خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

این چند روز هر فرصت خالی ای که پیدا می کردم، می نشستم به خوندن کتاب هزار خورشید تابان و امروز ساعت 14:30 تمومش کردم. با اینکه این روزها دل و دماغی ندارم و بی حوصله شدم، ولی برای خودم هم جالبه که چه جوری و با چه پشتکاری این کتاب رو تموم کردم.

کتاب زیبا بود و بسیار خوب ساخته و پرداخته شده، مثل بادبادک باز، اثر دیگر خالد حسینی. در مورد نویسندگی خالد حسینی باید بگم که قلمش فوق العاده اس. به جهت گیریش به آمریکا که توی نوشته هاش عیان و مشخصه، کاری ندارم و برام هم مهم نیست. ولی کارش رو خوب بلده، منظورم نویسندگیه. توی پست اینستاگرامی که گذاشتم نوشتم که کارش رو خوب بلده و میدونه از المان های داستان، چه طور، کجا و در چه زمانی استفاده کنه. اما برسیم به داستان و شخصیت هاش که مثل شخصیت های کتاب بادبادک باز، زنده هستند و میدونم تا آخر عمرم باهام زندگی می کنند.

مریم، جلیل، لیلا، طارق، رشید، عزیزه، زلمای و ... از همشون یه تصویر دارم و میدونم در هر موقعی چه طور رفتار می کنند. چقدر طارق دوست داشتنی بود یا بهتر بگم دوست داشتنی تر بود.

به آخرای کتاب که رسیدم، نفسم داشت بند می اومد، خصوصا وقتی لیلا برگشت و رفت سمت هرات و به کلبه کودکی مریم. حس خفگی داشتم. آدم رو میخکوب میکرد. همینه که میگم خالد حسینی کارش رو بلده.

اما برخلاف نویسنده، از بدی مترجمین هر چی بگم کمه. ترجمه پر بود از غلط های مکانی، اسامی افراد و مواردی که مربوط به افغانستان میشد. برای نمونه استان فراه افغانستان (که ابونصر فراهی نویسنده نصاب الصبیان اهل این ولایت بوده) رو نوشته بود فرح. یا شخصی به اسم صبغت الله مجددی رو نوشته بود سبقت الله مجددی و برام جالبه اصلا اگه یه جستجوری ساده می کردند چنین اتفاقی پیش نمی اومده. یا الله اکبر رو نوشته بودند الله و اکبر، یعنی هر چی میگن رو نوشتند. در جایی نام باغ معروف بابُر در کابل رو نوشته بودند باغ بابور. برای معروفیت باغ بابُر همین بس که این پادشاه که اولین پادشاه گورگانیان هند بوده، پس از مرگ وصیت میکنه او رو از آگرا (همون جایی که تاج محا معروف هست و بعدها بوسیله یکی از نوادگانش ساخته شده) به باغ بابر در کابل ببرند و او رو در اونجا به خاک بسپارند. متاسفانه برای من و آدمهایی که علاقمند به افغانستان و تاریخ و فرهنگ هستند، این ترجمه خیلی بد به نظر میاد و بگذریم از اینکه پشت جلد کتاب نوشته بود جایزه نمی دونم چی رو برای ترجمه برده و تازه باز هم از این موارد داشت که در خاطرم نمونده.

یکی از نکات جالب دیگه کتاب این بود که تاریخچه جنگ های داخلی افغانستان در اون همراه با بزرگ شدن شخصیت ها ذکر شده. تازه تونستم بفهمم جنگ داخلی افغانستان چطور شروع شده و دلایلش و کی ها با کی ها می جنگیدند و چطور شد که طالبان بر افغانستان مسلط شد. واقعا تاریخ افغانستان دردناکه. افغانستانی که نه چندان روز، بخشی از ایران بوده. همین هرات در زمان ناصرالدین شاه قاجار با معاهده پاریس از ایران جدا شد که زادگاه مریم و پدرش جلیل در داستان بود.

اما هر وقت که از افغانستان میخونم یا می شنوم یا مستند و فیلمی می بینم، به سان عاشقی که خبری از معشوق میرسه، دلم برای دیدنش پر میزنه. کتاب پر بود از جاها و مکان های دوست داشتنی من در افغانستان؛ هرات، کابل، پنجشیر، باغ بابُر، کوچه مرغا، بوداهای نابود شده بامیان، هندوکش، دارالامان، ارگ ریاست جمهوری و ....

آرزو دارم قبل از مرگ، یه دل سیر افغانستان رو ببینم و بعد بمیرم. میدونم که به این آرزو میرسم. انشاالله.

و نکته آخر که قبل از مطالعه کتاب سوال بود، دلیل نام این کتاب بود که فهمیدم از بیتی از صائب تبریزی که در قصیده ای که در ستایش کابل داره برداشته شده:

حساب مه جبینان لب باش که می داند

دوصد خورشیدرو افتاده در هر پای دیوارش

  • . خزعبلات .

چند روزی میشه که مویایلم به دلیل خراب شدن باطری، افتاده به گوشه ای و موبایل قدیمی Xperia Z خودم رو مجدد رو به راه کردم و ازش استفاده می کنم و تنها کاری که میشه باش کرد تماس و پیامک دادنه، والسلام.

مجبورم همه کارهام رو با لپ تاپ انجام بدم. برای اینستاگرام،نرم افزار Grids رو نصب کردم و هر از گاهی بهش سر میزنم. دیشب اتفاقی دیدم خصوصی عکسی از داریوش طلایی و حسین علیزاده و چند نفر دیگه از عهد شبابشون گذاشته. خانمی هم در عکس بود که اسمشون رو نشنیده بودم، خانم منیژه علیپور. سریع گوگل کردم و رسیدم به سایت آرته. مصاحبه ای بود با داریوش طلایی که قسمت اول رو دیروز و سه قسمت دیگه رو امروز دیدم. به خیلی از سوالاتی که توی ذهنم بود پاسخ داده شد. مثلا اینکه چرا دماوند به دنیا اومدند و خانواده و مسائل فنی موسیقی و ...

خیلی به یاد دوستم عارف بودم که الان آمریکاست و اونم مثل من علاقمند موسیقی. الان با لپ تاپ متین مشغول تایپ هستم، باید لپ تاپ خودم رو علم کنم و با تلگرام به عارف هم بگم این مصاحبه رو ببینه.

اما نکته دیگه در مورد سایت آرته که در مورد تاریخ شفاهی فرهنگ و هنر معاصر ایران هست، سایر مصاحبه های دیگه ای بود که با بزرگان هنرهای مختلف انجام شده بود. خوراک خوبی برای علاقمندان هنر میتونه باشه اونم در روزهایی که همه خونه نشین شدیم.

پ.ن: 

در طول نوشتن این پست، بداهه نوازی اصفهان جناب داریوش طلایی از آلبوم تکنوازی سه تار (شور، بیات اصفهان و سه گاه) در حال پخش بود و نوشته من با قطعه بی منتها زیبای "سبز در سبز" تموم شد.

  • . خزعبلات .

دیشب کتاب هزارخورشید تابان اثر خالد حسینی، نویسنده بادبادک باز رو شروع کردم. به قول خودش بادبادک باز ادای دینی به مردان و پسران افغانستان و هزارخورشید تابان، ادای دینی به زنان و دختران افغانستانه. دیشب به دلیل کسالت روزهای حبس خونگی سردرد داشتم و دستم به کاری نمی رفت. گفتم حداقل کتاب رو شروع کنم و به کسی که ازش قرض گرفتم پس بدمش. تا شروع کردم مصیبت عالم ریخت روی سرم. بس که خالدحسینی کوبنده اثر میگذاره روی آدم. جوری که چندین بار کتاب رو بستم و رفتم هال و هر بار سرم رو با چیزی گرم کردم. ولی کتاب منو صید کرد و دلم میخواد زودتر برم سراغش و ادامه ش بدم.
عید امسال هم که با این وضع مالیده شد و رشت رفتن ما و از رشت اومدن مهمونها هم کلا کنسل شده. تو خونه هستیم تا هر چه زودتر این ماجرا ختم به خیر بشه. انشاالله.

  • . خزعبلات .

توی این روزهای شیوع کرونا و خونه نشینی ها که شدیدتر شده، به فیلم و کتاب پناه بردیم. موبایل منم که باتریش تموم شده و من بیشتر به لپ تاپم چسبیدم. چند شب پیش با متین به تماشای فیلم اتللو نسخه روسی سال 1955 نشستیم. به حق شکسپیر مثل خیلی از بزرگان مثل سعدی و سایرین از بزرگان و دردمندان بشریت بوده. حالا سعی کردم بیشتر پناه به فیلم ببریم تا در زمان کوتاه، به اطلاعات بیشتری دست پیدا کنیم. کتاب خیلی خوبه و اتفاقا انتخاب اول منه ولی خیلی وقت گیره، اونم توی دوره ای که پیدا کردن وقت آزاد، واقعا ناممکنه. حالا سایر فیلم های مبتنی بر شکسپیر رو پیدا کردم و انشاالله سر فرصت تماشا کنیم.

  • . خزعبلات .

دیشب مستندی در مورد زندگی اسکندر فیروز، موسس و اولین رییس سازمان حفاظت محیط زیست تماشا کردم. کارگردان مستند "یک ساعت از عمر"، خانم رخشان بنی اعتماد بود. بعد از تموم شدن مستند، متین که داشت با مهسا صحبت می کرد، اومد و دید برافروخته ام. بعد من بخشی از حرف هایی که اسکندر فیروز توی مستند گفت رو برای متین گفتم و دیدم اشک از چشمانش جاری شد و منم با شور و با برافروختگی و عصبانیت حرف میزدم. یه جایی از داستان محاکمه اش تعریف کرد و گفت قاضی بهم گفت این مسخره بازی های محیط زیست چیه؟ فیروز میگه بهش گفتم اصل 50 قانون اساسی جمهوری اسلامی هم رابطه با محیط زیسته و بعد براش حکم اعدام بریدند که به واسطه یه آخوندی در قم، حکم به ابد تبدیل شد و بعد از 7 سال از زندان آزاد شدند و بعد از آزادی در ایران موندند و کلی کتاب دیگه برای محیط زیست ایران نوشتند که هنوز کتابهای مرجع هستند.

جالب اینه که برادر همسر ایشون یعنی فریدون علا، پسر نخست وزیر ایران یعنی حسین علا، موسس و اولین رییس سازمان انتقال خون ایران بودند. ضمنا اسکند فیروز، نوه عبدالحسین میرزا فرمانفرمای بزرگ هم هست. توی همین مصاحبه در مورد کنفرانس رامسر حرف زده شد که این اتفاق برای دنیا یه چیز تازه بوده و اون هم با ابتکار ابران و شخص اسکندر فیروز. در جای دیگه صحبت شد از اینکه کلمه Sustainable Development یا توسعه پایدار، اولین بار توسط اسکندر فیروز مطرح شده که سالها بعد به اسم یه خانمی تموم شد و رفت. در جایی دیگه گفته شد برای چهلمین سال کنفرانس رامسر، قرار شده بود یه بابای خارجی که توی اون کنفرانس سال 1349 بوده رو بیارن تا برای مدعوین در مورد اون کنفرانس تاریخی حرف بزنه، بعد محمد درویش می گفت به مسئولین همایش گفتم خود اسکندر فیروز که ایرانیه و بانی این کنفرانس هنوز زندست و شما می خواهید یه خارجی در مورد کنفرانس رامسر حرف بزنه؟ یا جایی دیگه می گفت یه کارخونه سیمان در فارس رو تعطیل کردیم تا فیلترهای الکترواستاتیک نصب کنه. هوشنگ ضیایی که در این مورد حرف میزد گفت بعدا جناب فیروز گفته که اون کارخونه برای دایی من بوده و برای هیچ کس حتی نزدیکانشون، تخطی از قانون رو جایز نمی دونستند.

تماشای این مستند بی نهایت زیبا، فقط یک چیز داشت: حسرت و تمام. و به قول شاعر به یزدان که گر ما خرد می داشتیم، کجا این سرانجام بد می داشتیم؟ چقدر ایران به این جور آدمها احتیاج داشت و داره و اینها از مسند و مصدر کار دور موندند.

جناب اسکندر فیروز 14 اسفند یعنی همین هفته گذشته در سن 93 سالگی در آمریکا درگذشتند.

  • . خزعبلات .

دیروز بعد از ظهر با دوستان رفتیم جنوب سمنان، جایی به اسم کویر دلازیان و چقدر زیبا بود. دیدن رودخونه فصلی در کویر مطلق واقعا عجیب بود. اولین بار بود به اونجا می رفتم. وحید و مهتاب، امیر و مهکامه و احسان و من و متین با ماشین من و امیر رفتیم به اونجا و چقدر خوش گذشت و چه منظره زیبایی داشت. احسان برامون برگر ذغالی درست کرد و منم مامور درست کردن قارچ بودم. ساندویچش خیلی چسبید. بعد مشغول عکاسی شدیم و با سرد شدن هوا به سمت خونه حرکت کردیم.

شب برای تبریک روز پدر رفتیم پایین و هدیه مون رو هم بردیم که یه جفت کفش بود که بابا خیلی خوشش اومد ولی چون یه سایز کوچیک بود، امروز صبح عوض کردم و امشب مجدد رفتیم پایین و به بابا دادیم.

خبرهایی که این روزها از کرونا میاد ناامیدکنندست، خصوصا عملکرد حضرات در بخش مدیریت بحران. آرزوی مرگ خوب نیست ولی دلم میخواد نجار که رییس سازمان مدیریت بحران این مملکته، سقط بشه تا بفهمه مدیریت بحران مثل درست کردن حلیم نذری توی هیات نیست و برای خودش کلی داستان و کلی سناریو و کلی آمادگی و ... داره. از بیشعوری مردم همیشه در جاده های شمال هم از حق نگذریم که مقصر اصلی هستن و اینکه ای کاش قم رو همون اول قرنطینه می کردند که این فاجعه پیش نمی اومد که آدم هر لحظه مرگ رو جلوی چشمای خودش نبینه.

  • . خزعبلات .

چند وقت پیش خبری اومد مبنی بر اینکه آلبومی منتشر نشده از استاد شجریان و استاد مشکاتیان قراره به بازار بیاد و تنها راهش هم سایت بیپ تونز و پیش خرید آلبوم هست. من هم بنا بر علاقه خودم، رفتم و آلبوم رو پیش خرید کردم. قرار بود لینک دانلود آلبوم در تاریخ 18 اسفند یعنی دیروز باز بشه که تا همین الان باز نشده که نشده. ملت رو سر کار گذاشتن و ملت هم کلی کامنت گذاشتند و براشون اظهار تاسف کردند. خیلی حرکت ناشیانه و غیرحرفه ای انجام شده و باعث شده که علاقمندان جدی موسیقی رنجیده خاطر بشن. براشون متاسفم و خاک عالم بر سر تمام دست اندرکاران بیپ تونز که کرونا رو بهانه باز نشدن لینک ها کردند. 

  • . خزعبلات .

دیروز پنج شنبه مجبور شدم از خونه برم بیرون. تامین اجتماعی کار داشتم برای دوران سربازی خودم. ملت انگار نه انگار کرونا اومده. شب با متین به تماشای فیلم "1917" نشستیم و چقدر فیلم خوبی بود. از همه جالب تر برام این بود که داستانی که پدربزرگ سام مندز براش روایت کرده، شده یه فیلم خیلی خوب و خوش ساخت و اینکه آخه چرا این لعنتی ها انقدر خوب فیلم می سازن؟

بعد از اتمام فیلم سری به خونه مهندس د. گ. زدیم که میدونستیم عین خودمون همه چی رو رعایت می کنند و تا ساعت 00:45 بامداد اونجا بودیم. تنبور  جدیدی گرفته بودند و چقدر خوش صدا بود. خیلی خوش گذشت و چقدر این دورهمی ها توی این مدت میچسبه.

امشب هم رفتیم پایین پیش بابا و مامان و علی و سعیده آبگوشت درست کرده بودند و شام رو دور هم خوردیم. بعد از اومدن به بالا، با متین مشغول خرید موبایل و لوازم جانبیش برای متین و مایحتاج دیگه خونه از دیجی کالا شدیم. منتظریم آف امشب رو ببینیم و خرید رو نهایی کنیم.

  • . خزعبلات .

بالاخره همین چند دقیقه قبل تموم شد و کل شاهنامه رو برای اولین بار به نثر از یه کتاب دو جلدی خوندم و انشاالله در فرصت مناسب کل شاهنامه منظوم رو بخونم. برای من و فکر کنم تقریبا همه افراد علاقمند به شاهنامه، بخش حماسی و پهلوانی، دل انگیزتر از بخش های اساطیری و تاریخی باشه. روح فردوسی بزرگ شاد که علاوه بر سرگذشت هایی که بیان کرده و معلوم نیست چقدر منطبق بر واقعیت هست یا خیر، چقدر پند و حکمت در سر تا سر این کتاب نهفته است. حتی تمثیلاتش بعد از این همه قرن، هنوز کارایی داره و اتفاقا چقدر منطبق با زمانه ما و هر زمانه ایه.

  • . خزعبلات .

از صبح که بیدار شدم، آهنگ "یاد تو" با صدای جناب جمال الدین منبری به یادم اومد و شروع کردم به زمزمه تا اینکه متین گفت دانلود کنم و با هم بهش گوش بدیم. از سایت بیپ تونز دانلودش کردم و از همون صبح تا همین الان در حال پخش شدنه. آهنگی که برای جناب دکتر محمد سریر و شعر جادوییه سعدی بزرگه. از صبح خدا میدونه چقدر براش طلب مغفرت کردم (البته ایشون در اعلی علیین بهشت قرار دارند و نیازی به طلب مغفرت من نیست) و همش فکر میکنم عاشقانه ای که یه انسان در قرن هفتم هجری گفته مگه میشه در طی اعصار همون جور تازه و گویا و در بهترین وجه خودش باقی بمونه؟ روحت شاد سعدی بزرگ. شعر این آهنگ رو اینجا میذارم:

 

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت                         چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت

یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم                   پرده برانداختی کار به اتمام رفت

ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت                 سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت

مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق                 خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت

عارف مجموع را در پس دیوار صبر                           طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت

گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی                   حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت

هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت                آخر عمر از جهان چون برود خام رفت

ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان                       راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت

همت سعدی به عشق میل نکردی ولی                 می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت

  • . خزعبلات .

عصر خواب بودم که متین اومد و گفت خبر خوش و منم توی خواب و بیداری با خودم گفتم نتایج استخدامی اومده و اتفاقا درست هم بود و متین قبول شد و نتیجه تمام تلاش هاش رو گرفت. من نمی دونستم دارم چه میکنم. از خوشحالی داشتم دیوونه میشدم. شب هم رفتیم پایین و شام رو با علی و سعیده و مامان و بابا خوردیم. شام رو از یاسین گرفتیم و شد سور قبولی متین. بی شک، بی شک بهترین و خوشحال کننده ترین خبر کل زندگی من بود. مبارک متین باشه که واقعا حقش بود.

  • . خزعبلات .

پنجم اسفند که میشه دو تا واقعه هم برای من یادآور میشه:

اول روز مهندس و دوم سالگرد ازدواج بابا و مامان

امروز ماموریت بودم و روز پرکاری داشتیم. عصر که رسیدم خونه استراحتی کردیم و بعد از بیدار شدن حوصله متین سر رفته بود و زنگ زد به بابا و مامان و اونا اومدند بالا. مامان هنوز اینجاست و بابا ده دقیقه ای میشه رفته پایین. از کبابی محل رفتم کباب گرفتم و دورهمی شام خوردیم و سالگرد ازدواجشون رو هم تبریک گفتیم و جالب این بود که خودشون یادشون نبود. شب خوبی بود. 

  • . خزعبلات .

برای دوره ارشد، یه مطلبی میخواستم که توی یوتیوب پیداش کردم و به بدبختی باید فیلترشکن رو وصل میکردم و بعد از چند ساعت با سرعت شیر سماوری فایل دانلود میشد. واقعا مشکل یوتیوب چیه؟ برای جامعه دانشجو و پژوهشگری که واقعا نیاز به محتوای یوتیوب داره چی کار باید کرد؟

از اون زمان حدود 10 سالی میگذره و همچنان یوتیوب فیلتره و من امشب دوباره به یوتیوب برای مبحثی در اکسل نیاز داشتم و فیلترشکن هام کار نمی کرد. آخه این همه سال بگذره و دسترسی به این دنیای اطلاعات ناممکن باشه؟

بعد توییتر فیلتره که برای چی نمیدونم و از اونور از صدر تا ذیل مسئولین مملکتی حساب توئیتر دارند. آخه قانون شکنی عیان تر از این دیده بودید؟ ما داریم توی کجا زندگی می کنیم؟ کی ها دارند برای دسترسی ما به ساده ترین مسائل تصمیم می گیرند؟ اینجا واقعا آخر دنیاست. دلم میخواد فریاد بزنم از این همه جهالت. کاش یکی بیاد و فریاد بزنه. کاش کاوه آهنگری پیدا بشه...

  • . خزعبلات .