خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

ما امروز تو باغ ، یک بچه مار کشتیم. و فوبیای من به مار باعث شد که نتونم پلکهامو ببندم. هر لحظه جلوی چشمامه‌ . و اصلاااااااااااا حال خوبی ندارم. هنوز بیدارم و وقتی خواستم در موردش حرف بزنم سر من داد کشید.

خیلی وقتها آدم تنها ترین کس روی زمینه. امشب از اون شبهاست.

  • . خزعبلات .

الان رفتم توی اینستاگرام پستی در مورد استاد عثمان پرست گذاشتم، یکی از دوستان کامنت گذاشت که ونجلیس هم از این دنیا رفت. من شوکه شده بودم، نه بابت دور بودن و عجیب بودن مرگ، بلکه رفتم به دوران دوری که تموم لحظات خوب و بد زندگی من و دوستام، شده بود موسیقی های ونجلیس. یادمه توی دانشگاه، برای استفاده از اینترنت، باید وقت قبلی می گرفتیم و حداقل سه چهار روز بعد نوبت آدم میشد و تموم اون یه ساعت رو مشغول جستجو راجع به ونجلیس بودم و کلیپ هاش رو دانلود می کردم. بعدها از نوارفروشی آقای صالحی تویسر بازار بالای سمنان، یه کاست از مجموعه بهترین آثارش گرفتم و روز و شب خودمو باهاش خفه کرده بودم.

میون تموم کارهای نابی که ساخته بود، خودم بیشتر از همه از آهنگ "برای مرد ناشناس" یا To the unknown man خوشم میومد. امشب احسان (دوستی که خبر مرگ ونجلیس رو بهم داد) می گفت که خودش می گفته این اصوات بهش وحی می شده، منم بهش گفتم اگه خود ونجلیس هم این ادعا رو نمی کرد، من از طرفش ادعا می کردم. چقدر اردی بهشت، این ماه زیبا و دوست داشتنی طبیعت، داره خاطره ساز رفتن عزیزان من میشه؛ امیر، استاد عثمان محمدپرست و الان هم ونجلیس.

پ. ن:

میدونم تلفظ صحیح اسمش "ونگلیس" هست، ولی به همون اسمی که همیشه توی ذهنم مونده، ازش یاد کردم. تمام. 

  • . خزعبلات .

دیروز یعنی پنجشنبه 29 اردی بهشت، استاد عثمان محمدپرست، نوازنده نامی دوتار به جهان دیگر رفتند. یادمه اولین بار در فیلم "فردا" ایشون رو دیدم و بعدها فهمیدم که ایشون استاد بزرگ دوتار در منطقه خواف خراسان هستند و بعدتر فهمیدم آهنگ معروف "نوایی" رو ایشون برای اولین بار اجرا کردند و بعدتر فهمیدم که ایشون خیر مدرسه ساز هم بودند. یادش بخیر، چند سال پیش با متین می خواستیم بریم خواف به دیدن ایشون، حتی رفتیم ایستگاه راه آهن سمنان و آمار قطار سمنان به خواف رو هم گرفتیم. قصدم این بود هم ایشون رو ببینم و هم مدرسه غیاثیه خرگرد خواف که نشد، هم به خاطر کرونا و هم درگیری کاری من و هم اینکه مدتی ایشون رفته بودند مشهد.

القصه خدا رحمت کنه این پیر خراسان بزرگ رو که از نسل حافظان فرهنگ ایران زمین بودند. روحشون شاد. 

  • . خزعبلات .

دیروز یعنی چهارشنبه 28 اردی بهشت، با دو تا از همکاران اداره رفتیم نمایشگاه کتاب. من که فقط به شوق دیدار مهندس مفید، مدیر انتشارات مولی داشتم می رفتم، ولی به محض رسیدن دیدم خبری از غرفه انتشارات مولی نیست. با خود کتابفروشی تماس گرفتم و گفتند که امسال به صورت مجازی در نمایشگاه حضور دارند. خلاصه با حال بد، غرفه های مختلف رو نگاه کردم تا ساعت 13 که به طرف سمنان حرکت کردیم. توی نمایشگاه امسال، جناب شمس لنگرودی رو دیدم. یادش بخیر اولین نمایشگاه کتاب رو که دبیرستان رفتیم و محل برگزاریش هم نمایشگاه بین المللی بود، حدود 20 سال قبل. در برگشت توی اکبر جوجه گرمسار هم ناهار خوردیم و میهمان همکارمون پیام بودیم. 

  • . خزعبلات .

عصر شنبه به اتفاق عارف (از بستگان باجناق که چند سال پیش توی سمنان دانشجو بودند)، رفتیم صوفی آباد. جمعه عصر هم رفته بودیم باغچه خودمون و شب هم مهمون وحید و مهتاب بودیم. خلاصه دیدار شیخ علاءالدوله، اونم پس از مطالعه چهل مجلس، صفای دیگه ای داشت. متین انقدر درگیر تدریس بود، با ما نیومد. دیروز تا رسیدم، دیدم یکی از بچه های هم سن خودمون توی تصادف فوت کرده. سریع به وحید زنگ زدم و گفت که هم کلاسی دوران ابتداییش بوده. دقیقا یک سال و یک روز بعد از امیر، یکی دیگه از هم سن و سال های ما هم رفت. مرگ عجیب به ما نزدیک بود، حالا نزدیک تر شده. هیچ از کار این دنیا نفهمیدم. همین امید واهی دست و پاشکسته هم نبود که هیچ.

 

پ. ن:

اون شب خونه وحید و مهتاب، به عارف گفتم اگه همین الان و در همین لحظه، بخوام زیباترین موزیکی که شنیدم رو بگم، ساز و آواز سید خلیل عالی نژاد هست روی شعر حافظ با این مطلع: چه مستی است ندانم که رو به ما آورد.....جادوی اندر جادو هست این ساز و آواز

  • . خزعبلات .

دیروز سالگرد امیر بود. البته سالگرد دقیقش، امروزه. دقیقا یک سال از رفتنش میگذره و چه زود و البته توی همین زمان زود، چه ها که نکشیدیم.

صبح دیروز ماموریت بودم. ساعت 6 صبح رفتیم سمت میامی و ساعت 14.30 عصر برگشتم خونه. ناهاری خوردم و روی مبل سه نفره افتادم و درجا خوابم برد. ساعت 4.10 با اصرار متین بیدار شدم و رفتیم مزار امیر. چقدر شلوغ بود و چقدر لحظات بدی بود. بالاخره مراسم تموم شد و به سمت وادی السلام برای مراسم چهلم عزیز حرکت کردیم. جون رفتن نداشتم و سر درد بدی اومده بود سراغم. اونجا هم که تموم شد، اومدیم خونه و استراحت مختصری کردیم و برای شام، رفتیم خونه عزیز. با عموها و علی رفتیم برگ سبز و شام گرفتیم و اومدیم خونه. شام رو خوردیم و یاد عزیز هم بودیم. جایی که روزی ما نوه ها بازی می کردیم، شده بود محل بازی نتیجه ها و فقط مشغول بازی و سر و صدا بودند. شاید آخرین باری بود که به اون خونه می رفتم، خونه ای که بیشتر دوران نوجوونیم، اونجا گذشت. روح امیر و عزیز شاد، ولی داغ امیر، از اون داغ هاییه که دیگه رفته توی ناخودآگاه ما و از اون سنگر، داره روح و روان ما رو میخوره. 

  • . خزعبلات .

رشت که بودیم، یه شب پدر متین منو صدا کرد و رفتم به اتاقش. بحث رسید به کتاب "چهل مجلس" جناب شیخ علاءالدوله سمنانی و دو سه تا مجلس مختصرش رو با هم خوندیم و چقدر به دل نشست. بارها دلم می خواست به کتاب نزدیک بشم، ولی ممکن نشده بود، خصوصا اینکه فکر می کردم متن سختی داشته باشه. القصه، تصمیم گرفتم بخونمش. از اون طرف دلم نمیومد کتاب رو از پدر متین قرض بگیرم، چون کلی کتاب امانتی از ایشون هنوز پیش من هست. سمنان که رسیدیم، رفتم سایت کتابناک برای دانلود کتاب. چون 100 امتیاز برای دانلود کتاب می خواست و دلم هم نمی خواست اشتراک بگیرم (چون فقط همین یه کتاب رو می خواستم)، مجبور شدم چند روز پشت سر هم توی سایت وارد بشم و با هر ورود به سایت، 20 امتیاز بگیرم. خلاصه پریشب امتیازم به 100 رسید و کتاب رو دانلود کردم. متین خسته بود و خوابید و من تا ساعت 4 صبح سه شنبه 20 اردی بهشت بیدار بودم و مقدمه مفصل جناب نجیب مایل هروی رو خوندم و چقدر لذتبخش بود. سه مجلس اول رو هم خوندم و خوابیدم. هر روز یک یا چند مجلس رو می خونم تا کتاب به اتمام برسه.

دیروز که داشتیم از گرمسار برمی گشتیم، وقتی از روبروی صوفی آباد رد می شدیم، عجیب به یاد جناب شیخ علاءالدوله بودم. حس می کنم این بار که به زیارت مزار جناب شیخ برم، لذتی متفاوت تر از دفعات قبل داشته باشه. چنین باد. 

  • . خزعبلات .

مدت ها بود دلم می خواست برنامه های گلهای رادیو (شامل گلهای جاویدان، گل های رنگارنگ، گل های تازه، گل های صحرایی و یک شاخه گل) رو گوش بدم، ولی حس و حالش رو نداشتم. الان که به این سن رسیدم و حال و هوای ذهنیم تغییر کرده، می تونم این موسیقی ها رو گوش بدم. فعلا با مجموعه گل های تازه شروع کردم. گل های تازه شماره 7 با صدای عبدالوهاب شهیدی در بیات اصفهان بسیار شنیدنی بود. الان مشغول به گوش دادن گل های تازه شماره 13 هستم. حس و حالی داره برای خودش این موسیقی و زنده کننده خاطرات دوران خوب گذشته هم هست. وقتی به این موسیقی ها گوش میدم، یاد پدربزرگ هام و کودکی های مادر و پدرم زنده میشه. انگار تنها راهی که میتونم با پدربزرگم ارتباط داشته باشم، همین موسیقیه که شاید روزی، پیچ رادیو بوده و پدربزرگم هم جادو و لذت این اصوات به شدت تصویری رو درک کرده. همین. 

  • . خزعبلات .

ساعت 16.40 عصر از رشت حرکت کردیم و ساعت 2.40 بامداد رسیدیم، یعنی 10 ساعت. فقط قبل امامزاده هاشم، 2 کیلیومتر رو توی 2 ساعت طی کردیم. مملکتی که کلش بیابون باشه و یه تیکه سبزی داشته باشه، میشه همین. والسلام. 

  • . خزعبلات .

سال ها پیش، توی دوران نوجوونی، یه دل خوشی بزرگ داشتم؛ خرید نوار کاست. یکی از خوانندگانی هم که کارهاشون رو دنبال می کردم، جناب سید حسام الدین سراج بودند. همون طوری که بارها گفتم، پول هامو جمع می کردم و می رفتم سرِ بازار بالا پیش آقای صالحی، مغازه ای بی نهایت کوچیک که فقط جای ایستادن خود آقای صالحی بود و اسمش بود "استریو شیدا".

خلاصه یکی از این آلبوم های جناب سراج، اسمش بود "وداع" که دو تا کاست بود و با دکلمه مرحوم اصغر فردی و موسیقی جناب سید محمد میرزمانی. اشعار آلبوم هم از جناب عمان سامانی که اصلا اسمی از ایشون نشنیده بودم. توی همون دوران، از دنبال کنندگان جدی برنامه"با کاروان شعر و موسیقی" بودم که جناب سهیل محمودی اجرا می کردند. توی یه قسمت از این برنامه جناب سراج به عنوان مهمان برنامه، راجع به این اثر و خود عمان سامانی صحبت کردند.

تا اینکه دیشب، از کتابخونه پر و پیمون پدر متین، به کتاب "گنجینه الاسرار" جناب عمان سامانی برخوردم و قسمت شد و دقایقی پیش مطالعه ش تموم شد و چقدر زیبا بود و به دلم نشست. چه ظرائف زیبایی داشت و چقدر حظ کردم و هر وقت به بیت های آ‌شنایی که توی آلبوم وداع خونده شده بود، می رسیدم، این لذت بیشتر می شد.

امشب متین و مهسا بعد از اینکه از کوچصفهان برگشتیم، به خونه عمه خودشون رفتند و فرصتی شد تا با پدر متین، خلوتی داشته و گفتگویی کنیم. قبل از شام گفتگویی شد درباره عنوان "سبحانیت" و "احادیث قدسی" که از سوالات من بود و اتفاقا کتابی در مورد احادیث قدسی از همون کتابخونه معروف بیرون کشیدند از جناب حر عاملی به اسم "کلیات حدیث قدسی". سوالات پاسخ داده شد و من و باجناق و پدر و مادر متین، رفتیم برای شام و بعد از شام سه مجلس از کتاب چهل مجلس "شیخ علاءالدوله سمنانی" رو با هم خوندیم. مجالس شماره 1 و 2 و 16 و چقدر لذت بخش و دلنشین بود، خصوصا اینکه ما در سمنان، مجاور این مرد بزرگ هستیم.

شب قبل هم درگیر مطالعه مقدمات "کلیله و دمنه" بودم و به موازات یاد رسائل اخوان الصفا افتادم که دوست دارم در یه پست مفصل راجع به اون کتاب بنویسم. فعلا بسه دیگه. 

  • . خزعبلات .

دیروز ما که روزه نبودیم، اما بعد افطار به همراه باجناق رفتیم کتابفروشی سبزه میدان و بعد از کمی توقف، با دوست باجناق و خود باجناق رفتیم خیابون معلم و کباب مگسی زدیم. کباب مگسی اصطلاحا به کبابی میگن که فروشنده اون رو روی گاری یا چرخ و کنار منقل درست لب خیابون درست میکنه و اتفاقا چقدر هم خوشمزه بود.

اما دیروز توی کتابخونه ی پدر خانم گشتی میزدم و مثل هر بار که به کتاب تازه ای بر می خوردم، این بار به کتاب "مناقب العارفین" افلاکی برخوردم که اسمش رو در کتاب "مقالات شمس" جعفر مدرس صادقی خیلی شنیده بودم. تورقی کردم و خیلی جالب بود.

ماه رمضون تموم شد و برنامه خوردن ما هم توی رشت شروع شده. جای همه خالی. 

  • . خزعبلات .

دیروز یعنی یکشنبه 11 اردی بهشت، برای ماموریت رفتیم مهماندوست. هوا خیلی خوب و بارونی بود. خوب شد کاپشن رو برداشتم. بازدید که تموم شد، قبل اذان ظهر، سمنان بودیم. تا متین از مدرسه برگرده، خونه و وسایل خونه رو مرتب کردم. بعد رسیدنش هم کمی استراحت کردیم. اما چه رگبار بارونی میزد با رعد و برق های عجیب غریب. بالاخره بیدار شدیم و تا وسایل رو جمع کنیم، ساعت شد 5.30 عصر. به سمت رشت حرکت کردیم و ساعت 1.30 بامداد رسیدیم. از خود خروجی بزرگراه غدیر تا خود رشت ترافیک بود، خصوصا رودبار که در حد کابوس بود. تا رسیدیم شام خوردیم و چای و میوه و کلی حرف زدیم. تا اذان صبح بیدار بودیم و بعد خوابیدیم. من توی هال و متین و مهسا توی اتاق خواب متین.

عید فطر هم مترادف شده با مرگ امیر، اولین سالگرد به سال قمری. مرگ این بشر هیچ کدوم ما رو رها نمی کنه که نمی کنه. چقدر زود گذشت این یک سال. 

  • . خزعبلات .

نمی دونم گفتم یا نه که زدم تو کار فیلم های اقتباسی. با یه تیر دو نشون زدنه. هم فیلم اون داستان رو می بینی و هم غیرمستقیم فضای اون کتاب یا رمان دستت میاد. ولی خود آدم کتاب رو بخونه و خودش تصویرسازی کنه، یه حال دیگه ای داره. این رویکرد رفتن به سمت فیلم های اقتباسی هم به خاطر عدم داشتن وقت آزاد برای خوندن کتاب هست که واقعا زمان بره.

چند وقتی پیش یه جستجویی کردم و چند تا فیلم اقتباسی ایرانی رو پیدا کردم و یا دانلودشون کردم یا خریدمشون. با متین فیلم "کافه ستاره" رو دیدیم که برداشت و اقتباسی از "گذر مدق" نجیب محفوظ بود. دومین فیلمی که دیدم "اینجا بدون من" بود که اقتباسی از "باغ وحش شیشه ای" تنسی ویلیامز بود. سومین فیلم، "گاوخونی" بهروز افخمی بود که اقتباسی از کتابی به همین نام، اثر جعفر مدرس صادقی بود. امروز 9 اردی بهشت هم فیلم "شب های روشن" فرزاد مؤتمن رو دیدم که برداشتی از شب های روشن داستایفسکی بود. خلاصه از این کار راضیم و حس خوبی داره برام. مثلا کتاب شب های روشن داستایفسکی سال هاست توی کتابخونه من هست و وقت نشده بخونمش ولی اینجوری همون جور که گفتم با یه تیر دو نشون میزنم. فعلا که تجربه بدی نبوده، حالا شاید بعدا اگه وقتی پیدا شد و متن های اصلی رو بخونم، نظرم عوض بشه. 

  • . خزعبلات .

خدا امیر رو رحمت کنه. آدم مذهبی ای نبود، ولی روزه رو می گرفت، اونم با شیوه مخصوص به خودش. شیوه اش هم اینجوری بود که با "الله اکبر" اذان صبح، روزه اش شروع نمیشد، بلکه با "لا اله الا الله" پایان اذان صبح شروع می شد. یعنی تا انتهای اذان صبح این مشغول خوردن بود. حالا از اونور، دم افطار، همه ما با همون "الله اکبر" آغاز اذان مغرب افطار می کردیم، ولی او تا "لا اله الا الله" پایان اذان مغرب صبر می کرد و بعد افطار می کرد. خلاصه که نسق روزه داریش این جوری بود. روحش شاد که پونزده روز دیگه سالگرد اون اتفاق تلخ و رفتنشه. جاش بی نهایت خالیه. روزی نیست که حداقل چند بار یادش نباشم. عید فطر شد روز رفتن این بشر و تا عمر داریم این روز عید، برای ما روز تلخ رفتنشه. 

  • . خزعبلات .

الان قزوین هستیم. ساعت 7 صبح بیدار شدم و چون حدود ساعت 4 صبح خوابیده بودم و هنوز خستگی توی تنم بود، یه دوش گرفتم و سریع رفتیم برای صبحونه. فقط یه کره و مربای هویج و چای خوردم و راه افتادیم سمت کارخونه برای تست ها. قرارمون ساعت 8 صبح بود ولی دوستان ساعت ده دقیقه به نه اومدند. باز خوبه تست رو همون ساعت 8.15 شروع کردیم. تست ها با موفقیت انجام شد و اتفاقا خیلی هم نکات خوب و آموزنده فنی دا‌شت. بعد اتمام تست ها، ناهار رو توی هتل جهانگردی خوردیم و به سمت سلطانیه حرکت کردیم. بالاخره بعد از حدود 16 سال، به دیدار سلطانیه رفتم. واقعا زیبایی درون و بیرونش قابل وصف نیست. بعد هم سری به مقبره ملاحسن کاشی زدیم که مثل یه نگین زیبا بود وسط اون دشت زیبا، اونم توی اردی بهشت. دیدار با جناب دکتر امیرحسین اللهیاری، به دلیل مشغله کاری ایشون، امروز هم میسر نشد. الان هم قزوین هستیم و در مسیر بازگشت. در مجموع سفر خوبی بود، هم فال بود و هم تماشا. 

  • . خزعبلات .

ساعت 11.15 صبح امروز از سمنان حرکت کردیم. من و راننده ای که اومده بود دنبالم. ساعت 6.15 هم رسیدیم زنجان و یک راست اومدیم هتل سپید. ناهار رو در آفتاب صحرایی خوردیم که بارها با متین ناهار و شام خورده بودیم، البته این بار در بخش رستوران سنتیش. از سمنان تا قزوین گرم بود و از اونجا تا زنجان، خنک بود و نم بارونی هم زد. در مسیر تابلوی شهر ابهر به چشمم خورد و به یاد دکتر امیرحسین اللهیاری افتادم. توی اینستاگرام بهشون پیام دادم برای دیدنشون که چون خارج از شهر بودند، میسر نشد و دیدار افتاد به فردا انشاالله. سال 1385 از طرف دانشگاه برای بازدید شرکت پارس سوییج، اومده بودیم زنجان و برای اولین بار گنبد سلطانیه رو از دوردست دیدم. امروز بعد از حدود 16 سال، دوباره گنبد سلطانیه رو از دوردست دیدم. حالا قرار شده فردا، بعد از تست ها بریم به دیدارش، البته از نزدیک و همچنین دیدار مقبره ملاحسن کاشی که یادی از خاطرات دوردست من و مین رو با خودش به همراه داره. بعد هم انشاالله دیدار دکتر اللهیاری عزیز.

امروز بعد از گذاشتن وسایلمون توی هتل، رفتیم داخل شهر که البته همه جاهایی که می خواستیم بریم، بسته بود. موزه مردان نمکی و رختشوی خانه و حتی مسجد جامع! انگار انتظار دیدار این بناها در سرنوشت من نوشته شده.

و حرف پایانی. دلم برای متین تنگ شده. منتظر فردا شب هستم که انشاالله برسم سمنان تا مثل امشب تنها نخوابه. همین.

 

پ. ن:

امروز خبردار شدم دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در کانادا و غربت درگذشتند. دوست نزدیک دکتر محمدجعفر محجوب و مرتضی کیوان و نسل خوب اون روزگار ایران. روح همشون شاد. 

  • . خزعبلات .

حدود ده دوازده ساعت دیگه، قراره برای یه ماموریت کاری، برم زنجان. بیشتر از امورات فنی و کاری، مشتاق دیدار گنبد سلطانیه هستم. انشاالله اگه به مقصود رسیدم، خواهم نوشت. همین. 

  • . خزعبلات .

از همون نوجوونی که با حسین علیزاده آشنا شدم، به دنبال این بودم که آثار‌ ایشون در زمینه های مختلف موسیقی رو گوش کنم. تقریبا همه کارهاشون رو گوش داده بودم و مونده بود قطعه "عصیان" و موسیقی فیلم "چوپانان کویر" که همیشه توی رزومه کاری ایشون می دیدم. همون طوری که در پست قبل نوشتم، بالاخره فیلم رو در آپارات پیدا کردم و معلوم بود خود جناب حسین محجوب (کارگردان فیلم) این اثر رو منتشر کردند. نکاتی که میشد از فیلم و موسیقی برداشت کرد رو اینجا یادداشت می کنم:

1. همون موسیقی آغازین فیلم، انسان رو یاد نی نوای علیزاده مینداخت. متین توی اتاق بود که گفت نی نواست؟

2. دقیقه 30:47 موسیقی پخش شده در فیلم، عین قطعه "رقص سماع" نی نوا بود. البته با سازهای ایرانی.

3. در بخش هایی از فیلم، تکنوازی سه تار یا موسیقی ارکسترال پخش میشد که چقدر به تصاویر نشسته بود و آدم موسیقی حسین علیزاده در سن 29 سالگی رو می شنید که خیلی جذاب بود. ضمنا چون موسیقی این فیلم هم هیچ وقت به صورت مستقل منتشر نشده بود، شنیدن این قطعات، اونم برای اولین بار خیلی لذت بخش بود.

4. اما فضای کویری فیلم، مثل نقاشی های پرویز کلانتری، منو با خودش میبره، حتی بی گفتگو و بدون روایت هیچ ماجرایی. فیلم هایی از این دست، عجیب به دلم می شینند. مثل فیلم "زشت و زیبا" که اتفاقا آهنگساز اون فیلم هم حسین علیزادست. این فضاها برام حکم ریشه ها رو دارند، بدون هیچ انتخاب عقلی و فقط کشش محض تصاویر و فضاهای کویری، مثل جاده ابریشم. انگار اجدادم رو فقط از این طریق میتونم ببینم. هر چی هست، لذت عجیب و غیرقابل وصفیه. تمام. 

  • . خزعبلات .

بخواهیم یا نخواهیم، زیباترین فصل بهاره و بهترین ماه هم اردی بهشت که اوج زیبایی بهار و طبیعت هست. اما از سال قبل که امیر توی اردی بهشت رفت، همین اردی بهشت شده کابوس. بگذریم.

دیشب بعد از سال های سال، فیلم "چوپانان کویر" رو توی نت پیدا کردم و دانلودش کردم و باید در اسرع وقت تماشاش کنم.

بعد از رفتن خونواده متین در روز چهارم عید، یه حال بعدی اومد سراغم و ماه رمضون هم با ضعف سیستم بدنی، این اوضاع رو بدتر کرد. امیدوارم این اوضاع روحی زودتر بهتر بشه.

سی فروردین به همراه وحید و احسان و طاهر رفتیم افطار نظام مهندسی در هتل سنگسر. بعد مدت ها بود که دوستان رو می دیدم.

  • . خزعبلات .