خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

کابوس بازگشت از رشت

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۰۴ ب.ظ

دیروز یعنی جمعه 24 فروردین 1403، من و متین دیر از خواب بیدار شدیم. فکر کنم حدود ساعت یک ظهر بود. متین خیلی دیر خوابیده بود، اون طوری که می گفت انگار تا ساعت 5 صبح با پدر و مادرش بیدار بودند و حرف میزدند. اما من حدود ساعت 3 صبح بود که خوابیدم. صبح من بیدار شدم ولی چون کاری نداشتم و می دونستم باید رانندگی کنم، دوباره به خواب ادامه دادم.

حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود که برای دیدار پدر بزرگ متین، به منزل ایشون رفتیم. عمو کیوان متین هم اونجا بود و حدود سک ساعتی اونجا نشستیم و حرف زدیم. جای مامانی مریم (مادر بزرگ متین) خیلی خالی بود و این بار به جای حضور در جمع ما، دو تا عکس قاب گرفته زیبا، روبروی ما روی دیوار بود و ما رو نگاه می کرد. 

حدود ساعت 4 عصر بود که از حاجی بابا (پدربزرگ متین) و عمو کیوان خداحافظی کردیم و از منزل خارج شدیم. توی همون کوچه، خونه عمه متین هم هست و متین زنگ خونه اونها رو به صدا در آورد و همون دم در با عمه و نرگس (دخترعمه متین) حال و احوالپرسی کردیم و نهایتا خداحافظی کرده و به طرف سمنان حرکت کردیم. راس ساعت 4.30 عصر، در میدون گیل بودیم و چند کیلومتر بعد، کابوسی شروع شد که برای پایانش، حدود دوازده ساعت زمان لازم بود. فقط اینو بگم که فاصله 62 کیلومتری رشت تا رودبار رو در پنج ساعت و نیم طی کردیم. در خروجی رودبار ایستادیم و متین یه سری خرت و پرت برای خوردن خرید و دوباره به راه افتادیم. تا اول بزرگراه غدیر که راه ما از مسافران تهران و کرج جدا می شد، همین جور ترافیک بود و نمی شد با سرعت زیاد طی مسافت کرد. همین قدر بگم که بزرگراه غدیر هم که همیشه خلوت بود و وقتی ما واردش می شدیم یه نفس راحت می کشیدیم، برای خودش کابوسی بود، اما نه در حد کابوس سراوان و امامزاده هاشم و رودبار.

خلاصه سرتون رو درد نیارم. متین کمی بعد خوابید و من جلسه شانزدهم خوانش تاریخ بیهقی رو توی پخش ماشین گذاشتم و مشغول رانندگی. بحث به نامه امیر مسعود به آلتونتاش خوارزمشاه رسیده بود که بالاخره این قسمت زیبا رو هم تموم کردم و البته کمی هم از قسمت هفدهم یعنی پاسخ آلتونتاش خوارزمشاه به نامه امیر رو هم گوش دادم. 

بالاخره سفری که در چهار و نیم عصر روز جمعه 24 فروردین 1403 شروع شده بود، در ساعت 4 صبح بامداد شنبه 25 فروردین 1403 به پایان رسید و تموم حس و حال خوب اون چند روز استراحت در رشت رو با خودش نابود کرد. متاسفانه متین تعهد داشت که شنبه سر کار باشه وگرنه من مشکلی برای مرخصی گرفتن نداشتم. می دونستم چنین اتفاقی می افته، ولی واقعا چاره ای نبود.

اما امروز صبح، من خوابیدم و اداره نرفتم. به همکارم گفته بودم که شاید شنبه رو نتونم بیام اداره. ولی متین حدود ظهر برای تدریس به فرزانگان رفت و بعد به سمت مدرسه خودش. متین طرحی رو از امروز شروع کرده که دانش آموزانی که تمایل دارند و صد البته والدین اونها هم رضایت دارند، می تونند تا ساعت 6 عصر در مدرسه بمونند و برای کنکور درس بخونند.

من هم الان خونه هستم و انشاالله شب برم ساز نی خودم رو که قبل از سفر رشت سفارش دادم، تحویل بگیرم. فرید لطف کرد و یکی از دوستانش که مدرس ساز نی بود رو معرفی کرد و سفارش ساز نی رو به ایشون دادم. میخوام مثل تمبک و سه تار و تنبور که دل ای دلی باهاشون ور رفتم و صدایی ازشون در آوردم، از نی هم صدایی در بیارم. البته برنامه ای دارم که انشاالله امسال یه تنبور خوش صدا هم بگیرم. تا چه پیش آید. الان یادم افتاد، ساز سه تار خودم رو هم دادم به فرید که بده به دوستش بابک (استاد دوستم عارف که الان در آمریکاست) که پرده ها و سیم هاش رو عوض کنه. باید اون رو هم تحویل بگیرم.

پ.ن:

  • تایپ کردن و پست گذاشتن با لپ تاپ، چقدر راحت تر از موبایل هست. خدایی چه عذابی می کشیدم من.
  • نمی دونم قبلا گفتم یا نه، ولی من در دوران دبیرستان، در دبیرستان سمپاد درس میخوندم و قاعدتا من هم جزء سمپادی ها هستم. حالا بیست و اندی سال گذشته و الان همسرم در دبیرستان دخترونه سمپاد درس میده. اتفاق و تقارن جالبیه. باید یه پست خوب و اساسی راجع به سمپاد و سمپادی ها و اثر بزرگ سمپاد و سمپادی ها در زندگیم بنویسم. البته اگه مثل خیلی از پست هایی که میخواستم بذارم و فراموش شده، این پست هم به ورطه فراموشی سپرده نشه.
  • اما چیزی جالبی که در آخرین شب حضور من در رشت گیرم اومد، آشنایی با استاد زینت السادات امامی بود که تا قبل از اون شب، ایشون رو نمی شناختم. جلد اول کتاب "فتوحات مکیه" ابن عربی، با تصحیح و تعلیق استاد محمد خواجوی رو تورق می کردم که ناخودآگاه در ابتدای کتاب برخوردم به اینکه طرح های اسلیمی روی جلد اثر این خانم هست. یعنی مهندس حسین مفید و همسرشون خانم مهناز رییس زاده و انتشارات مولی، چه سهم بزرگی در افزودن آگاهی در زندگی من داشتند. این آشنایی با خانم استاد زینت السادات امامی هم بخشی از این آگاهی بخشی ها. در موردشون خوندم که دختر استاد امامی معروف بودند که معلم استاد محمود فرشچیان بودند. بالاخره به خاطر علاقه مهندس حسین مفید و همسرشون و به خاطر تحصیلات اونها در رشته معماری دانشگاه ملی و ارتباط با استاد حسین لر زاده، از علابق اونها در زمینه معماری و تذهیب و ...، در جلد کتاب های چاپی انتشارات وزین خودشون یعنی انتشارات مولی نیز استفاده شده. یه اثر در مورد معراج بود به قلم استاد زینت السادات امامی که چقدر زیبا بود و گیرا. بسی لذت بردم.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی