اولین و آخرین رشت تابستون 1401
این تابستون که داره به انتها می رسه، تابستونی بود که دراماتیک شروع شد و دراماتیک تموم شد. از سفر متین به شاهرود در ابتدای تیر و سفر مشهد در انتهای تیر که منجر به کرونای متین و من شد و تقریبا کل مرداد رو درگیرش بودیم. بعد از اون کرونای خونواده متین و به موازات شلوغی من سر کار باعث شد تا نتونیم به رشت بریم. بالاخره روز چهارشنبه 16 شهریور، هر طوری بود ساعت 19 عصر به طرف رشت حرکت کردیم. همون روز ماموریت دامغان بودم که به خیر گذشت. متین هم رفته بود مدارس مختلف برای امتحاتات شاگردهاش. ناهار رو خوردیم و استراحتی کردیم و راه افتادیم. بعد مدت ها چشممون به جمال بارون هم روشن بود. از بعد رودبار بود که بارون به صورت خاکه (به اصطلاح گیلانی ها) می بارید و با سرعت کم به رشت رسیدیم. هوای رشت خیلی عالیه. دیروز عصر بود که رفتم مزار هوشنگ ابتهاج که تا خونه پدر و مادر متین حدود یک دقیقه فاصله داره. کارگران هم مشغول کارهای آماده سازی یادمان مزار بودند. طبق برنامه یکشنبه به سمت خونه بر می گردیم ولی اگه شد دوشنبه رو هم مرخصی می گیرم که یه روز بیشتر اینجا بمونیم. رشت خیلی خوبه و این خونه با آدم هاش، امن ترین نقطه دنیا. ملکه الیزابت هم دیروز بالاخره به ندای ملک الموت لبیک گفت و به ملکوت اعلی پیوست.
پ.ن:
انقدر شلوغ و داغون و افسرده بودم که مدت ها بود چیزی اینجا ننوشته بودم!
- ۰۱/۰۶/۱۸