خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اردشیر مسکوب» ثبت شده است

.

برای دفع و فرار از افکاری که بعد از مرگ امیر (چقدر ترکیب مرگ با موجودی مثل امیر، خنده داره) به سراغم میومد، و در راستای تموم کردن کتابهایی که نیمه کاره رهاشون کردم، با همتی عجیب، بامداد چهارشنبه، پنجم خرداد، کتاب "روزها در راه" اثر شاهرخ مسکوب رو تموم کردم. کتابی که در رشت آغازش کردم و بعد از مرگ امیر فاصله افتاد و امروز تمام شد. 

برای من این کتاب "تاریخ بیهقی" زمان ما و شاهرخ مسکوب، "ابوالفضل بیهقی" زمانه ماست و خوشحالم بلافاصله بعد از اتمام تاریخ بیهقی، این کتاب رو تموم کردم و هر دو کتاب در دو پست متوالی برای شما گذاشته شد.

کتاب، روزنوشت های بیست ساله شخصی هست که درگیر زندگی در تبعید و همسر و دخترش شده و دغدغه ادبیات، هنر، ایران و مهم تر از همه انسانیت رو داره. مطالب کتاب بدون هیچ پیش داوری و با صداقت تمام نوشته شده و مسکوب حاضر نشده نوشته های سالهای قبل رو با توجه به تغییر اندیشه خودش در سال های بعد تغییر بده و از این لحاظ مرجعی مناسب برای تحلیل درست سال های بین پنجاه و هفت تا هفتاد و هفت شمسی است. هر چه زمان بگذره، ارزش این کتاب بیشتر و بیشتر روشن میشه. 

طی مطالعه کتاب مدام به یاد پسر شاهرخ مسکوب، یعنی اردشیر مسکوب بودم که در سمیرم اصفهان یکی از بهترین و زیباترین مزارع پرورش اسب ایران، به نام "چاپار مهرگرد سمیرم" رو دارند و امیدوارم به زودی به دیدار ایشون برم و درباره شاهرخ مسکوب و آثارش با هم صحبت کنیم. یک بار حدود چهار سال پیش با ایشون تلفنی در مورد آثار شاهرخ مسکوب حرف زدیم و قرار بود به دیدارشون برم که نشد، ولی بعد از مطالعه این کتاب، عزمم رو جزم کردم تا حتما دیداری با ایشون داشته باشم. 

جمله آخر اینکه:

خیلی ها، چه اونایی که مردند و چه اونایی که زنده هستند، ادای روشنفکرها رو در می آوُردند و در میارن، ولی من که سالهاست با آثار مسکوب درگیرم، شهادت میدم که شاهرخ مسکوب به معنای واقعی کلمه، از معدود روشنفکرهای ایران بود.

  • . خزعبلات .

متین از صبح رفته آرایشگاه و هنوز نیومده، با خانم مهندس رفته. منم با تماس فرشید از خواب بیدار شدم که ماشاالله هر وقت کار داره زنگ میزنه. هوای سمنان عالی شده و ابری و الان که از پنجره هال به بیرون نگاه کردم، دیدم که ابرها سیاه شدند و خدا کنه بارون بباره. امروز دورکار بودم و دلم میخواد این دورکاری تموم بشه که همه کارامون مونده و خونه موندن هم بسیار خسته کنندست.
توی پست قبلی نوشتم که بیهقی می خونم. آخر وقت دیشب همون جوری که یاد بیهقی بودم، یاد بیهقی زمونه خودمون افتادم، شاهرخ مسکوب و دنبالش یاد اردشیرخان پسر ایشون. توی نت سرچ زدم و مستندی دیدم به اسم "من خودم اسبم" که در مورد فردی بود که پیش اردشیرخان توی شرکت پرورش اسب ایشون یعنی چاپار سمیرم کار می کرد. برای حدود یک دقبقه هم خود اردشیر خان توی فیلم بود. به متین گفتم کاش کرونا بره و حتما یه سر به ایشون بزنیم. دلم میخواد بهشون زنگ بزنم و حرف بزنیم. پیش خودم گفتم "روزها در راه" پدر رو تموم کنم و به بعد به ایشون زنگ بزنم. تا چه پیش آید.

  • . خزعبلات .