اندر احوالات هفته سوم آبان ۱۴۰۳
حال مادر خیلی بهتره. غذاش رو مثل گذشته با اشتها میخوره. از روز شنبه دوز قرص ونتوکلاکس رو بیشتر کردیم و دو بار در روز میخوره. خدا رو شکر بدنش هم پذیرفته و اثر سوئی نداشته. دیروز که سمنان بودیم، دیدم خودش برای خودش ماکارونی درست کرده و با اشتها با زیتون نوش جان میکنه. فقط مونده علی برای چهارشنبه با دکتر معالج مادر تماس بگیره که سری بعدی شیمی درمانی رو از ۲۶ آبان شروع کنیم یا ۳ آذر. این از مادر.
دیروز و پریروز، در دوره آموزشی شبکه های هوشمند الکتریکی بودم. مدرس دوره دکتر صابر نوریان بودند که از شیوه تدریس و سوادشون بسیار لذت بردم و استفاده کردم. دیروز در فاصله تنفس بین دو سانس کلاس، رفتم سنگسر و متین رو آوردم سمنان. ماشین رو بهش دادم و او هم رفت دنبال کارهای مدرسه، خصوصا خرید میکروفون و بلندگوی جدید. کلی هم لباس جدید برای من و خودش خرید. خصوصا دو تا کاپشن که برام گرفت.
پنجشنبه گذشته درگیر تمیزی منزل شهمیرزاد بودیم. عصر به سمنان و منزل پدر و مادرم اومدیم و شام رو با اونها بودیم و شب هم همون جا خوابیدیم.
جمعه گدشته بعد از صرف ناهار، متین رو به شهمیرزاد رسوندم و خودم به سمنان برگشتم. حدود یکساعت و نیم رفتم اداره و کارهای اداره رو سر و سامون دادم. بعد هم ماشین رو بردم تعمیرگاه و تسمه هیدرولیک رو تعویض کردم. شب هم در منزل پدر و مادر خوابیدم.
الان هم در مسیر رفت به ماموریت شاهرود هستم. توی مسیر به فایل های صوتی یک دوره آموزشی دیگه گوش دادم و انشاالله در برگشت، اپیزود آخرش رو هم گوش بدم تا این دوره رو هم به اتمام برسونم.
پ.ن:
من کلا وقت کم میارم. به قول رضا صادقی؛ "وایسا دنیا، من میخوام پیاده شم" و یا به قول اخوان ثالت؛ "رسیده ایم من و نوبتم به آخر خط، نگاه دار، جوانها بگو سوار شوند".
- ۰۳/۰۸/۲۱