خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

چند وقت پیش یه آدمی که قبل ها هم داستان هایی برای بقیه درست کرده بود، این بار هدش گیر کرد روی ما و با بهونه های مسخره چند روزی حال من و متین رو گرفت. اما خوبیش این بود که این اتفاق خدا رو شکر زود افتاد تا ما برای همیشه تکلیفمون رو با این آدم بدونیم که زهمنشین بد جدایی، جدایی. ریشه همه این مسائل هم در عدم رشد و بلوغ عقلی است و والله راست گفتند که بزرگترین گناه جهل هست. متاسفانه آدم هایی که فقط خودشون رو می بینند و خصوصا خوبی های خودشون و بدی های دیگران، نمیگم اصلاح ناپذیرند ولی خمیر مایه آدمی که بد باشه، مثل خشت اول، باعث انحراف میشه که از یه جایی میزنه بیرون یا آوار اون دیوار کج میریزه روی سر آدم ها و باز حرف بزرگان ما که میگن عیب کسان منگر و احسان خویش، دیده فروبر به گریبان خویش. خدایا خودت همه مریض ها اعم از جسمی و روحی و روانی رو شفا بده. آمین.

  • . خزعبلات .

دیشب، شام رفتیم پایین و مهمون بابا و مامان بودیم. علی و سعیده هم تهران بودند. بابا رفته بود کباب گرفته بود و مامان هم پلو درست کرده بود. بابا این بار رفته بود از کبابی پسر دخترعمه اش کباب گرفته بود. کبابش خوب بود ولی اصلا به گرد کبابی محله خودمون نمی رسه که نمیرسه. شب خوبی بود و ما هم مدت ها بود چلوکباب نخورده بودیم بس که درگیر فست فود هستیم.

بعد از شام مشغول صحبت کردن شدیم و بابا از دو بار اعزامش به جنگ گفت، یکی به وقت مجردی در سال 61 در جبهه جنوب (سوسنگرد و اندیمشک و دزفول) و یکی به وقت متاهلی در سال 64 در جبهه شمال غرب (سردشت) و وقتی من سه ماهه بودم. از دوستانش که شهید شدند گفت، از رانندگی با چراغ خاموش توی سردشت و خطراتی که به عینه می دیده. ناامنی جاده ها، گروه های مختلف ایرانی که با هم درگیر بودند و بدتر از همه خود صدام و بعثی ها. 

اما این حرف ها، دو تا نکته جالب برام داشت:

اول اینکه از لابلای حرف ها تازه فهمیدم آدم هایی از بستگان که عمرا فکرشو میکردم جنگ رفته باشند، به جنگ رفته بودند. هر دو تا دایی مرحومم (دایی دوم رو می دونستم توی فتح خرمشهر بوده، اما دایی اولی رو عمرا فکرشو می کردم)، شوهرخاله دومم که اون هم مرحوم شده و هر کی اونو دیده بود، یقین پیدا می کرد این عمرا جنگ بوده باشه، از همسایه های بابا و مامان توی محله شون که اصلا باورم نمی شد و فهمیدم از این نمونه ها خیلی خیلی زیاد هستند. برای من که این طور بوده، در کل ایران بگردی چه شود. الغرض بحث این بود همه ایرانی ها اون زمان به اندازه خودشون برای حفظ این خاک تلاش کردند و حتی جنگیدند و بالاتر از اون برای این خاک کشته شدند.

دوم اینکه گفتم شاید توی همین جمع شدن ها در جبهه های جنوب و غرب و شمال غرب، چه آدمی هایی از دوست و دشمن به هم برخورد کردند و شاید رابطه اونها بعدها ادامه دار شده، حالا اون رابطه ناراحت کننده بوده و خواه خوشحال کننده. شاید پدر من، دایی های من و ... از کنار پدر متین یا بستگانش که اونها هم در جنگ بودند، گذشتند، بی آنکه بدونند بعدها داستان دیدارشون (هر چند مختصر) در جایی ادامه پیدا می کنه. واقعا دوره 8 ساله جنگ ایران و عراق، سوای دردها و غم ها و ضررهای جبران ناپذیرش، منبعی از اتفاقات فوق العاده عجیبه که شاید در زندگی عادی، ذره ای از اون اتفاقات نیفته. یاد همه اون آدم ها و یاد اون اتفاقات چه خوب و چه بد، به خیر.

  • . خزعبلات .

خیلی ها که از این دنیا میرن، بعد از گذشت سالها، یادشون کم رنگ و کم رنگ تر میشه، اما اگر کاری، اثری، خیری، شری و کلا هر بازمونده ای، چه نیک و چه بد ازشون باقی مونده باشه، همون به نوعی ادامه حیات اون انسانه. 

حسین فرهادپور، آهنگساز و نوازنده و موسیقیدان ایران بود که چندین سال هست که از این دنیا رخت بربستند، اما آثار جاودانشون هست و حداقل برای منِ شنونده موسیقی ایرانی زنده هستند. آثارشون با عبدالحسین مختاباد، خصوصا آلبوم تمنای وصال نمونه اصلی این آثار هستند. اما ایشون آهنگی دارند در منتهای زیبایی به لحاظ حس و ملودی و تنظیم و سازبندی بر شعری از علامه اقبال لاهوری به نام "صبح خندان". ملودی این اثر از بچگی توی ذهنم بود تا اینکه چند وقت قبل به هر بدبختی بود از روی مطلع دست و پاشکسته شعر این اثر که به یادم مونده بود، این اثر رو پیدا کردم. جادوی اصلی تنظیم روی جملاتی هست که با سه تار مرحوم شهریار فریوسفی اجرا شده و دقیقا آدم رو به حالت خلسه و وجد و سماع میبره. امروز من و متین برای اولین بار روی مبل سه نفره روبروی آشپزخونه نشیتیم و با هم سیگار کشیدیم و این آهنگ رو گوش دادیم. بعد شش سال، اولین بار بود با هم سیگار می کشیدیم. من سالیان سال هست سیگار می کشم ولی متین اصلا. حال عجیبی بود و با تموم وجود تصاویر اون لحظه رو توی ذهنم ثبت کردم. فقط حال بلند شدن و ایستادن و دست افشانی کردن نداشتم و مثل همیشه حواسم فقط و فقط به ملودی بود و شعر رو گوش نمی دادم. جای همه خالی.

پ. ن:

مرحوم حسین فرهادپور، فرزند مرحوم پروین سلیمانی و دایی مرحوم ماه چهره خلیلی بودند. روح همگی شاد و اینکه به لطف ایشون در بسیاری از کارها، نوای ساز قیچک توی آثار موسیقی زنده شد و پیچیده شد. 

  • . خزعبلات .