خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دوره ششم شیمی درمانی مادر

دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۳، ۰۸:۱۶ ب.ظ

توی این دوره زندگیم، عجیب ترین چیزی که باهاش مواجه هستم، سرعت گذر زمانه. هر چی هم که جلوتر میرم، این سرعت هم سرعتش بیشتر میشه. برام غیر قابل باوره که به دوره ششم شیمی درمانی مادر رسیدیم. 

حدود سه ساعتی هست که به تهران رسیدم. مادر لطف کرد و سفره افطار رو حاضر کرد و من هم افطار کردم. این بار من و مامان در منزل پدر سعیده تنها نیستیم‌. مادر سعیده هم برای فیزیوتراپی به تهران اومده و تا اوایل هفته بعد هم اینجا هست.

پنجشنبه و جمعه گذشته درگیر پاسخ به نامه انتهای سال شرکت بالادستی‌مون بودم. بالاخره امروز نامه رو ارسال کردیم. اطلاعات رو باید توی یه قالبی می فرستادیم که از پارسال تغییر نکرده بود. با اینکه کلی باگ داشت و همون پارسال به حضرات اعلام کرده بودم. البته امسال لطف کرده بودند و با باگ های بیشتر برامون ارسال کرده بودند. اتفاقا زنگ زدم و به اقدام کننده نامه گفتم که همین کارها و بی توجهی های کوچیک هست که الان مملکت در قهقراست. بگذریم.

همون جمعه گذشته، عصر حدود ساعت ۱۴.۴۵ وسط کارهام، جمع کردم و اومدم تا با مادر و علی خداحافظی کنم و اونا راهی تهران بشن. طبق معمول سه روز اول شیمی درمانی با علی بود و سه روز آتی هم با من. اون شب افطار رو در منزل مهندس و خانم مهندس بودیم. فرید و مائده هم اومدند. اون شب تصمیم گرفته شد که برای تعطیلات عید به سنگده بریم. من که نرفتم ولی از دوستم وحید تعریفشو زیاد شنیدم.

انقدر درگیر کار و ذهن آشفته و شلوغ خودم هستم که نفهمیدم چطور سال به انتها رسید. شنبه شب رو هم در منزل مهندس و خانم مهندس بودیم و شام سبزی پلو و ماهی درست کردند. اتفاقا امشب هم متین پیش اونهاست. واقعا وجودشون توی روزها و شبهایی که من تهران هستم، واقعا غنیمته.

داشتم فکر می کردم فردا بعد از اتمام کارهای مادر، برم دیدن یه جایی. خصوصا اینکه مادر سعیده هم در منزل هست و میخوام که مزاحمشون نباشم. میرم جستجو کنم که فردا کجا رو میتونم فتح کنم.

پ.ن:

امشب شام میرزا قاسمی داریم و این غذا یکی از غذاهای محبوب منه. کلا بین غذاهب برنجی و نونی، صد در صد ترجیحم با غذای نونیه. 

دیروز ماموریت شاهرود بودیم. در مورد خانم "مریم عمید" که اولین روزنامه نگار زن ایران بودند میخوندم. یاد یکی از هم کلاسی های دوران دبیرستان افتادم و جستجو کردم و دیدم که از بستگان این دوست من بودند و نسبتشون رو هم در نت پیدا کردم. اما جالب تر اینکه به اطلاعاتی عجیب از زندگی دو نفر دیگه رسیدم که اینجا قابل ذکر نیست، ولی در دفتر یادداشتم ثبت کردم. تمام.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی