خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

دیشب داشت ابی میخوند و ما هم مشغول کار خونه بودیم. به متین گفتم ببین کلمه "پبر" رو توی جمله "جان جوانی مرا پیر ترانه کرده ای" چقدر خوب ادا میکنه. بهش گفتم باید آدم حتما باید گذر عمر بهش بگذره تا خوب بتونه معنی رو منتقل کنه. مثل استاد علی اکبر صنعتی که در گفتگو با استادش استاد ابوالحسن خان صدیفی در مورد آتشی که توی وجودش بود حرف میزد و آتشی بود که از گذر عمر بدست اومده.

امروز داشتم ترانه "بوی عیدی" فرهاد رو گوش میدادم. هر سال که میگذره، بهتر و دقیق تر میتونم این ترانه رو بفهمم. ترانه از یه اصل حرف میزنه و گذر عمر باعث دور شدن از اون اصل و بالطبع تفکر در مورد این دوری و تغییرات. زمان چیز عجیبیه. شاید عجیب ترین چیز عالم.  

سال 97 هم گذشت. امیدوارم ایران به سمت بهترین ها بره و خدا او رو از شر اشقیا و سفیهان و دیوانگان مصون بدارد که سال به سال داره بر تعدادشون اضافه میشه. آخریش هم مدیر به سان نکبت شبکه 3 که مجمع سفاهت و نقصان در یک کالبده.

  • . خزعبلات .

امروز برای اولین بار فیلمی از یدالله درخشانی دیدم که نویسنده کتاب هنر دوره راهنمایی ما بود. بابا هم میگفت معلممون بوده و فهمیدم برادر دکتر حبیب و رضا و مجید درخشانیه. عجیب ازشون خوشم میاد. رضا و مجید درخشانی بخشی از خاطرات خوب جوونی منو ساختند. کمتر از یک ماه قبل بزرگداشت جناب یدالله درخشانی بوده و من خبردار نشدم. رفتم و پیج کافه دانژه رو دنبال کردم تا خبرهای مربوط به نقاشی شد بی خبر نباشم. 

  • . خزعبلات .
سه شنبه ماموریت بودیم. در مسیر برگشت، کتاب روزها در راه شاهرخ مسکوب رو میخوندم. صداقت عجیبی داره این آدم. کسی رو سراغ ندارم توی ادبیات خصوصا در زمینه شرح حال و حدیث نفس که انقدر صادق باشه. یاد ابوالفضل بیهقی افتادم. به خودم گفتم مسکوب، ابوالفضل بیهقی زمان ما بود. 
  • . خزعبلات .

دیروز روز شلوغی بود. متین آزمون کانون داشت. بعد با عارف رفتیم دارچین و ناهار رو اونجا بودیم. بعد هم تا چاشم رفتیم و ماشین تمیز و روز قبل کارواش رفته رو از تمیزی در آوردیم. مسیر بسیار زیبا و الحق هوا هم خوب یاری کرد. فقط ماشین بود که نمی کشید. بعد هم اومدیم خونه و استراحتی کردیم و بعد زن دایی و پسردایی و نامزدش برای اولین بار به این صورت اومدن خونمون. زن دایی که اولین بارش بود و نامزد محمدمهدی هم همین طور. (دارم بخش آواز آلبوم مطرب مهتاب رو رو گوش میدم. چی کردن مولانا و شهرام ناظری و علی اکبر مرادی توی این آواز). بعد هم وحید و احسان اومدند و شام با هم بودیم. احسان برای تولدم کادوی خیلی مینیمال و شیکی گرفته بود که خیلی به دلم نشست. 

امروز هم حس سر کار نبود و خونه خوابیدم. بعد بیدار شدن سری به اداره زدم و بعد با متین رفتیم بانک سرمایه و کارتش رو درست کردیم و بعد اومدیم خونه. کل امروز به گذشتن سریال گذشت و ساعت 19:15 با سطل و آرمین رفتم باشگاه که خیلی چسبید. هوا هم خیلی خوب شده و بهاری. شام رو با ولع تمام خوردم و الانم بعد مدتها اومدم و یه چیزی نوشتم. متین هم توی اتاق مشغول تمرینات خودش و بعدش قراره بیاد و سریال ببینیم. 

اما پدیده جالب این روزها که منو شدید به خودش مشغول کرده، اپ Snappq هست که  خیلی با طرحش حال کردم و هر شب ساعت 10 مشتری پر و پا قرصشم. همین 

  • . خزعبلات .