دیدار موزه رضا عباسی و کاخ مرمر
صبح ساعت ۷ از خونه به سمت بیمارستان شریعتی حرکت کردیم. کار با آزمایش CBC مادر شروع شد. بعد مادر رو بردم ساختمان امید برای شیمی درمانی. کار تزریق انجام شد و با اتمام کار به سمت خونه حرکت کردیم. چون میخواستم مزاحم مادر سعیده نباشم، از خونه زدم بیرون. اول با تلفن نشریه "چشم انداز ایران" تماس گرفتم. مدتهای مدید هست که مشتاق دیدار مهندس "لطف الله میثمی" هستم. برخلاف دفعه قبل این بار یه خانمی گوشی رو برداشت. شرح ماوقع و درخواست دیدار رو مطرح کردم. گفتند که آقای میثمی امروز نیستند و فردا هم از ساعت ۱۰ صبح جلسه دارند. اگر مایل به دیدار هستن می تونم ساعت ۹.۳۰ دفتر نشریه باشم که اتفاقا از خیابان نصرت غربی جابجا شده و به اکباتان منتقل شده. من هم تشکر کردم و مکالمه تموم شد. دقیقا فردا همون اوقات نوبت دکتر مادر رو دارم.
داشتم می گفتم، از خونه زدم بیرون و به قصد دیدار مجموعه سعدآباد، از ایستگاه مترو تربیت مدرس به سمت تجریش حرکت کردم. توی مترو که بودم گفتم سعدآباد رو بذار برای یه فرصت دیگه که درختها هم بیدار باشند و سرسبزی باشه. در یک آن یاد موزه رضا عباسی افتادم و خلاصه از ایستگاه مترو قدوسی پیاده شدم و به طرف موزه رضا عباسی حرکت کردم.
نمای موزه جالب بود. از طبق سوم که برای دوره پیش از اسلام بود شروع کردم. طبقه دوم دو بخش برای دوران اسلامی داشت و بالاخره طبقه اول دو بخش نگارگری و خوشنویسی. کار بازدید تموم شد و در جستجوی مکان بعدی که چشمم به عمارت کلاه فرنگی بی سیم خورد که در مجموعه وزارت ارتباطات بود و امکان بازدید میسر نشد. یهو به یاد کاخ مرمر افتادم که به اسم "موزه هنر ایران" فعالیت میکنه. خلاصه دوباره با همون متروی شهید قدوسی به طرف ایستگاه دانشگاه امام علی حرکت کردم. به سمت موزه حرکت کردم و کارت شناسایی دادم و وسایلم رو هم تحویل دادم و وارد مجموعه شدم. اولین چیزی که جلب نظر می کرد، درخت های زیبا و کهنسال مجموعه بود. به خودم گفتم آدم یا چیزی رو نخواد، یا اگه میخواد بهترینش رو بخواد. اگر آرزوی باغ و بوستان داره، باید اینجوری باشه که شاه یه مملکت برای خودش ساخته. بعد ناگهان چشم به کاخ و گنبد معروفش افتاد. زبان الکن و ناقص هست در بیان زیبایی این بنا. طبقه اول رو بازدید کردم و به طبقه دوم رسیدم. پلکان ها رو طی کردم و ناگهان حجم عظیمی زیبایی به آدم برخورد میکنه و آدم برای لحظاتی مبهوت باقی میمونه. مغز آدم توانایی پذیرش این حد زیبایی رو اونم یک جا نداره. چشمت فقط زیبایی رو می بینه و بس. و ناگهان چشمت به زیبایی های زیر گنبد میفته. به یاد استاد حسین لر زاده بودم. از چندین تالار با نقاشی های نفیس دیدن کردم. اولین بار بود نقاشی هایی از "حسین طاهر زاده بهزاد" با این حد از زیبایی می دیدم. کلی نقاشی از استاد "میرزا آقا امامی" دیدم که استادِ استاد محموددفرشچیان بودند. یک اثر از دخترشون یعنی "زینت السادات امامی" هم مشاهده کردم. سه اثر بی نهایت زیبا از "استاد محمود فرشچیان" هم زینت بخش موزه بود. گویی یه نیروی مافوق طبیعی این نقاشی ها رو کشیده بود.
از تالار آینه گذر کردم و به تالار خاتم رسیدم. آدم حیرت می کرد از این حجم خاتم کاری. همون طور که کل تالار آینه پر از آینه بود، کل تالار خاتم، مملو از خاتم کاری بود. همه چیز از خاتم بود و بس. دو تا نقاشی سبک قهوه خانه اثر استاد محمد مدبر هم دیدم.
وسط بازدید یهو دیدم صدای موسیقی اومد. آلبوم "سلانه" حسین علیزاده بود. قطعه "آفتاب" در بیات کرد بود. دوست داشتم قطعه "مهتاب" که قطعه اول آلبوم هست پخش بشه که یهو چنین شد. اگر دست من بود واقعا همین آهنگ رو برای زمینه دیدار از بازدیدم میذاشتم. خلاصه که اتفاقی این آهنگ فوق العاده از بلندگوهای کاخ در حال پخش بود. کارم که تموم شد، به سالن ورودی اومدم و چشمانم به زیبایی در و دیوار می گشت. انقدر نشستم تا قطعه تموم شد و از کاخ خارج شدم. واقعا تلفیق اون موسیقی و اون زیبایی آثار، لذت رو صد چندان کرد.
بعد دوری در اطراف کاخ زدم و کمی اطراف حوض آب چرخیدم. آخر سر روبروی کاخ نشستم و سیر تماشا کردمش و اومدم بیرون.
از کاخ خارج شدم و با متروی ایستگاه امام علی، مجدد به سمت ایستگاه تربیت مدرس اومدم. بعد خوابیدم تا افطار و بعد بیدار شدم و افطار کردم. سارا هم اومد و الان هم اینجاست. فردا روز شلوغی دارم. اگر شد جای دیگری رو برای دیدار انتخاب می کنم.
پ.ن:
خدا نگهدار مادرم باشه که در حین درمانش توی حدود این ۶ ماه، کلی از جاهایی رو که دوست داشتم از تهران ببینم، مشاهده کردم.
این پست رو در حالی نوشتم که دو بار از ابتدا تا انتها، قطعه "مهتاب" آلبوم سلانه در حال پخش بود. دوست دارم اگر روزی از این جهان رخت بربستم، به جای شلوغ بازی ها و معرکه گیری های سر قبر، این قطعه ۱۶ دقیقه ای پخش بشه و بعد به هم بگن برید پی زندگیتون. تمام.
- ۰۳/۱۲/۲۱