خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

فغانستان

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۱۰ ق.ظ

داشتیم حرف میزدیم

من ادای بچه 

او آدم بزرگ

گفتم : من دخترت باشم؟

فشارم داد.خیلی محکم.گفت : تو باید زنم باشی.

گفتم:  مگه اینجا افغانستانه؟ و بعدش چشمم خیس شد.

چرخیدم به پهلو و عینا عبارات زیر رو تکرار کردم.

خدا رو شکر امنیت داریم.خدا رو شکر هستند . خدایا شکرت امنیت داریم.

گفت: امنیت من تو .........

دیگه مهم نبود بینمون چی میگذره.در آن واحد داشتم به همه خونه های ویروون،همه ی دختران رنج دیده، همه بچه های ۲ ۳ ساله که دقیقا همین الان سپیده دمشونه و سرما تو استخونشون نشسته فکر میکردم.به پدری که پای صف نفت کشته شد.دخترای برده.انگشتهای یخ کرده.زنای اسیر.به همه ی نکبتهایی که موهای دل آدمو سپید میکنه.

من کاری ندارم خود مردم اونجا لیاقتشو دارند یا نه که زندگی خوبی داشته باشند ولی دلیل نمیشه که نگفت مرگ به آمریکای خونخوار.

من فقط برا خاطر اون بچه ی ۳ ساله ای که مادرش ۱۵ سالشه و هنوز اونقد بزرگ نشده که بدونه موقع عوض کردن پوشک بچه ش نباید با آب سرد گندیده بچه رو بشوره، فقط واسه اون سرباز حرومزاده که تفننی بچه مدرسه ای ها رو نشونه میگیرن، واسه فغان دل افغانستان از آمریکا بیزارم.

بقیه ی سرزمینها ....

خدا میداند.( با ریتم چارتار بخونین) 

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی