعد از اینکه از ماموریت برگشتم، چون ماشین دست متین بود، اداره موندم تا متین کارش توی مدرسه تموم بشه و بیاد دنبالم. چنین شد و با هم برگشتیم خونه. خیلی سریع خونه رو مرتب کردیم و وسایل رو بار زدیم و حدود ساعت دو و نیم بعد از ظهر به سمت رشت حرکت کردیم. هوا گرم بود به طوریکه تا بعد از گرمسار هم توی ماشین کولر روشن بود. فکر می کردم بزرگراه رشت توی یه روز مهر ماه که ملت دیگه مسافرت نمیان و مشغول درس بچه هاشون هستند، خلوت خلوت باشه، اما تا منجیل رو رد کردیم و افتادیم به ترافیک نحس رودبار، همه چیز رنگ باخت. رودبار رو که رد کردیم، برای اولین بار توی این حدود نه سالی که به رشت رفت و آمد می کنم، شاهد ترافیک قفل شده اطراف امامزاده هاشم بودیم. خلاصه به هر نکبتی بود، ساعت حدود ده شب رسیدیم رشت. بارون میومد و اون شب تا صبح رعد و برق بود و بارون. پدر متین کلی وزن کم کرده بود و شده بود یه موجود دیگه. همون شب کله پاچه ای که متین از سمنان درست کرده بود رو گرم کردیم و به اتفاق پدر و مادر متین خوردیم. جای مهسا و عظیم هم واقعا خالی بود. اون شب تا حدود ساعت دو بامداد بیدار بودیم و بعد خوابیدیم. فردا به مراقبت از پدر متین گذشت و منم کارهای خونه رو انجام می دادم تا اینکه قرار شد شام دخترخاله های متین بیان پیش ما. بچه ها هم اومدند و شام گمج کباب و باقلا قاتوق داشتیم. روحیه پدر متین هم بهتر شده بود، طوری که قبل اومدن بچه ها، رفت دکتر و تنها مشکلش فشار پایین خون بود.
روز جمعه استراحت کردیم و بعد بیدار شدن از خواب و انجام باقی کارهای خونه، سری به منزل مهسا و عظیم زدیم و یه سری وسایلی که قرار بود با خودمون به سمنان بیاریم رو بار ماشین کردیم و ساعت دو و نیم عصر به سمت سمنان حرکت کردیم. ناهار رو توی پارکینگ آفتاب صحرا خوردیم. دو تا الویه و دو تا نون باگت و دو تا نوشابه گرفتم و همون جا ناهار خوردیم. حدود ساعت نه شب هم رسیدیم خونه و زود خوابیدیم.
امروز هم از خستگی و کسلی و بی حوصلگی و ... نرفتم اداره. موندم خونه تا اینکه با تماس بابا از خواب بیدار شدم و رفتم تا در جمع کردن کولرهای آبی به بابا و مامان کمک کنم. ناهار پلو گذاشتم تا با فسنجونی که مادر متین داده بود، بخوریم. متین اومد و ناهار خوردیم و خوابیدیم. عصر با زنگ منزل بیدار شدیم که مادرم بود. شب رفتیم برای مدرسه متین چای و قند بخریم و سری هم به نمایشگاه مبل و لوستر زدیم و اومدیم خونه. شام مختصری خوردیم و مستندی درباره فیلم جنگ ستارگان از شبکه چهار تماشا کردم و الان روی تخت اتاق خواب دراز کشیدم. متین با موسیقی مخصوص خوابش، خوابیده و من در تاریکی دارم تایپ می کنم. به هیچ وجه حس اداره رفتن رو ندارم، بس که محیط گُهی شده.
پ.ن:
- تموم مسیر رفت و برگشت این سفر به گوش دادن آهنگ "غمناکی" عیسا غفاری و مهدی امامی گذشت و الحق که چه زیباست و چه شعر مهجوری هم از جناب حافظ انتخاب شده که کل این دو سه روز درگیر این شعر هستم.
- به واسطه یه کلیپی که مهسا از شاهرخ (خواننده اون ور آب) برای متین فرستاده بود، یادم اومد که چقدر صدای این بشر رو دوست داشتم و مدتها بود که چیزی ازش نشنیده بودم. کل امروز که مشغول کارهای خونه بودم تا متین بیاد، آهنگ "مرغوب" شاهرخ رو گوش می دادم. دنبال این بودم بدونم ترانه سرای این کار کیه و حدس میزدم که مسعود امینی باشه و جستجو کردم و دیدم بله، حدسم درست بوده و مال مسعود امینی هست. انگار کارهاش همه چیزی و رنگ و بویی دارند که داد میزنن باید مال این بشر باشه.
- ۰۲/۰۷/۲۳