خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

عارف، یه داداش داره بزرگتر از خودش به نام علی. دیشب یه آهنگی از مظهر خالقی گذاشته بود که آهنگش همون آهنگ مسافر مژگان شجریان بود که یه مدت مدید من ومتین توی نخش بودیم و آهنگش برای حسن یوسف زمانی هست. از این علی آقا یه چیز دیگه هم دستگیرم شد که آدرس خونه نصرت رحمانی توی رشت بود.

  • . خزعبلات .

یه ساعت پیش، بعد ده روز رسیدیم خونه. تا رسیدیم سری به بابا و مامان زدیم. علی هم اومد پایین و دیدیمش. بعد اومدیم بالا و چمدون ها رو باز کردیم و سوغاتی های خودمون رو گرفتیم و بردیم جاهای مخصوص خودشون قرار دادیم. استیکرها روی یخچال و مجسمه ها هم روی میز یادگار سفرها. الان هم دارم عکس ها رو از دوربین میریزم توی لپ تاپ. خسته ام...

  • . خزعبلات .

ساعت پنج و ده دقیقه صبح پنجشنبه رسیدیم به فرودگاه امام و ساعت ۶ صبح به طرف رشت حرکت کردیم. رودبار خیلی شلوغ بود و ساعت ۱۱.۳۰ رسیدیم رشت. تمام دیروز به خواب گذشت. شام نخوردم و خوابیدم از بس حالم بد بود. امروز ناهار هم پلوکباب داشتیم، پلوکباب ترنگ طلایی و بعدش درجا خوابیدیم. این چند روزی هم که نبودیم بابا و مامان هم مریض شده بودند و داستانی شده بود. از پس فردا میریم برای شروع زندگی و فعالیت دوباره.

  • . خزعبلات .

من موندم چرا توی هر دو تا هتل دهلی و هتل جیپور، موسیقی Kenny G پخش میشه. انگار موسیقی دیگه ای توی دنیا وجود نداره، ولی من عاشق ساکسیفون این بشرم.

الان در لابی هتل جیپور هستیم و منتظر تور برای رفتن به آگرا. وقت نمیشه ماجراهای سفر رو بنویسم، ولی توی دفتری یادداشت کردم تا بعدا بنویسم. 

تیپ سفر رفتن من و متین هم از این سفر عوض شده و دیگه درگیر عکس و این مکان و اون مکان دیدن نیستیم. فقط لذت دیدن و جذب هر چیزی و سپردن به ذهن و تفکر.

تصمیم گرفتم در مورد هند و آیین هاش و کتابهای مرتبط باهاش بخونم خصوصا سه کتاب مقدس هندوها و کتاب ابوریحان بیرونی به نام تحقیق ماللهند و کتابهای داریوش شایگان. حتی علاقمند شدم بزنم توی کار فیلم هندی. متین که مطمئنم کلاهشو بندازی اینجا، دیگه برنگرده.

  • . خزعبلات .

در حال خارج شدن از دهلی هستیم به سمت جیپور که این متن رو در موبایلم تایپ میکنم تا در اولین فرصتی که پیش اومد، بذارمش توی وبلاگ.
چهارشنبه ساعت ۱۲.۳۰ متین اومد اداره و با هم عرق نعناهایی که همکلاس سابق مهسا میخواست رو خریدیم و اومدیم خونه. ناهار خوردیم و دوش گرفتیم و با چمدون ها از خونه زدیم بیرون. باک بنزین رو پر کردیم و پرنده ها رو به عارف سپردیم و به طرف فرودگاه حرکت کردیم. خدا رو شکر تموم کارهای عقب مونده اداره رو رسیدم و حتی به رضا گفتم که بعد انشاالله بعد از اومدن از هند میریم به رشت و یاسر هم شد جانشین کشیک من.
تهران شلوغ بود و تا برسیم فرودگاه ساعت شده بود یه ربع به شش عصر. هزینه پارکینگ مسقف هم شبی بالای پنجاه تومن. همه چی ۴ برابر و دستمزد کمتر از ۱.۵ برابر. بگذریم...
خیلی سریع چک این شدیم و رمز چمدون هم که یامون رفته بود اتفافی پیدا شد.بعد هم رفتیم و سوار هواپیما شدیم. از بابا و مامان و علی و مامان متین خداحافظی کردیم و پرواز با یک ربع تاخیر شروع شد. پرواز ماهان بود و خیلی هم خوب بود. ساعت ۱۱ شب به وقت ایران (ساعت ۱ بامداد به وقت دهلی) به فرودگاه بین المللی ایندیرا گاندی دهلی رسیدم. فرآیند ورود و چک پاسپورت و ویزا خیلی طولانی شد. بعد از اتمام کارها با ترنسفر به هتلمون رسیدم که دقیقه ۹۰ از ایران تغییر کرده بود و شده بود LA Hotel. خود هتل تمیز و خوب ولی صبحانه اش بسیار محدود بود. حدود ساعت پنج صبح خوابیدیم و ساعت ده و نیم باید توی لابی می بودیم. سه ساعت بیشتر نخوابیدیم. رفتیم برای صبحونه و بعد هم آقای رضوی با دو ساعت تاخیر اومد. بازدید از یه معبد هندو به اسم Laxmi Narayan BirlaMandir و یه معبد سیک ها به اسم Gurudwara Bangla Sahib داشتیم و شب رفتیم به Akshardahm که یه جای فوق العاده بود. هم نوساز و مدرن و هم استفاده از المان های سنتی. باغ زیبا، نمایش ها با عروسک های سخنگو و حرکت با قایق و مشاهده پیشرفت ها و تاریخچه هند و آخر از همه نمایش آب و آتش در آب نمای موزیکال با تصاویری که روی دیوار انداخته بودند. بعد رسیدیم خونه و فسنجون خوردیم. یه جا توقف داشتیم و نون خریدم و همون رو با فسنجون زدیم.

  • . خزعبلات .

امروز اداره بودم و به کارهای عقب مونده اداره رسیدم. درگیری با پایین همچنان ادامه داره. از دیشب کتاب "همسایه ها" اثر "احمد محمود" رو شروع کردم. ماشاالله سرعت خوندم رفته بالا. در مورد هند باز هم مطالعه کردم. انشاالله هفته بعد این موقع در فرودگاه دهلی هستیم. متین هم مشغول خوندن هست به صورت جدی برای آزمون آخر آبان. تا ببینیم چی پیش میاد.

  • . خزعبلات .

بالاخره بامداد هفتم مهر ساعت 1:45، کلیدر رو تموم کردم. عالی بود و دلم برای تموم شخصیت هاش تنگ میشه که ماهها باهاشون زندگی کردم و مهم تر از همه خان عمو که خود زوربای یونانی بود. باید یه سر سمت سبزوار و شمال خراسان برم.

تقریبا همه روزهای مهر رو ماموریت بودم و آشنایی با یه موجود عجیب به اسم مصطفی که کار تحویل پروژه به من رو انجام میده. آروم، صبور، دقیق، مودب و مهم تر از همه کتابخون و سر به تن بیارز. حرفمون از شعر شروع شد. براش شعر خوندم و او هم کم کم خودش رو رو کرد. حرف بادبادک باز کردم و در جا گفت : "حسن" و حس من تونجا دیدنی بود. بعد در مورد حسن کتاب بادبادک باز حرف زدیم. دیروز که بهش گفتم کلیدر رو تموم کردم و گفتم که میخواهم "همسایه ها"ی احمد محمود رو شروع کنم، گفت "خالد" و گفتم مگه خوندی و گفت آره. حرف کلیدر که شد از قیام افسران خراسان و وقایع آذربایجان و جنبش های کارگری که حرف زدم و کشید به کمونیسم، دیدم ادامه بحث رو پی گرفت. حرف کمونیسم زدیم، حرف مسکوب شد و وقایع مجارستان که مسکوب از حزب توده برید و کلی حرف دیگه. دلم میخواد فرصت بشه و بیاد سمنان و یه شب دعوتش کنم خونه و حرف بزنیم. موجود جالبیه. به قول متین از اون آدمیه که از میان ریگها، الماس در اومده.

هفته گذشته حرف و حدیثی هم با طبقه پایین پیش اومد که هنوز کش داره و امیدوارم تموم شه که هم من و هم متین و مطمئنا خودشون رو بدجوری فرسوده کرده.

  • . خزعبلات .