خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

22 فروردین 1403

پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۲۷ ب.ظ

دیروز یعنی چهارشنبه، نسبتا زود از خواب بیدار شدیم. صبحونه رو خوردیم و حدود ساعت 11 صبح برای پیاده روی از منزل پدر و مادر متین خارج شدیم. رفتیم میدان دفاع مقدس و از اونجا به طرف سبزه میدان حرکت کردیم. هوا بسیار عالی بود. اولا که خورشید توی آسمون نبود و هوا ابری بود، ثانیا نه خیلی سرد بود و نه خیلی گرم و یه رطوبت مناسبی هم وجود داشت و آدم که تنفس می کرد به مصداق گفته ی سعدی هر نفسی که فرو می رفت، ممد حیات بود و چون بر می آمد مفرح ذات. 

شهر هم خیلی شلوغ نبود. به قصد خرید پارچه بیرون رفته بودیم و بالاخره پس از کلی دیدن و نپسندیدن، از دو تا مغازه، پارچه هایی که مورد قبول متین بود رو خرید کردیم. توی مغازه ی اولی بودم که دیدم سر در مغازه روبرویی نوشته بود :"طلای اسکافی" و بلافاصله یاد بوبکر اسکافی افتادم که در تاریخ بیهقی نام ایشون آورده شده بود. متین بهم گفت چرا سرت توی گوشیه؟ فکر می کرد دارم Quiz of Kings بازی می کنم. به متین و فروشنده گفتم قضیه از این قراره و عکس سر در مغازه طلافروشی اسکافی رو هم گرفتم.

اما جالب ترین نکته برای من گذر از پیاده روها بود که دستفروش ها و فروشنده ها، چیزهای خوراکی می فروختند که من به خاطر همین ها عاشق رشت هستم. سیرِ تر و تازه، فلفل سبز، انواع ترب، نارنج، ماهی، سبزی های مختلف مثل خالواش و چوچاق و .... کلی خوراکی خریدیم و مسیر رو به طرف خونه برگشتیم. 

حدود ساعت دو عصر رسیدیم و ساعت دو و نیم بعد از ظهر، ناهار خوردیم: سبزی پلو با ماهی. مادر متین لطف کرده بود و کال کباب درست کرده بود و چه کال کبابی. تره سیر و ترب و سبزی ها مختلف و نارنج هم سر میز بود و با غذا عشق بازی کردیم. بعد از ناهار هم سریع افقی شدیم و خوابیدیم.

بعد از بیدار شدن از خواب، من مشغول کارهای اداره شدم که همراه خودم به رشت آوردم. بعد هم به صحبت با پدر و مادر متین گذشت و مادر متین در خصوص حال نامساعد پدر متین حرف زدیم.

شام خوردیم و بعد از شام حدود ساعت یازده و نیم شب با متین برای پیاده روی رفتیم باغ محتشم. در بستنی فروشی حاج حسین، بستنی سنتی و فالوده خریدیم و برگشتیم سمت منزل. هوا بسیار عالی بود. هر چی بگم کم گفتم. بعد از رسیدن به خونه، چهار نفره بستنی و فالوده خوردیم و بیدار بودیم. من تا رفتم بخوابم، ساعت 4 صبح شد و یک ساعت بعد بیدار شدم و دیگه خوابم نمی اومد. تا ساعت 7 صبح بیدار بودم و مطالعه می کردم. بیشترین تمرکز من هم روی "سید محمد پرورش" بود و توی مطالعات به روزنامه های "ثریا" و "پرورش" رسیدم که فردی به اسم علی محمد پرورش کاشانی که در قاهره منتشر می کردند. در تلاش برای خط و ربط بین این دو نفر بودم ولی به جایی نرسیدم. ولی باید خط و ربطی بین این دو شخص وجود داشته باشه. دلایلش هم نام مشترک "پرورش" در نام هر دو نفر و اهل "کاشان" بودن اونها.

برای تذکر اینکه "سید محمد پرورش (ضرابی)" پدر شهربانو ضرابی (پرورش) و پدربزرگ ناخدا اسفندیار حسینی بودند که در پست صوتی شماره 2 بهشون اشاره کردم. اما یافته جالب اینکه این "سید محمد پرورش (ضرابی)" در برکشیدن اللهیار صالح و جهانشاه صالح بسیار دخیل بودند.

الان هم پنجشنبه 23 فروردین 1403 هست و سر میز ناهارخوری منزل پدر متین با لپ تاپ در حال نوشتن هستم. جای مهسا و عظیم بسیار خالی هست. حدود ساعت 12 ظهر از خواب بیدار شدم و بلافاصله صبحونه خوردیم و الان متین و پدرش در حال گفت و گو با زن عموی متین هستند و در مورد حال ناخوش این مدت پدر متین صحبت می کنند. 

باز چیزی بود میام و می نویسم. فعلا والسلام.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی