خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

فیلم" رگبار" بهرام بیضایی

سه شنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۳، ۰۸:۵۷ ب.ظ

الان در تهران هستم. در امیرآباد و منزل پدر سعیده. فردا جلسه دارم. پنجشنبه هم باید برم دنبال داروهای سری چهارم شیمی درمانی مادر. انگار دیروز بود اولین دوره شیمی درمانی رو شروع کردیم. انشاالله بعد از گرفتن داروها، راهی رشت هستم تا متین رو به سمنان برگردونم. مهسا و عظیم هم فردا ظهر بر می گردند آلمان و واقعا انگار دیروز بود که پنجشنبه هشتم آذر، بچه ها اومدند رشت.

دیروز فیلم "رگبار" بهرام بیضایی رو تماشا کردم. فیلم خوبی بود، اما به نظرم فیلم "کلاغ" یه چیز دیگه بود.

امروز اداره بودم و روز شلوغی داشتم. ناهار اومدم منزل مادر. برام میرزاقاسمی درست کرده بود. اتفاقا نیم ساعت پیش رفتم نون خریدم و ادامه میرزاقاسمی رو الان خوردم.

توی مسیر به پادکست تاریخ جهانگشای جوینی گوش می دادم. من واقعا دوست دارم بدونم چرا انقدر از خراسان بزرگ و ترکستان و کاشغر و ختن و تورفان و جاده ابریشم و حواشی تاریخی و جغرافیاییش خوشم میاد.

از الان برنامه بعد از جلسه فردا رو هم چیدم. میرم موزه هنرهای معاصر برای تماشای آثار مارکو گریگوریان که برپاست. ولی آتشی که نرفتن به نمایشگاه آثار رضا مافی به من زد، تا عمر دارم در خاطرم میمونه. خیلی خسته هستم. دلم میخواد بخوابم. تا چه پیش آید.

پ.ن:

امروز وحید، بهترین دوست زنده من ۳۹ ساله شد. انگار تموم خاطرات خوب گذشته من با زنده موندن او زنده است. امیر که رفت، این هم یه روزی بره، گذشته هم باهاش میمیره. یاد روزهای خوش دبیرستان، سال ۷۸ که اولین بار همدیگه رو دیدیم. یادش بخیر. روح امیر هم شاد.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی