خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۷ و ۱۸ و ۱۹ فروردین ۱۴۰۳

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۴، ۱۰:۱۱ ق.ظ

از یکشنبه ۱۷ فروردین شروع میکنم. بعد از پایان تزریق شیمی درمانی، اومدیم منزل. مامان از شب قبل گیر داده بود بریم میدان میوه و تره بار جلال آل احمد که در مجاورت منزل پدر سعیده در تهران هست. با هم رفتیم. چند وقت قبل خونده بودم که این مکان، قبلا زندان قزل قلعه بوده و تغییر کاربری داده. به یاد داستان های "استوار ساقی" زندان قزل قلعه و اینکه چه آدم هایی اینجا حبس کشیدند.

مادر کلی میوه خرید. فکر نمی کردم که بخواد به فروشگاه شهروند بره، ولی دیدم اصرار به رفتن داره. ول کن خرید نبود و خلاصه چیزهایی که می خواست رو خرید و اومدیم منزل.

دوشنبه ۱۸ فروردین روز شلوغ ولی بسیار پرباری بود‌. با مادر برای تزریق روز سوم به بیمارستان شریعتی رفتیم. بلافاصله بعد از اتمام تزریق، به سمت محل جلسه خودم حرکت کردم. در خصوص مهم ترین و چالش برانگیز ترین قسمت دستورالعملی که روش کار می کردیم، حرف زدم و باعث شدم اون چیزی که واقعا فنی هست و مطابق با استانداردها، تصویب بشه که شد. اتفاقا سر ناهار، یکی از همکاران گفت کار خودتو کردی. خلاصه جوجه کباب رو خوردم و به سمت مادر حرکت کردم.

چون هزینه های دارویی مادر پرداخت شده بود، مدارک رو گرفتم و به سمت داروخانه بیماری های خاص در خیابان نجات اللهی حرکت کردم. آرزو میکنم گذر هیچ کس به این داروخونه نخوره. با یاد آوردن صحنه های اونجا هم حالم به هم میخوره. خلاصه داروهای مادر رو گرفتم و دوباره اومدم منزل. وسایلم رو جمع کردم و علی هم از سمنان به طرف تهران حرکت کرده بود. رفتم منزل هیلا و یخدون رو ازش گرفتم و به طرف سمنان حرکت کردم. خونه‌ی هیلا در نزدیکی سازمان انرژی اتمی بود. داشتم دور که میزدم، چشمم به سازه ای افتاد که با خودم گفتم قطعا باید راکتور دانشگاه تهران باشه که با جستجو در عکس ها نظرم تایید شد.

تا برسم شهمیرزاد ساعت شد هفت شب. متین برای شام ته چین درست کرده بود. با هم شام خوددیم و پایتخت ۷ رو هم تماشا کردیم و خوابیدیم.

امروز سه شنبه ۱۹ فروردین هم در ماموریت شاهرود هستم‌. کل پست رو توی ماشین و در حین گوش دادن به تصنیف "هجران" حسام الدین سراج نوشتم.

پ.ن:

دیروز سی و پنجمین سالگرد فوت دایی بود. از اون آدمهاییه که با اینکه دو سه تا خاطره گنگ ازش دارم، کلی در زندگیم تاثیری داشته و بسیار به یادش هستم. هر وقت برای بیماری مادر به تهران میاییم، به این فکر میکنم که اگه دایی زنده بود، جونش رو برای خواهرش می داد، همون طوری که توی اسفند ۶۸، جونش رو فدا کرد که یه عده دیگه از حادثه آتش سوزی در امان بمونند.

دیروز وقتی از منزل پدر سعیده تا داروخانه بیماری های خاص اسنپ گرفتم، تا نشستم دیدم تصنیف "هجران" حسام الدین سراج از آلبوم "شرح فراق" در حال پخش هست. رفتم به حدود ۲۱ سال قبل که چه خاطراتی با این آلبوم و خصوصا این تصنیف داشتم. همراه سراج میخوندم و زمزمه می کردم. همون اول دیدم آهنگ از رادیو پخش نمیشه و خود راننده گذاشته. ماشین می رفت و یهو دیدم از میدون جهاد، قله دماوند معلومه. داشتم دیوانه می شدم‌. این آهنگ که تموم شد دیدم آهنگ بعدی هم از سراج و از آلبوم "بوی بهشت". دومین آلبومی که توی زندگیم خریدم. به راننده گفتم شما صدای سراج رو دوست دارید و گفتیم و گفتیم و لذت بردیم تا رسیدیم به اونجا که گفت سراج آهنگی داره به اسم "شمس الضحی" و من دیوانه شدم. گفتم خدایا یکی هست که زیبایی و لذت بی منتهای این قطعه رو می فهمه. بهش گفتم روزم رو ساختی. پیاده شدم و رفتم داروخونه. برای اولین بار علاوه بر کرایه معمول، برای راننده مبلغی واریز کردم. کامنت بلند بالایی هم در ستایش رفتار این راننده نوشتم و تمام.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی