خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

اندر احوالات بنگ بنگ

شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۲۹ ق.ظ

در تمام زندگی برای پسرداییم گریه نکردم.چون اولا که خیلی با ما فرق داشت و خیلی بچه تهرون بود و خیلی طول میکشید که همو ببینیم‌.تنها دورانی که سیر دیدمش زمانی بود که زنداییم قهر کرده بود و دایی آورده بودش خونه مامانی و اون چند ماه شد تموممممممم خاطرات من از بچگیم.

حالا جزییاتش بماند که چه 

ولی میتونم بفهمم که من ۵ ساله بودم و او ۶ یعنی چه.

اینو من نمیفهمم.

سلولهام دارن میفهمند.

فکر کنم سه سال میشه ندیدمش.

نمیدونم کجاست.شنیدم رشت ،قهوه،ISP،بیمه ... نمیدونم.

ولی .

کاش میشد عکسهامو بذارم ولی شما همون kill bill رو تصور کنید.


+ عاقا ببخشید از مغز شما مطلب کش رفتیم مهندس.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی