دوره چهارم شیمی درمانی مادر
الان در تهران هستم. در امیرآباد و در منزل پدر سعیده. واقعا با در اختیار گذاشتن منزلشون، کمک بی نهایت بزرگی به ما در دوران شیمی درمانی مادر کردند. امیدوارم بهترین ها نصیبشون بشه، انشاالله.
دوره چهارم شیمی درمانی مادر از روز شنبه همین هفته یعنی 22 دی شروع شد. طبق روال دوره های قبل، سه روز اول رو علی پیش مادر بود و از روز دوشنبه عصر، من در خدمت مادر هستم.علی خیلی زحمت کشید و روز یکشنبه قرص های بسیار مهم مادر رو به هر زوری بود تهیه کرد.
روز دوشنبه حدود ساعت 13:15 متین از شهمیرزاد به سمنان اومد. رفتم دنبالش و اومدم اداره. نیم ساعتی توی اتاقم بود و ساعت 14 به اتفاق هم به طرف منزل سمنان حرکت کردیم. یه دفعه یادمون افتاد که به اغذیه شقایق زنگ زدیم و سفارش غذا دادیم. خلاصه سر خر رو کج کردیم و رفتیم شقایق. ناهار رو گرفتم و با هم به طرف خونه سمنان حرکت کردیم. اول ناهارمون رو خوردیم. بعد راه پله رو برای اثاث کشی علی خالی کردم و بالاخره به طبقه بابا و مامان رفتم و وسایلی که مادر میخواست رو برداشتم و به طرف تهران حرکت کردم. راس ساعت 15:15 از خروجی سمنان خارج شدم و راس ساعت 19:15 به منزل پدر سعیده رسیدم. علی هم حدود ساعت 17 از منزل خارج شده بود و به طرف سمنان حرکت کرده بود. به خاطر تعطیلی سه شنبه، جاده بسیار شلوغ بود. بالاخره رسیدم.
دیروز که تعطیل بود و تزریق نداشتیم. مادر دوست داشت که از تهران لباس بخره. زنگ زدم به علی و او هم از سعیده پرسید و خلاصه قرار شد بریم چهار راه امیر اکرم. هوا خوب بود و شهر خلوت. مادر رو با اسنپ بردم همون جا. به ذوق اومده بود و سر بالایی چهار راه امیر اکرم به سمت تئاتر شهر رو مثل شیر طی می کرد. بالاخره توی یه مغازه خرید رو انجام داد. تا رسیدیم به پارک دانشجوی جنب تئاتر شهر، دیگه خسته شده بود. کمی نشستیم و با پدر و مادر متین تلفنی صحبت کردیم و دوباره برای مادر اسنپ گرفتم و اومدیم خونه. دیشب نشستم به بررسی صورت وضعیت. بخشی از کارهای اداره رو با خودم آوردم اینجا. لپ تاپم رو علم کردم و بعد کلی کلنجار رفتن، دیدم یه جایی نمیخونه و هنوز هم نتونستم بفهمم کجاست. اتفاقا الان هم دارم با لپ تاپ تایپ می کنم و این پست رو می نویسم.
امروز صبح مادر تزریق داشت. حدود ساعت 7:15 صبح بیدار شدم. مادر که از ساعت 4:30 صبح بیدار بود. صبحونه رو خوردم و راه افتادیم سمت ساختمان امید بیمارستان شریعتی. ترافیک بیماران و همراهان وحشتناک بود. اینجور شلوغی رو هیچ وقت ندیده بودم. اما کارها تزریق مادر زودتر از همیشه انجام شد. مادر رو به خونه رسوندم و خودم رفتم خیابان پاکستان، ساختمان جبران بیمه دی. کارت ملی علی رو آزاد کردم و شناسنامه خودمو گرو گذاشتم. بعد چون کاری نداشتم، فکر کردم به دیدار کجا برم. به آقای علی دهباشی زنگ زدم و دوست داشتم ایشون رو ببینم، اما گفتند ساعت 16:30 در فرهنگسرای نیاوران هستند. بعد تصمیم نهایی رو گرفتم. با متروی میرزای شیرازی رفتم متروی امام خمینی پیاده شدم و بعد کلی انتظار، موزه ملی ایران یا همون موزه ایران باستان رو تماشا کردم. بسی لذت بردم، خصوصا از آثار مشهوری مثل حجاری ها و مجسمه های هخامنشی و مرد اشکانی و جام های معروف و .... در جنب موزه ایران باستان، ساختمان دیگری هم بود به اسم "موزه باستان شناسی و هنر اسلامی ایران". از اون هم بازدید کردم و آثار معروفی رو هم در اونجا تماشا کردم. حدود دو سه ساعتی اونجا بودم. بعد بین موزه مقدم و موزه جواهرات ملی مردد بودم و بالاخره رفتم سمت موزه جواهرات ملی که متاسفانه از شانس من بسته بود.
پیاده مسیر رو طی می کردم تا از جنب تالار فرهنگ و تالار وحدت و تالار رودکی گذشتم و بالاخره رسیدم به پارک دانشجو. از ایستگاه مترو اونجا اومدم ایستگاه تربیت مدرس و برگشتم خونه. مادر برای ناهار چلو مرغ درست کرده بود و بی نهایت خوشمزه. سالاد رو هم خوردم و تا حدود ساعت 16:30 بیدار بودم. دیگه فرصت نبود به دیدار آقای دهباشی برم. چون خواب بر من مستولی شده بود، گرفتم خوابیدم تا حدود ساعت 18:30. بعد با مادر شام خوردم و کمی توی نت چرخیدم که گزارش این گشت و گذارها رو سعی میکنم در یک پست جداگانه بنویسم. بسیار نکته و یافته های جدید جذاب (البته برای شخص خودم) دارم که دلم میخواد زودتر در موردشون بنویسم، اما حس و حالش رو ندارم. همین متن بلند بالا رو نوشتم جونم در اومد. کلی هم عکس از بازدید از موزه ایران باستان و قبل تر از موزه دفینه گرفتم ولی فعلا حس آپلود کردن و اینجا گذاشتنشون رو ندارم. فکر کنم بعد این پست بلند بالا فقط باید خوابید. والسلام.
- ۰۳/۱۰/۲۶